aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

ما نقش قهرمان را بازی می‌کنیم چون ترسوییم ؛ نقش قدیس را بازی می‌کنیم چون شریریم ؛ نقش آدمکش را بازی می‌کنیم چون در کُشتنِ همنوعان خود بی‌تابیم ؛ و اصولاً از آن‌رو نقش بازی می‌کنیم که از لحظه‌ی تولد دروغگوییم . [ژان‌پل سارتر]
سال‌های سگی ( ماریو بارگاس یوسا )

  • Zed.em

... یکی از بن‌مایه‌های سال‌های سگی خشونت است . به‌گمان بارگاس یوسا در جوامعی که پایه‌ی آن بر بی‌عدالتی استوار است نه‌تنها مجالی برای گفتگو و بحث و مناظره درمیان نیست بلکه هیچ مجرایی برای ایجاد ارتباط انسانی وجود ندارد .
سال‌های سگی ( ماریو بارگاس یوسا )

  • Zed.em

... و هرکه کاری ندانست بفرمودش که مزدوری کن ، یا کشت‌ورزی کن ، و هرکه نابینا بود و کار نتوانستی کردن او را از خزانه‌ی خود اَجر بداد و گفت نخواهم که اندر پادشاهی من درویش بود ، و یا مردمِ گرسنه بود . و کشاورزان را بفرمود که هیچ زمینی بنمانید الّا همه کشت کنید ، و هرکه تخم و هزینه نداشت از آنِ خویش بداد ، و [هرکجا زمین ویران بود یا پلی یا جسری یا دیهی خرابه بود بفرمود تا آبادان کردند و نهرها و کاریزها بکندند و راه‌های کاروان آسان کرد و به‌هر ده اندر قصرها حصنها بساخت] و جهان همه آبادان و با عدل و داد شد و او را انوشیروان عادل گفتندی ، و اندر همه ملوک عرب و عجم پادشاه نبود از او عادل‌تر ، و چندان پادشاهی که او را بود هیچکس را نبود از ملوک ، و پیغامبر ما (ص) به‌روزگار او از مادر بزاد ، و چنین گفت پیغمبر ما : ولدت فی زمن ملک العادل .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

روزی قباد برنشسته و به روستای سواد اندر همی شد و موبدموبدان با وی بود ، پس قباد تنها از پسِ صیدی شدی و وقت انگور رسیدن بود ، قباد به‌سرِ کوهی رسید ، نظر کرد به‌زیر آن کوه دیهی دید ، چشم او بر زنی افتاد که بر سرِ تنور ایستاده بود و نان همی پُخت و پسرکی خُرد ، سه‌ساله پیش وی ایستاده بود ، ناگاه به‌باغ اندر آمد و خوشه‌ای انگور بگرفت که بخورد ، آن زن پسرک را بزد و نگذاشت که آن انگور را بخورد و آن انگور از وی بازستد و بر شاخ رز ببست ، قباد را عجب آمد از بخیلی آن زن ، از کوه فرود آمد و به‌در آن باغ رفت و آن زن را گفت : این رز از آنِ کیست ؟ گفت : از آنِ من . گفت : این کودک از آنِ کیست ؟ گفت : از آنِ من . گفت : آن انگور را از وی چرا گرفتی و او را بزدی و این مقدار انگور به‌فرزند خود روا نداشتی ؟ زن گفت : ما را بر خواسته‌ی خویش [ثروت و دارایی خویش] امر نیست زیرا که ملک را اندرین نصیب است ، تا کَسِ ملک نیاید و بهره‌ی ملک جدا نکند و حرز نکند ما دست برین نیاریم کردن . قباد گفت : این‌که تو همی گویی در همه‌ی پادشاهی چنین است ؟ گفت : همه‌جای چنین است ‌. قباد را دل بسوخت بر رعیت و بر سر کوه برشد تا سپاه فراز آمدند و موبدموبدان بیامد ، قباد این‌قصه به او گفت و گفت من این قصه نپسندم که کَس خواسته‌ی خود را تصرف نیارد کردن از جهتِ من ، و درخت بنشانند و بار آورد و از بهر من دست بدان نیارند کردن ، این را تدبیری کنید که مرا بر ایشان وظیفه‌ای بود و خواست‌های ایشان بر ایشان مباح بود تا هرچه خواهند کنند ، موبدموبدان و وزیران گفتند این را تدبیر آن است که زمین‌های همه‌ی مملکت و رزها را همه مساحت کنند ، تا چندجفت بود و درختانِ بارآورد بشمری تا چند بود ، پس بر هر جفتی زمین و جفتی رز و بر هر درختی بارآور ، خراجی معین کنی ، بر هر جفتی زمین یک‌درم یا دو یا سه‌کم و پیش چنانکه واجب آید به‌حکم تنگی زمین و نزدیکی و دوری آب ، تا هرچه خواهند کنند و وظیفه بر ایشان درم بود ، و هرگاه که خواهند بستانند ، قباد گفت : چنین کنید ، و به‌خانه شد و مساحان را گرد کرد تا همه مملکت را مساحت کنند ، و این به‌آخر عمر قباد بود و او را مرگ فراز آمد ، و هنوز مساحت تمام نکرده بودند ، پس چون دانست که خواهد مردن انوشیروان را بفرمود که این مساحت را تمام کن ، و این وظیفه خراج بنه ، انوشیروان آن مساحت تمام کرد و خراج معین کرد و این در اخبار انوشیروان گفته شود .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

