طاقباز در شب
دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۱۶ ب.ظ
خوالیو کورتاسار
(آرژانتین ۱۹۱۴-۱۹۸۴)
خولیو کورتاسار از سال ۱۹۵۲ در پاریس میزیست و با ترجمه برای یونسکو گذران میکرد . اگرچه پانزدهسال از بورخس جوانتر بود ، همزمان با استادش آوازهای عالمگیر یافت . رمان کورتاسا با عنوان 'لیلی بازی' (۱۹۶۳) آغازگر دورهای بود که به "شکوفایی رمان آمریکای لاتین" مشهور شد . در ایندوره آثار بورخس در کنار نویسندگان جوانتر همچون ماریو بارگاس یوسا ، کارلوس فوئنتس و گابریل گارسیا مارکز به جهانیان معرفی شد . ویژگی نوشتههای کورتاسار طنز و طیبت و بذلهگویی گستاخانه بود . او آدمی جهانوطن با رسم و راهی نامتعارف بود و هواداریاش از آرمانهای چپ بیشتر برخاسته از هیجان و عاطفه بود نه تفکر و تأمل . غولی آرام و شوخطبع با یک و هشتاد و چند سانتیمتر قد و تخیلی تیز و سرشار که از استادان بیبدیل داستان کوتاه بود . تا سال ۱۹۶۳ و پیش از رمان لیلی بازی ، کورتاسار سه مجموعهی داستان کوتاه منتشر کرده بود : (۱۹۵۱) Bestiary و (۱۹۵۸) End of the Game و (۱۹۵۹) Weapons . از آنپس نیز مجموعههای دیگری منتشر کرد که مشهورترینشان (۱۹۶۶) All Fires the Fire بود و نیز رمانهایی از جمله (۱۹۶۸) A Model Kit ,62 و (۱۹۷۳) Manual Manual . کوتاسار فریفتهی هرچیز خیالی و ناشناخته بود و این را از بورخس به عاریت گرفته بود و نیز از سوررئالیستها . آنچه در نوشتههایش پیوسته مشاهده میشود تکرار مکانها و رویدادها است و احساس آشناپنداری که تمایز میان شهرها ، تمدنها و دورانها را مخدوش میکند . در داستان 'طاقباز در شب' دو انسان یکی در زمان حاضر و دیگری در دوران تمدن آزتک ، خواب یکدیگر را میبینند ، کدامیک از این دو واقعی هستند ؟¤¤¤
و در اوقاتی خاص به شکار دشمنانشان میرفتند
و آن را جنگ شکوفهها° مینامیدند .
[...]اول یکجور گیجی و سرگشتگی بود ، مثل سردرگم شدن آدمی که همهی حواسش ، یکلحظهی کرخ و درهمریخته شده را ، در وجود خودش حبس میکند . متوجه شد که دارد توی ظلمتی بیامان میرود ، هرچند ظلمت آسمان بالای سرش که کاکل درختان خطخطیاش کرده بود ، کمرنگتر از جاهای دیگر بود . با خود گفت : "کورهراه ، از کورهراه پرت افتادهام ." پاهایش در لجهای از برگ و گل فرو رفت و از آن بهبعد هر قدمی که برمیداشت شاخهها و بوتهها مثل شلاق بر دندهها و پاهایش میکوبید . خسته و نفسبریده ، با وجود ظلمت و سکوت ، دانست که دورش را گرفتهاند . پس چمباتمه زد و گوش تیز کرد . شاید کورهراه همان نزدیکیها بود و با اولین پرتو روز میتوانست دوباره پیدایش کند . فعلاً هیچچیز نبود که در پیدا کردنِ آن کمکش کند . دستی که بیاختیار قبضهی کارد را چنگ زده بود ، مثل عقرب آرام آرام بالا رفت تا به تعویذی رسید که به گردنش آویخته بود . بیآنکه لب از لب باز کند ، منمن کنان دعای توسل ذرت را که اسباب احضار ماه پربرکت بود نجوا کرد و همچنین دعای توسل به اعلی علّیین ، آنکه مقّسم مایملک موتکاها بود . در همانلحظه حس کرد تا قوزک پا در گل فرو میرود ، منتظر ماندن در ظلمت آن بیشهی انبوه کمکم برایش تحملناپذیر میشد . جنگشکوفهها از اول ماه آغاز شده بود و حالا سهروز و سهشب بود که ادامه داشت . اگر میتوانست همان کورهراه را بگیرد و از زمینهای باتلاقی بگذرد و خودش را به اعماق جنگل برساند ، شاید جنگجوهای آزتک ردّش را گم میکردند . به فکرِ اسیران فراوانی افتاد که تا حالا گرفته بودند . اما تعداد اسیران مهم نبود ، مهم ایام مقدس بود . شکار ادامه مییافت تا وقتی کاهن اعظم فرمان بازگشت بدهد . هر چیز برای خودش تعداد و حد و مرزی داشت و اینهمه در محدودهی همان ایام مقدس ، و حالا او بود و شکارچیان ؛ او اینطرف ، آنها آنطرف .
فریادها را شنید و کارد بهدست بلند شد . انگار آسمان آتش گرفته بود ، مشعلها را دید که میان شاخهها ، در چندقدمی او تکان میخوردند . بوی جنگل تحملناپذیر شده بود و وقتی اولین فرد از دشمن بهرویش جهید و گلویش را گرفت ، تیغهی کارد سنگی را تا قبضه در سینهی او فرو برد و لذتی گنگ در خود احساس کرد . حالا دیگر مشعلها و فریادهای شادی دورهاش کرده بود . فقط توانست یکی دو بار با کارد هوا را زخم بزند ، بعد ریسمانی از پشت گرفتارش کرد .
[...]
داستانهای کوتاهِ آمریکای لاتین ( گردآوری : روبرتو گونسالس اچهوریا )
°جنگ شکوفهها عنوانی بود که آزتکها به نوعی جنگِ آیینی داده بودند که طی آن دشمنان را برای قربانی کردن اسیر میکردند .م
داستانهای کوتاهِ آمریکای لاتین ( گردآوری : روبرتو گونسالس اچهوریا )
°جنگ شکوفهها عنوانی بود که آزتکها به نوعی جنگِ آیینی داده بودند که طی آن دشمنان را برای قربانی کردن اسیر میکردند .م
- ۹۹/۱۲/۱۸