aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

جامعه‌ی یونان و رُم بر مفهومِ فرودستی فرد در برابر جمع ، و شهروند در برابر دولت استوار بود ؛ سلامت ملت را به‌عنوان هدف عالی رهبری ، بالاتر از سلامت فرد چه در این دنیا و چه در آخرت قرار می‌داد . شهروندان که از کودکی به آرمان فداکارانه خو کرده بودند زندگی خود را وقف خدمت به مردم [جامعه] می‌کردند و آماده بودند که آن‌را به‌خاطر خیر عمومی فدا کنند ، یا اگر از ایثار نهایی خودداری می‌کردند هرگز پیش نمی‌آمد که درعوض با فرومایگی زندگی فردی خود را به منافع جامعه‌شان ترجیح دهند . همه‌ی اینها با شیوع ادیان شرقی دگرگون شد . ادیانی که پیوند روح با خدا و نجات ابدی حاصل از آن را تنها هدف زندگی می‌شمردند ، هدفی که سعادت و حتی بقای دولت در قیاس با آن ارزشی نداشت . نتیجه‌ی ناگزیرِ این آئین خودخواهانه و غیراخلاقی آن بود که فرد مؤمن بیش از پیش از خدمات عمومی کناره گیرد ، فکرش را بر هیجانات روحی خویش متمرکز کند و زندگی حاضر را که به‌نظرش فقط آزمایشی برای حیات عالی‌تر و ابدی بود تحقیر کند . قدیس و زاهد متنفر از حیات خاکی و غرق در تأملات وجدآور آسمانی ، در نظر عامه عالی‌ترین نمونه‌ی انسانیت گشت ؛ و ایده‌آل قدیمِ قهرمان و میهن‌پرست که فارغ از خود می‌زیست و آماده‌ی مرگ برای منافع کشورش بود متروک شد . شهر زمینی برای مردمانی که چشم به 'شهر خدا' ، جلوه‌گاه برابرهای ملکوت ، داشتند مبتذل و خوار می‌نمود . بدین‌سان ، به‌اصطلاح مرکز ثقل از زندگی در زمان حال به حیات اُخروی منتقل شد و آن جهان از این تغییر هرچند که غنا یافت ، بی‌تردید این جهان سخت زیان دید . دولت و ملت یکسر متلاشی شد . علقه‌های دولت و خانواده سستی گرفت ؛ ساختار جامعه رفت تا به عناصر فردی‌اش تجزیه شود و به‌این‌ترتیب به بربریت برسد ، زیرا تمدن فقط با همیاری فعالانه‌ی شهروندان و آمادگی آنان در مقدم داشتن خیر عمومی بر منافع خصوصی میسر می‌شود . مردم دفاع از کشور را ، حتی ادامه دادن نسل خود را ، از دست نهادند . در دلهره‌ی نجات روح خود و دیگران ، راضی بودند که جهان مادی را که با اصلِ شرّ یکی می‌دانستند وانهند تا نابود شود . این دلمشغولی هزارسال طول کشید . احیای قانون رُم ، فلسفه‌ی ارسطو ، و هنر و ادب باستان ، در اواخر قرون‌وسطی نشانه‌ی بازگشتِ اروپا به ایده‌آل‌های بومی زندگی و رهبری ، به نگرش خردمندانه‌تر و انسانی‌تر به جهان بود . ایستِ طولانی در حرکت تمدن به پایان رسیده بود . موج تعرض شرق سرانجام گذشته بود . ...
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

انبیای عبرانی برای نیل به جذبه و شور پیامبرانه به موسیقی متوسل می‌شدند° ؛ با مالیدن روغن جادویی بر سرشان روح الوهی را به‌خود فرامی‌خواندند ؛ ظاهراً از روی علائمی در صورتشان از مردم عادی متمایز بودند ؛ و نه‌فقط در امور و مسائل بزرگ ملی بلکه درخصوص امور عادی زندگی نیز با آنان مشورت می‌شد و انتظار می‌رفت که با دریافت دستمزدِ کمی در آن موارد به دیگران کمک و راهنمایی کنند . ...
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


°مثلاً ساز مورد استفاده‌ی داوود در اینگونه موارد چنگ بوده است !