و این بهرام را کرمانشاه خواندند زیرا که شاپور او را پادشاهی کرمان داده بود به‌کودکی ، و خلق او را مطیع شدند و ملک بر او راست شد و یازده‌سال ملک بود ، پس روزی سپاه بر او بشوریدند و او را درمیان گرفتند و تیرش بزدند و از آن بمرد ، و کس ندانست که آن تیر که زد ، و پسرش بنشست ، نام او یزجردالاثیم و بسیار ستم کرد و از بهر آن او را اثیم خواندندش [و به‌فارسی بزه‌گر خواندندی] که بزه بسیار کردی .
گروهی گفتند یزدگرد پسر شاپور بود برادر بهرام ، و او مردی با عقل و حکم بود و تجربت وخرد بسیار داشت چون ملک بیافت از همه بازگشت و ستم کرد و عُجب آورد و بر اهل علم استخفاف کرد ، و رعیت را خوار داشت و هیچ گناه عفو نکرد ، و گناه خُرد را عقوبت بزرگ کرد ، و شفیعان را رد کرد و شفاعت نپذیرفت و به‌کس ایمن نبود و هرکس که به‌جای او نیکو کردی پاداش او نکردی ... و شفیع را گفتی چند رشوت از او ستدی ، و مردم را تهمت کردی ، و مردمان به‌رنج رسیدند . پس یکی را وزیر کرد نام او نرسی مردی حکیم و بزرگوار بود ، مردمان شاد شدند و چنان گمان بردند که یزدجرد سخن وی بشنود و سخن او هرگز نشنیدی ، خون ریختن هر روز افزون کردی ، و رعیت بیچاره شدند و خدای را به‌زاری همی خواندندی ، و از مداین به پارس شد ، و از پارس به کرمان آمد و آهنگ خراسان کرد ، و هرکجا برسید ستم فراوان کرد و او را یزجردالاثیم خواندندی ، و بعضی یزجردالخشن از بیدادی که کردی و بیست‌ویک‌سال اندر ملک بود ، او را اجل نزدیک رسید ، اسبی بیامد برهنه و بر درِ سراپرده‌ی او ایستاد ، و هرگز کسی اسبی از او نیکوتر ندیده بود ، او را خبر بردند ، گفت : زین و لگام برنهید ، کس نیارست فراز شدن ، به یزجرد بگفتند ، بیرون آمد و اسب را بنواخت ، و زین و لگام برنهاد ، و تنگ بربست و پاردم اسب خواست که برکند ، اسب لگدی بزد بر دل او ، یزجرد بمرد و اسب از آنجا برمید و زین بیفکند و تنگ بگسست و لگام بیفکند ، و کس ندانست که از کجا آمد و به‌کجا رفت و مردمان گفتند که این فریشته بود خدای‌تعالی فرستادش تا ما را از او برهاند . از پس او پسرش بهرامِ‌گور بنشست ، و بدان‌وقت که یزدگرد بمرد بهرام آنجا نبود ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )
  • Zed.em

... و نام وی [نزد خدای] مسیح است و عیسی نام است ، و مسیح آن بود که هرکجا او دست برمالیدی [بر بیماری اندر ساعت بی‌توقف آن بیماری و شکستگی نیکو شدی و چون دست بر نابینا مالیدی در همان لحظه بینا گشتی به‌قدرت خدای سبحانه]  ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

