نان
شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۲۰ ق.ظ
مارال واپرس کرد :
- چه میکنیم عمه بلقیس ؟!
- جلا بده آتش را !
مارال با چشمان آغشته به اشک ، لب گَزید و آتش تنور را با سیخ برآشوبید تا بلقیس تاهای خمیر را بر سینه ی تنور بچسباند . بلقیس از کنار تنور قدم واپس کشید ؛ یکتا نان از روی پشتهی خار برداشت ، سربرآورد و به بام نظر کرد ، بیگمحمد به لب بام آمد ، بلقیس شانه و بازو کشید و نان را برای پسرش به بام پرانید . بیگمحمد نان را در هوا گرفت و به لبها برد ، بوسید و هم بوییدش . بلقیس به نزدیک تنور بازگشت و دست به کار برد .
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
- چه میکنیم عمه بلقیس ؟!
- جلا بده آتش را !
مارال با چشمان آغشته به اشک ، لب گَزید و آتش تنور را با سیخ برآشوبید تا بلقیس تاهای خمیر را بر سینه ی تنور بچسباند . بلقیس از کنار تنور قدم واپس کشید ؛ یکتا نان از روی پشتهی خار برداشت ، سربرآورد و به بام نظر کرد ، بیگمحمد به لب بام آمد ، بلقیس شانه و بازو کشید و نان را برای پسرش به بام پرانید . بیگمحمد نان را در هوا گرفت و به لبها برد ، بوسید و هم بوییدش . بلقیس به نزدیک تنور بازگشت و دست به کار برد .
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
- ۹۹/۰۱/۲۳