  • Zed.em

شاهان عبری همچون سایر حکمرانان الهی یا نیمه‌الهی ظاهراً در برابر قحطی و طاعون پاسخگو بودند . وقتی بی‌آبی احتمالاً به‌واسطه‌ی کم بودن باران زمستانی مدت سه سال در آن سرزمین پیدا شده بود ، شاه داوود [داوود نبی] از منادی پرس‌وجو کرد ، که محتاطانه نه او بلکه سلف‌ش شائول را مقصر دانست . شاه متوفی البته دور از دسترس مجازات بود ، اما پسرانش بودند . پس داوود هفت‌تن از آنها را یافت و در آغاز برداشت محصول جو در بهار ، در پیشگاه خداوند به دار آویخت ، مادر دو تن از مردان حلق‌آویز شده ، سراسر تابستان را در پای چوبه‌ی دار نشست تا شب‌ها شغالان و روزها کرکس‌ها را دور کند ، تا آنکه در پاییز باران پُربرکت سرانجام فرو بارید و اجساد آویزان را شستشو داد و زمین بایر را یک‌بار دیگر بارور ساخت . آنگاه استخوان‌های مردگان را از سرِ دار فرو آوردند و در مقبره‌ی پدرشان به‌خاک سپردند . فصلی که این شاهزادگان به‌ دار آویخته شدند آغاز برداشت محصول جو ، و مدتی که بر سر دار ماندند حکایت از آن دارد که اعدام آنها ظاهراً یک اعدام صرف نبوده بلکه جنبه‌ی افسون باران داشته است .
در اسرائیل کمی یا زیادیِ باران ظاهراً به خشم خدا نسبت داده می‌شد . ...
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... مردم مصر و آسیای غربی زوال و احیای حیات ، به‌ویژه حیات گیاهی را با تجسم خدایی که هر سال می‌مرد و دوباره زنده می‌شد ، با نام‌های اُزیریس ، تموز ، آدونیس و آتیس نمایش می‌دادند . اسم و تفصیل این آیین‌ها از جایی به جای دیگر فرق می‌کرد اما درونمایه‌اش یکی بود . اکنون باید مرگ و رستاخیزِ خیالی این خداواره‌ی شرقی ، خدایی با نام‌های بسیار اما ماهیتی یگانه را بررسی کرد . با تموز یا آدونیس آغاز می‌کنیم .
آدونیس را مردم سامی بابل و سوریه می‌پرستیدند و یونانیان مدت‌ها پیش آن‌را ، در قرن هفتم پیش از میلاد از آنان به وام گرفتند . نام درست خداواره تموز بود ، ریشه‌ی نامگذاری آدونیس همان 'آدونِ' سامی به‌معنی سرور است که پیروانش برای احترام و افتخار در خطاب به او به‌کار می‌بردند . در متن عبری عهد عتیق همین آدونای ، اصلاً شاید آدونی به معنی : سرور من ! غالباً به یهوه اطلاق می‌شود . اما یونانی‌ها بی‌توجه به این نکته لقب افتخاری را به اسم خاص تبدیل کردند . با وجود شهرت گسترده و دیرنده‌ای که تموز یا همتایش آدونیس در بین اقوام سامی دارد ، قرائنی هست که فکر کنیم پرستش او نخستین‌بار در بین قومی از نژاد دیگر و با زبانی دیگر یعنی سومریان پدید آمده است که در پگاه تاریخ در جلگه‌ی هموار و آبرفتی در منتهاالیه خلیج‌فارس سکونت داشتند و تمدنی ساختند که بعدها بابلی خوانده شد . در ادبیات دینی بابل تموز به‌عنوان همسر یا معشوق جوان ایشتر ، الهه‌ی بزرگ مادر ، تجسم نیروهای مولد طبیعت ظاهر می‌شود . ذکر وصلت آن‌دو با یکدیگر هم در اسطوره و هم در آیین‌ها ، پراکنده و مبهم است اما درمجموع می‌توان فهمید که معتقد بودند تموز هر سال می‌مرد و از زمینِ پُرسرور به جهان تیره و تار زیرِ زمین فرو می‌شد و هر سال معشوقه‌ی خداگونه‌اش درجستجوی او به "سرزمینی که از آن بازگشتی نیست ، به‌جهان تاریکی که همه جایش را غبار پوشانده است" سفر می‌کرد . در غیبت او شورِ عشق دیگر در کار نبود : مردمان و حیوانات تولیدمثل را فراموش می‌کردند ، همه‌ی حیات در خطر نابودی بود . کارکرد جنسی در سرتاسر جهان حیوانات بستگی چنان نزدیکی با الهه داشت که بی‌حضور او نمی‌توانستند انزال کنند . پیکی از سوی ئه‌آ خدای بزرگ ، عازم رهانیدن الهه‌ای می‌شد که همه‌چیز اینچنین به او وابسته بود . ملکه‌ی سنگدلِ جهان زیرین اَلّاتو یا اِرِش‌کیگال ، به کراهت اجازه می‌داد که به ایشتر آبِ حیات بپاشند تا ، احتمالاً به‌همراهی معشوقش تموز ، بازگردد ، که هر دو با هم می‌بایست به‌جهان زیرین فراز آیند و با بازگشتشان همه‌ی طبیعت از نو زنده شود .