.‌‌.. از پس وی برادرش شاپوربن‌اشکان شصت‌سال ، و بدین شصت‌سال اندر بود که بنی‌اسرائیل یحیی‌بن‌الزکریا را بکشتند ، و این شاپور را خدای عزوجل به‌سبب این جریمت بر ایشان مسلط کرد تا همه را بکشت و برده و اسیر گردانید سخت‌تر از آنکه بخت‌النصر کرده بود با ایشان ، و همچنان مزگت [مسجد] بیت‌المقدس را و شهر را ویران کرد و خشتی بر خشتی نماند ، و چون از ملک او چهل‌سال گذشت عیسی‌بن‌مریم علیه‌السلام به‌جهان اندر پدید آمد به‌پیغمبری ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... و از پس حزقیا ملکی بنشست اندر بنی‌اسرائیل نام او منشا [پسر حزقیا] پنجاه‌وپنج‌سال و پس از او پسرش بنشست نام او امون دوازده‌سال و از پس او یوشیعابن‌امون بنشست سی‌ویک‌سال و از پس او پسرش یاهواحاز بنشست و فرعون الاجدع از مصر بیامد و با او حرب کرد و یاهواحاز را اسیر کرد و به‌مصر برد و پسر یاهواحاز را بر جای پدر به‌ملک بنشاند نام او یویاقیم دوازده‌سال و از پس او پسرش ملک داشت نام او یویاحین و از ملک او سه‌ماه بگذشت ، بخت‌النصر بیامد با وی حرب کرد و او را اسیر کرد و به بابل برد و عم وی متنیا را به‌ملکی بنشاند و او را صدیقیا نام نهاد ، پس این صدیقیا خلاف آورد پس بخت‌النصر بازآمد و پادشاهی بگرفت و صدیقیا را اسیر کرد و همه‌ی بیت‌المقدس بیران (ویران) کرد و آن ملک را چشم‌ها کور کرد و فرزندانش را پیش او بکشتند و بنی‌اسرائیل با آن پیغمبرزادگان و ملک‌زادگان را که آنجا بودند ، همه بَرده کرد و به بابل برد ، و صدیقیا را نیز بسته به بابل بردند و بنی‌اسرائیل به اسیری اندر بماندند تا کورش‌بن‌جاماسب‌بن‌اسب آن‌را آزاد کرد و باز بیت‌المقدس فرستاد و آن به‌سبب قرابتی بود که با بنی‌اسرائیل بودش که مادرش استر دخترِ جاویل و به‌روایتی حاویل اسرائیلی بود . ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... ملک عجم به‌وقت سلیمان کی‌قباد بود و حدیث او گفتیم پیش از سلیمان و از پس کی‌قباد پسرش بود کیکاووس و ملک عجم همه او داشت . و حد مشرق از سوی ترکستان افراسیاب داشت ، و هرچه از پی آن بود همه تا ناحیت حجاز و سبا و یمن و حد مغرب سلیمان را بود . و این کیکاووس از سلیمان دیوان خواست تا فرمان او برند و شهرها بنا کنند به‌سوی او . سلیمان دیوان را بر آن‌کار فرمان‌بردار او کرد و هیچ ملک بر وی چیره نشد و نشست‌گاه خویش همه ملک بلخ داشت و میان او و میان تُرک حد جیحون بود و او را سپه‌سالاری بود نام او رستم‌بن‌دستان ، این رستم بزرگ بود و جهان اندر از او بزرگ‌تر نبود و مردانه‌تر و مهتر سکستان [سیستان] بود ، و آن‌همه شهرها آبادان بود و ملکی آن نواحی او بود . پس این کیکاووس را پسری آمد سیاوخش نام کردش و به‌همه جهان اندر از او نیکوروی‌تر نبود ، کیکاووس او را به‌رستم داد و گفت او را به سکستان ببر و بپرورش و رستم او را ببرد و آنجا بپرورد و ادب‌ها بیاموخت و هنرها ، چون بیست‌ساله شد باز پدر آورد ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... پس اشموئیل روغنی داشت که آن‌را روغن قدس گفتند و اندرین کتاب نگفته است که اصل این روغن از چه بود ولیکن اندر کتاب مبتدا گفته است که از آنِ یوسف علیه‌السلام مانده بود ، و از اندر دست پیغامبران بودی و پیغامبران چون ملکی بنشاندندی آن روغن بر سر و روی وی بمالیدندی تا پاک شود . ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

و اندر نسب خضر خلاف است گروهی گفتند از فرزندان یهودبن‌یعقوب است از بنی‌اسرائیل ، و گروهی گفتند نه از بنی‌اسرائیل بود ، و پیش از اسحق بود و به‌وقت ابراهیم علیه‌السلام بود ، از فرزندان سام‌بن‌نوح نام او ارلیابن‌ملکابن‌فالغ‌بن‌عابربن‌شالخ‌بن‌ارفحشدبن‌سام‌بن‌نوح ، و به‌خبر اندر است که خضر بر مقدمه‌ی ذوالقرنین بود آن ذوالقرنین پیشین و او گرد جهان برگشت از مشرق تا به‌مغرب به‌طلب چشمه‌ی حیوان° که بخورد تا جاودان بماند و تا رستاخیز نمیرد و خضر بر مقدمه لشگر او بود ، پس خضر آن چشمه را بیافت و از آن آب بخورد و ذوالقرنین نیافت و بمرد ، و خضر بماند ، و این ذوالقرنین نه آن است که خدای عزوجل اندر نبی یاد کردست آنجا که گفت :
وَ یَسئُلونَکَ عَن ذی‌القَرنَینِ قُل سأَتلُو عَلَیکُم مِنهُ ذِکراً
این را سکندر نام بود و سد یأجوج و مأجوج این کرد و این از پس موسی بود .
و این ذوالقرنین الاکبر گویند ملکی بود که اندر جهان بگشت از مشرق تا به‌مغرب و مسلمان بود و با داد و عدل بود و جهان آبادان همی داشت و ملکان او را ذلیل شدند و او به‌طلب آب حیوان شد و خضر بر مقدمه‌ی او بود ، و خضر از او پارساتر بود و گروهی گویند این افریدون بود و به‌وقت ابراهیم بود و افریدون به‌آخر کافر شد و دعوی خدایی کرد و ابراهیم که از نمرود بگریخت و هجرت کرد و به‌ بیابان‌اندر چاهی بکَند ، آن مردمان بیابان با او خصومت کردند و گفتند اندر بیابان ما چاهی کندی و چاه از دست او بیرون کردند و ابراهیم با خصمان پیش این ذوالقرنین آمد و ذوالقرنین نیز چاه از دست آن مردمان بیرون کرد و باز به‌ابراهیم داد ، و ذوالقرنین نیز برفت آن مردمان چاه از دست ابراهیم به‌ستم بیرون کردند و ابراهیم به‌فلسطین رفت ، و این اندر اخبار ابراهیم گذشت .
و اندر خضر چندین اختلاف است و اندر موسی کس اختلاف نکرد که موسی‌بن‌عمران است و به‌طلب خضر شد تا از او علم آموزد و آن خضر آن بود که به‌وقت ابراهیم بر مقدمه‌ی ذوالقرنین بود ‌.
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°درباره‌ی آب‌حیات یا چشمه‌ی‌حیوان یا معجون‌جاودانگی : "گوید بِهْ‌دین که هوم سپید ، که گوُکَرَن‌درخت خوانند ، در دریای فراخکرت ، بدان دریای ژرف رُسته است ، برای فرشکردسازی درباید ؛ زیرا انوشگی (بی‌مرگی ، جاودانگی) را از او آرایند ." و این اشاره‌ای دوسویه است ، هم درصورت مادی و هم شکل مینوی و عارفانه برای بی‌مرگ شدن و جاودان ماندن ؛ که در افسانه‌ها و اسطوره‌ها آمده که بسا از شاهان و پهلوانان برای به‌دست آوردن آبِ حیات و معجون بی‌مرگی به دورترین کرانه‌ی دریاها ، در ظلمات رفته‌اند ؛ ازجمله به‌روایاتی درباره‌ی اسکندر و جست‌وجوی آب‌حیات و اسطوره‌ی گیل‌گمش باید توجه داشت .
اهریمن به‌دشمنی با هوم سپید ، در آن ژرف آب ، وزغی آفریده است که آن هوم را ازمیان بردارد . بازداشتن آن وزغ را ، هرمزد دو یا ده ماهی کَرَ kara آن‌جا بیافریده است که پیرامون هوم همواره می‌گردند . یکی از آن ماهیان را همیشه سر به سوی آن وزغ است . هم ایشان ، ماهیان ، مینو خورش‌اند که ایشان را خورش نباید ، تا فرشکرد [نوسازی بعد از رستاخیز] به نبرد ایستند . جایی هست که آن ماهی را آرِزِ آبی نوشته است .
[...]
کَرَ-مَسیوُ : نام نوعی از جانوران آبزی ، نگهبان هوم سپید یا گُوکِرِن (احتمالاً به‌معنای گاوشاخ است و با کوکنار فارسی مربوط باشد) ، درختِ مقدسی که در رستاخیز معجون یاخوراکی از آن (به‌وسیله‌ی ترکیب آن با پیه گاو هَدَیوش ، گاوی که در پایان نبردِ هرمزد و اهریمن ، برای ساختن زندگی جاویدِ مردمان توسط سوشیانس کشته می‌شود) به‌نام اَنوش آرایند که برای جاودانگی پرورده و استفاده می‌شود ، که به‌منظور فرشکردسازی ، پس از رستاخیز (تصفیه‌ی نیکان از بدان) به مردمان می‌خورانند تا جاودانه و بی‌مرگ شوند ... و به‌نقل از اساطیر این درخت در عمق دریای فراخکرت روییده است . [وندیداد ؛ ترجمه ، واژه‌نامه ، یادداشت‌ها ( هاشم رضی )]

  • Zed.em

... چون دیدند که راه گم کردند [خدای را بخواندند] و استغفار کردند ، پس موسی را گفتند ما را از خدای‌تعالی توبه خواه که اگر خدای‌تعالی ما را نیامرزد ازجمله زیان‌کاران باشیم ، موسی دعا کرد و خدای‌تعالی وحی به‌موسی فرستاد و فرمود که توبه‌ی ایشان آن است که آن دوازده‌هزار مرد که گوساله‌ نپرستیدند [گو شمشیر برگیرند و آن‌را که گوساله پرستیدند و گوساله سجود کردند] گردن ایشان بزنند و اندر اخبار چنان است که پیش از شریعت موسی چنان بود که هرکه گناهی کردی به‌اندامی ، توبه‌ی او آن بودی که آن اندام ببریدندی ، تا خدای‌تعالی توبه‌ی او بپذیرفتی و این پیش از شریعت ابراهیم بود ، چون صحف به‌ابراهیم علیه‌السلام فرود آمد این حکم منسوخ شد ، پس خدای‌تعالی با آن قوم گوساله‌پرست بر شریعت موسی کار نفرمود ، و نه بر شریعت ابراهیم ؛ بدان شریعت کار فرمود که پیش از ابراهیم بود ، پس موسی علیه‌السلام ایشان‌را گفت خدای‌تعالی همی گوید ایشان که گوساله پرستیدند و گوساله را سجود کردند و سرها پیش او بر زمین نهادند گناه به‌سر کرده‌اند ما نیز حکم از سر گرفتیم ، تا سر از گردن نبرند توبه‌ی ایشان نپذیرم ، و هم براین شریعت حکم کرد که بر دین ما بر دزد است ، چنانکه گفت :
و َالسّارِقُ وَ السّارِقَهُ فاقطَعُوا اَیدِیَهُما .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... این هُمای (دختر بهمن یا به‌روایتی اردشیر درازدست) به‌ملک اندر بنشست [و او را شهرآزاد لقب دادند] و کودک اندر شکم او سه‌ماهه بود ، چون شش‌ماه دیگر برآمد بار بنهاد پسری بیاورد ، همای بترسید و گفت که اگر این پسر را پیدا [آشکار] کنم سپاه و رعیت ، ملک از من بستانند و به‌کودک دهند ، و او را فرمان دادن خوش آمده بود ، خواست که آن پسر خویش را بکشد دلش بار نداد ، او را پنهان کرد از مردمان و ایدون گفت که بار ناتمام از من بیافتاد مردمان او را استوار داشتند بدان سخن ، و او را هم بدان ملک بداشتند از دوستی پدرش بهمن ، و این ملکه ، دختر بهمن آن پسر را به‌تابوتی اندر نهاد ، آن تابوت با او گوهرها و خواسته‌ی بسیار بنهاد ، و رقعه‌ای نبشست که هرکه این کودک را بیابد و بپرورد آن خواسته او را باد ، و آن خط بر صندوق بست [و آن تابوت را در رود کر که در اصطخر است اندر انداخت] و به‌روایتی دیگر ایدون گویند که آن صندوق را به رود بلخ اندر انداخت و دَرِ تابوت استوار کرده بود و مهر کرده ، مردی بود آسیابان که او را پسری آمده و آن پسرش مرده ، و زنش بر آن پسر همی جزع و گریستن کرد ، آن تابوتک به‌دست آن آسیابان افتاد ، سرش باز کرد آن خواسته دید ، و آن کودک ماه‌روی ، زن را گفت خدای‌تعالی مرا این کودک داد بَدَل آن کودک ، بیا تا این را بپروریم ، او را برگرفتند و همی پروردند ، و این کودک را داراب نام کردند از آنکه او را ازمیان آب و درخت یافته بودند ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

... پس آسیه او را از تابوت برگرفت و بفرمود تا جامه‌ها از او بیرون کردند و جامه‌های خویش اندرو پوشید و او را به‌پسری پذیرفت و 'موشا' نام کرد و 'مو' به‌زبان عبرانی آب بود و 'شا' درخت ، و او را میان آب و درخت یافته بودند ، از بهرِ آن موشا نام کردندش ، پس به‌تازی موسی نام کردندش ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

از بهر آن یعقوب (بن‌اسحق بن‌ابراهیم) را اسرائیل خوانند ، لَاَّنِهُ اَسرَی اِلَی الله . که او به‌شب زی خدای رفت ، و هجرت کرد از دست برادر ، و نزد خدای تعالی گریخت و به‌زمینی شد که بر خویشتن ایمن بود ، به‌شب رفتن را 'اسری' خوانند (رفتن روز را سیر خوانند) ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


♧ یقعوب پسر اسحق ، با برادرش عیص دوقلو بودن و ظاهراً عیص نخست‌زاده بوده یعنی پسرِ اول ، ایضاً عیص محبوب اسحق بوده و یعقوب محبوب مادرشون ؛ اسحق نابینا بود ، یه‌روز قصد می‌کنه پیامبری را به عیص واگذار کنه (مثل یک عنوان موروثی !) ، مادرِ یعقوب می‌فهمه و با کلک یعقوب رو جای عیص جا می‌زنه و با حقه‌بازی یعقوب رو می‌فرسته پیش اسحق ، اسحق در حق یعقوب دعا می‌کنه و اون پیامبر میشه ، این امر باعث به‌وجود آمدن کینه بین عیص و یعقوب میشه طوریکه بعد از مرگِ اسحق ، یعقوب از ترس برادرش فرار می‌کنه و میره پیش لاوان که قرار بوده دخترش‌رو به‌زنی بگیره ... و چون شب فرار می‌کنه و به‌قولی از ترس برادر به خدا پناه می‌بره ، به اسرائیل مشهور میشه ! یعنی : "شبانه به‌سوی خدا رفتن" ! خودِ اسمِ 'یعقوب' در لغت به معنی 'گیرنده‌ی پاشنه‌ی پا' است ، در عربی 'عقب' یعنی پاشنه ! و چون هنگام تولد ، یعقوب پاشنه‌ی پای برادرش رو گرفته بوده ، اسمش‌رو گذاشتند یعقوب ! [تاریخ بلعمی]
که البته بر اساس این داستان ، بعدها هم یه‌جورایی عنوان برادرش رو غصب می‌کنه !

  • Zed.em

... و نوح را افزون از هزارسال زندگانی بود ، و چون پنجاه‌سال از عمرش بگذشت خدای عزوجل وی را پیغمبری داد ، و او نهصد و پنجاه‌سال خلق را به‌خدای تعالی همی خواند و کَس بدو نگروید مگر اندکی ، و آن‌روز که از آسمان طوفان آمد [او با گرویدگان به‌کشتی اندر نشستند و همه ، زن‌ و مرد ، هشتاد تن بودند] آن یاران که بدو بگرویده بودند و نوح را پیغمبری بر همه‌ی اهل زمین بود از مشرق تا مغرب ، و بر نوح از آسمان مصحف نیامد ولیکن او خلق را بدان صحف‌ها خواند که بر آدم و شیث° [پسر آدم ، جایگزین هابیل] فرود آمده بود ، و بدین نهصد و پنجاه‌سال اندر سه‌قرن بگذشت و کسی بدو نگروید . و کودکی چون از مادر بزادی و بزرگ شدی ، پدر او را دست گرفتی و سوی او [نوح] آوردی تا نوح را بدیدی و بشناختی ، پس گفتی : [ای پسر] این مرد را بینی ، جادوی دروغ‌زن است ، اگر من بمیرم به‌وی نگروی ، و اگر تو را فرزندی بود او را همچنین وصیت کنی ، و همچنین قرن به قرن و فرزند به فرزند همی کردند ، و نوح گاه‌گاه به‌شهر اندر شدی و ایشان را به‌خدای خواندی ، او را بزدندی و از آنجا براندندی  و نوح صبر همی کردی و نوح را زنی بود کافر ، به‌نوح نگروید ... و نوح را از این زنِ کافر چهار پسر بود یکی سام و دیگر حام سه‌دیگر یافث و چهارم کنعان ، سه‌ به نوح گرویدند [و کنعان نگروید و کافر بود] و آن فرزندان را فرزندان آمدند بسیار ، پس چون نوح را علیه‌السلام روزگار برآمد و دراز شد و رنج بسیار شد و صبر نماند دعا کرد بر قوم خویش به‌هلاک ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°بعد از کشته شدن هابیل به‌دست قابیل ، آدم صاحب پسری شد که جفت مؤنث نداشت (چون تا قبل از آن تمام فرزندان آدم به‌صورت جفت متولد می‌شدند یک دختر و یک پسر) این پسر شیث بود که به‌جای هابیل به نوح داده شد !

  • Zed.em

آن پسرِ آدم که نام او قابیل بود و برادر خویش هابیل را بکشت ، از بهرِ آنکه قربانِ برادرش را آتش بخورد° ، چون وقت ادریس°° اندر آمد هنوز زنده بود ، و او را چندان فرزندان بودند که عددشان پدید نبود ، و او به کوه‌های شام اندر بود ، و فرزندانش همچنین ، پس چون سخت پیر شد ابلیس بیامد و او را گفت : دانی که آتش ، قربانِ هابیل چرا خورد و آنِ تو نخورد ؟ گفت : ندانم . گفت : زیرا که هابیل آتش پرستیدی ، تو نیز آتش بپرست تا از تو خشنود شود ، و این ملک زمین که از تو بشُدست باز به‌تو و فرزندان تو آید . قابیل آتش پرستیدن گرفت و سجده‌ها کرد و فرزندان بودش بسیار همه را بفرمود تا آتش پرستیدن گرفتند و نخستین کسی که آتش پرستید او بود ، و آتشخانه‌ای بنا کرد [اندر عدن] و خود و فرزندان او همه بر آتش‌پرستی مردند ، و یکی فرزند بود او را نام توبال ، و سخت شادکام بود ، و [لهو] و طرب دوست داشتی ، و ابلیس بیامد و او را بیاموخت ، تا انگور را شیره کرد و مِی کرد و بخورد ، و همه‌ی فرزندان را از آن بداد و مست گشتند ، پس ابلیس بیامد و ایشان را بیاموخت ، و ایشان را کار آن بود که آتش پرستیدندی و مِی خوردندی و مادر و خواهر هرکدام خواستند به‌زنی داشتندی ، و بی‌نکاح داشتندی ، و گروهی از فرزندان آدم علیه‌السلام خبر ایشان بشنیدند و عیش ایشان ، نزدیک ایشان شدند و کردار ایشان خوش آمدشان هم با ایشان بماندند و آتش همی پرستیدند ، و لهو و لعب همی کردند و مِی خوردند و زنی [زنا] کردند ، و ادریس علیه‌السلام را خدای عزوجل سوی ایشان فرستاد از بهر پیغامبری ، تا ایشان را دعوت کرد .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°هابیل و قابیل سر یک دختر اختلاف پیدا می‌کنند ، آدم پیشنهاد می‌کنه قربانی بدهند قربانی هرکس مورد قبول قرار گرفت دختر برای او است ؛ قابیل برزگر بود ، هابیل دامپرور ، قابیل دسته‌های نامرغوب و به‌درد نخور گندم را برای قربانی میاره ، هابیل بهترین بره‌ای رو که داشته ... آتش ، بره‌ی هابیل را می‌پذیرد و بدین‌ترتیب قربانی هابیل مورد قبول قرار می‌گیرد و ...
°° از نواده‌های آدم و یکی از پیامبرانِ اقوام سامی : "... اخنوخ و آن ادریسِ پیغمبر بود ... اخنوخ به‌زبان عبرانی است و ادریس تازی ... او را از آن ادریس گفتند که درس علم بسیاری کردی ."

  • Zed.em

پس چون خدای تبارک و تعالی آفرینش‌های زمین و آسمان‌ها تمام کرد و ماه و آفتاب و ستارگان بیافرید ... خلقی بیافرید از آتش ، و ایشان را جان خواند ، چنانکه اندر نُبی یاد کرد و گفت : وَ خَلَقَ الجانَّ من مارِجٍ من نار . و مارج زفانهء آتش بود ، و ابلیس را مِهتر این گروه کرد ، و نام او به سریانی و عبرانی عزازیل بود و به‌تازی الحارث ، و خدای عزوجل این گروه فریشتگان که ایشان را جان خواند بر زمین بنشاند ، تا او را بپرستند به‌زمین ، و خلق‌ها بیافرید از چهارپایان و مرغان و سباع بیابان ، و مرغ اندر هوا ؛ و این جان اندر این جهان خدای را همی پرستیدند ، و ابلیس را مهتر کرد بر ایشان ، و جای او به‌آسمان نخستین کرد و با آن فریشتگان که از نور آفریده بود ، عبادت همی کرد ، و او را دربان و خازن بهشت کرد ، و سیصدسال همچنین بود و گروهی عالمان گویند که آنکه بر زمین بودند پریان بودند و ابلیس از گروه ایشان بود لیکن جای او بر آسمان بود ، پس این گروه جان در خدای تعالی عاصی شدند ، و فساد کردند ، و خون ریختند ، خدای تعالی مر فریشتگان آسمانِ نخستین را به‌زمین آورد ، و ابلیس را بر ایشان مهتر کرد ، تا این جان را بهری بکشتند و بهری را از آبادانی‌ها بیرون کردند و به‌دریاها و جزیره‌ها و بیابان‌ها بردند ، و آن فریشتگان را بفرمود با ابلیس تا بر زمین بباشند و خدای را پرستند ، و فرمان‌بردارِ او کردشان ، و ملک زمین یکسر او را داد ، و نخستین پادشاهی که به‌روی زمین بود ابلیس بود ، و به‌میان آن فریشتگان حکم همی کرد ، و خدای همی پرستید ، گَهی به‌آسمان و گَهی بر زمین ، تا هزارسال همچنین ببود ، پس کِبر به‌دل ابلیس اندر آمد ، ایدون اندیشید با خویشتن که [چون من کیست] بر چندین‌هزار فریشته مهترم ، و بر همه‌ی زمین مَلَکم و اینکه من کردم کی تواند کردن که آن چندان‌هزار جان را از روی زمین بِرمانیدم ، و زمین از ایشان بستدم ، و خدای عزوجل از دل او همی دانست ، و خلق ندانست ، پس خواست که خلق را آگاه کند ، تا بدانند که به‌عبادت بسیار فریفته نباید شدن ، و ابلیس خدای‌ تعالی را بر روی زمین و آسمان چندان عبادت کردی که همه‌ی فرشتگان زمین و آسمان را از آن عجب آمدی ، و خدای تعالی خواست که از آن پس ابلیس را بر فرشتگان ظاهر کند ، تا فرشتگان بر عبادت بسیار عجب نیاورند ، پس وحی فرستاد به‌زمین نزد ابلیس ، و آن فرشتگان که زیردست او بودند ، که من خلقی خواهم آفریدن جز از شما ، و او را بر شما مهتر خواهم کردن ، و خلفیت خویش خواهم کردن بر زمین ، و این زمین از شما بستانم ، و او را میراث دهم و فرزندان او را ... چون فریشتگان بشنیدند ترسیدند که مُلک زمین از ایشان بشود ، ... گفتند : یا رب ! بر زمین کسانی نشانی که فساد کنند ، و خون‌ها ریزند ، چنانکه از پیشِ ما کردند ، و ما تو را تسبیح همی کنیم ، و طاعت همی داریم و خدای تعالی گفت : ... من آن دانم که شما ندانید ، من دانم که فرزندان آدم فساد کنند ، و خون ریزند ، ولیکن مرا اندر میان ایشان انبیاء و اولیاء و صالحان باشند ، و علما و زهّاد و حکما و عبّاد و پرهیزکاران باشند ، و من می‌دانم که ابلیس از بهر وی کافر شود ، ابلیس چون بدانست که خدای تعالی هرآینه خلقی بخواهد آفریدن که این زمین به‌ملک او دهد ، پنداشت که آن‌را خلقی باشد از فرشتگان نورانی که سپاه او باشد ، و او با لشکر بسیار باشد ، به‌دل چنان اندیشید که اگر خدای تعالی این خلق بیافریند ، و این زمین او را دهد ، من این زمین از او بستانم و با او حرب کنم ، تا او را از روی زمین برانم ، همچنانکه جان را براندم ، خدای عزوجل از دل وی اینهمه دانست و خواست که بر خلق نیز ظاهر کند ، [دیگر راه] وحی فرستاد : [بدان فرشتگان که زیردست ابلیس بودند] من یک خلق خواهم آفریدن از گِل ، که این زمین او را دهم ، ابلیس با خویشتن گفت : آن خلق که از گِل آفریند ، زمین از من نتواند ستدن ، که من از آتشم و او از گِل ، و آتش فاضل‌تر از گِل ، که [جای] آتش بر همه‌ی فلک‌ها است و جای گِل فرو باشد بر زمین ، پس آنکه برین باشد بزرگوارتر بود از آنکه فُرودین باشد . بدین خود را فضل نهاد بر آدم علیه‌السلام .
[...]
دیگر روایت‌است از قول وهب منبه ، ایدون° گوید که از پیغامبر ما علیه‌السلام شنیدم که گفت خدای عزّوجل نخستین چیزی که آفرید از خلقان ، دیو آفرید و هفت‌هزارسال جهان ایشان را بود سپس ایشان را عزل کرد و این جهان پریان را داد و پنج‌هزارسال پریان داشتند پس ایشان را نیز عزل کرد و این جهان فریشتگان را داد و دوهزارسال ایشان داشتند و مهتر ایشان جان بود پس ابلیس را بفرستاد و بر سر ایشان مهتر کرد و جان را راند تا ایشان‌را نهلند [به‌جایی نگذارند] که فساد کنند بازداردشان ، چون ابلیس جان را بِراند ، به‌خویشتن همچنین عجب گرفت و گفت : چون من کیست ؟ که اگر خواهم بر آسمان روم و اگر خواهم بر زمین ، و این خلق اندر فرمان من است ، خدای عزّوجل از دلِ ابلیس آگاه بود و آدم علیه‌السلام را بیافرید و این جهان به آدم داد و به‌فرزندانش و ابلیس به‌لعنت کرد .
[...]
... چون جان به‌ناخن پای آدم رسید و خلقتش تمام شد ، خدای عزوجل از بهشت حلّه‌ای فرستاد تا بپوشد ، و بر تخت کرامت برنشاند ، و فرشتگان را گفت : ... آدم را سجده کنید [...] همه سجود کردند ، ابلیس سجده نکرد آدم را ، خدای گفت : ... چه بازدارد تو را که سجده نکنی آدم را چون به‌تو فرمان دادم ؟ گفت : من برترم از آدم ، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل ، و اصل من برتر است و بهتر و جوهر من روشن‌تر است و پاک‌تر و هر چیزی شرف به‌اصل و گوهر گیرد ، ... چون مُقر آمد که آفریدگار خدای است ، حجت بر او گشت که فضل بر این دو گوهر آن‌را بود که خدای فضل کند ، که هر دو گوهر او آفرید ، پس گزین آفریدگار کند ، و فضل او نهد ، پس چون ابلیس این سخن بگفت همه‌ی فرشتگان را به‌دید آمد از کافری او ، که خدای تعالی دانست از دل وی ، او را به‌لعنت کرد ، و از حد و صورت فرشتگی بیرون آورد و به‌صورت ابلیس برد ، و او اندر فریشتگی نیکوصورتی بود ، و نام او عزازیل بود ، آن نام و صورت فریشتگان از وی بیافکند و او را ابلیس نام کرد ، و معنی ابلیس نومید بود [از رحمت] ...
[...]
اما بعد : خدای عزّوجل این خلق [آدمیان] را بیافرید بی‌آنکه او را بر آفرینش ایشان حاجت بُوَد پس از بهرِ آن آفرید تا بیازمایدشان و پرستش فرماید(شان) تا کیست از ایشان که او را پرستد و کیست که نپرستد و کیست فرمان وی کند و کیست که نکند ... ولیکن از حکمت چنین واجب آمد که بیافریدشان تا از ایشان همان آید که به‌علم او بود . ..
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°چنین

  • Zed.em

... پس چون زمین را به‌هفت پاره کرد و بر روی آب نهاد ، از هر زمین چشمه‌های آب برآورد ، چنانکه گفت : اَخرَجَ مِنها ماءَها وَ مَرعها . گفت از زمین آب برآرد و نیز گیاه بیرون آورد و این زمین‌ها بر روی آب بر پشت ماهی بنهاد و آن ماهی به‌آب اندر است و آن آب بر سنگی ، و آن سنگ بر کف فریشته‌ای بر است به‌هوا اندر معلق ، و پای بر هیچ‌جای نانهاده تا آن ماهی نپندارد که زمین بر پشت وی است ، یا او همی دارد ، ولیکن زمین بر پشت وی آنکس همی دارد که پای فریشته را بر هوای بَرنگاه می‌دارد پس چون آن ماهی برخویشتن بجنبیدی این زمین بر پشت او بلرزیدی ، خدای عزوجل دانست که این خلق عیش نتواند کردن بر زمین لرزان ، آنگاه کوه‌ها را بیافرید و میخ زمین ساخت چنانکه گفت وَالجِبالُ اَرسیها . و دیگر گفت والجِبالَ اَوتاداً . این کوه‌ها را میخ زمین خوانده است تا نلرزد و خلق بر پشت او توانند بودن و اینهمه را به شش‌هزارسال آفرید ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )

  • Zed.em

'وصبحی محمصانی' پس از یاد کردن مذاهب چهارگانه‌ی معروف اهل سنت (مالکی ، حنفی ، شافعی ، حنبلی) در ذیلِ عنوان مهمترین مذاهب اسلامیِ ازمیان رفته‌ی سُنّیان ، سه مذهب را بازمی‌گوید که عبارتند از : مذهب اوزاعی° ، مذهب ظاهری°° و مذهب طبری . در باره‌ی مذهب طبری ، آنگاه که ترجمه‌ی احوال و آثار طبری را به‌ایجاز یاد می‌کند ، می‌نویسد :
"طبری فقیهی جهانگرد بود ، نخست به شافعی و مالک و فقه اهلِ رأی گروید اما پس از چندی خود به‌مذهبی جداگانه و مستقل گرایید که در بغداد شیوع یافت و گروهی چون معافا نهروانی و دیگران از پیروان آن بودند ... " سپس می‌نویسد : "اما مذهب طبری در نیمه‌ی قرن پنجم هجرت منسوخ گشت و در بطون تاریخ مدفون گردید ." از شگفتی‌هایی که ممکن است مورد توجه طرفرداران آزادی و برابری زنان در این عصر واقع گردد این است که در مذهب طبری و مذهب ظاهری ، تجویز کرده‌اند که زن بر اطلاق در همه‌چیز حاکمِ خود باشد ، برخلاف مذهب ابوحنیفه که این امر را جز در قضایای اموال برای زن تجویز نکرده و برخلاف دیگر فقیهان که بر اطلاق از واگذاردن چنین حقی به زن امتناع ورزیده‌اند .
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمه‌ی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )


°امام عبوعمره‌ی عبدالرحمن‌بن عمرو ، منسوب به اوزاع ، تیره‌ای از یمن یا قریه‌ای به دمشق متوفی به‌سال ۱۵۷هجری که مذهبی خاص داشت و از اصحاب حدیث بود و با رأی و قیاس مخالفت داشت .
°°منسوب به داوودبن علی اصفهانی ، معروف به ابوسلیمان ظاهری ، متوفی به‌سال ۳۷۰‌هجری وی نیز مذهبی خاص داشت و تنها به‌ظاهر کتاب و سنت استناد می‌جست و از اجماع و رأی و استحسان و جز اینها سر باز می‌زد .

  • Zed.em