مرثیه بر رفتن تموز در بعضی سرودهای بابلی وجود دارد که او را به گیاهانی که به‌سرعت می‌پژمرند همانند می‌کند . او را چنین می‌انگارند :
درخت گزی در باغ که آب نخورده ،
کاکل او شکوفه نکرده است .
بیدی که بر پای خود گذر آبی ندیده ،
بیدی که ریشه‌هایش خشکیده ،
گیاهی در باغ که آب نخورده است .
ظاهراً هر سال با نوای حزین نای [نی] ، مردان و زنان در نیمه‌ی تابستان در ماهی که به‌نام او تموز نامیده می‌شد ، بر مرگ او نوحه‌سرایی می‌کردند . مرثیه را ظاهراً بر بالا سر مجسمه‌ی خدای مرده که با آب خالص شسته و روغن‌مالی شده بود و ردایی سرخ به‌تن داشت می‌خواندند و عطر بخور فضا را می‌انباشت ، تو گویی برای آنکه با رایحه‌ی تندش حواس فروخفته‌ی او را برانگیزد و از خواب مرگش بیدار کند . در یکی از این مرثیه‌ها با عنوان 'مرثیه‌ی نای برای تموز' چنین به‌نظر می‌رسد که هنوز هم صدای خواننده‌هایی را می‌شنویم که ترجیع‌بند غم‌انگیز را تکرار می‌کنند و نوای نالنده‌ی نای را چون موسیقی در دوردست حس می‌کنیم :
رفتنش ماتم‌انگیز است ،
"آه خُردک دلکم !" رفتنش ماتم‌انگیز است ؛
"داموی من !" رفتنش ماتم‌انگیز است .
"سروش من ، مولایم" رفتنش ماتم‌انگیز است ،
در سدرِ درخشان ، ریشه‌اش در بزرگ‌جای ،
در انا ، سربه‌سر ، ماتم‌انگیز است .
چون ماتمی که از خانه‌ای در فراقِ بزرگ خانه برخیزد ، ماتم‌انگیز است .
چون ماتمی که از شهری در فراق سرور شهر برخیزد ، ماتم‌انگیز است .
ماتمش ماتمی بر گیاهان است که دیگر در باغچه نرویند ،
ماتمش ماتمی است بر گندم که دیگر جوانه نزند .
سرایش ملکی است که ملک‌اش نیست ،
زنی فرسوده ، خُردکی فرسوده ، وامانده .
ماتم او برای رودی عظیم است که بر آن بیدها نمی‌رویند
ماتم او برای زمینی است که گندم و گیاه بر آن نروید .
ماتمش برای آبگیری است که ماهی‌ها در آن زیستن نتوانند .
ماتمش برای نیزاری است که در آن نی نمی‌روید .
ماتمش برای بیشه‌ها است که در آن گز نروید .
ماتمش برای بیابانی است بی‌بوته و گوَن .
ماتمش برای اعماق درخت‌زارها است که در آن شراب و انگبین نروید .
ماتمش ماتم عزادارن بی‌درخت و گیاه .
ماتمش ماتم‌سرایی است که حیات از آن رخت بربسته است .
داستان سوگ‌ناک و آیین‌های افسرده‌ی آدونیس را از روی کتیبه‌های بازمانده از نویسندگان یونانی بیشتر شناخته‌ایم تا از قطعات بازمانده از ادبیات بابلی یا اشارات مختصر حزقیال نبی که شاهد نوحه‌ی زنان اورشلیم بر تموز در دروازه‌ی شمالی معبد بوده است . خداواره‌ی شرقی با انعکاس در آیینه‌ی اساطیر یونانی به‌صورت جوانی زیباروی درمی‌آید که آفرودیت دلباخته‌ی او است . الهه او را در کودکی در جعبه‌ای نهفت و به پرسفونه ملکه‌ی جهان دوزخ سپرد . اما پرسفونه چون جعبه را گشود و زیبایی کودک را دید ، دیگر به آفرودیت بازپس نداد . الهه‌ی عشق خود به‌دوزخ رفت تا محبوبش را از بند جهان ظلمات برهاند . اختلاف بین دو الهه‌ی عشق و مرگ را زئوس فیصله دا  و مقرر داشت که آدونیس یک‌بخش از سال را با پرسفونه در جهان زیرین و بخش دیگر را با آفرودیت در جهان بیرون سر کند . سرانجام جوان رعنا را هنگام شکار گرازی کشت یا مگر آریس از روی حسادت چنین کرد و خود را به هیأت گرازی درآورد تا قتل رقیبش را نهان سازد . آفرودیت بر آدونیس محبوب و ازدست رفته‌اش سخت نوحه کرد . در این روایت از اسطوره ، مبارزه بین آفرودیت و پرسفونه بر سر تملک آدونیس آشکارا بازتاب ستیزه‌ی ایشتر و اَلّاتو در سرزمین مردگان است ، درحالیکه تصمیم زئوس مبنی براینکه آدونیس باید بخشی از سال را در زیرزمین و بخش دیگر را روی زمین بگذراند صرفاً روایت یونانی پدید و ناپدید شدن سالانه‌ی تموز است .
اسطوره‌ی آدونیس در دو نقطه‌ی آسیای غربی جایگیر و مراسمش باشکوه بیشتری جشن گرفته شد . یکی در بیبلیوس در ساحل سوریه و دیگری پافوس در قبرس بود . این دو جا مهمترین محل پرستش آفرودیت یا همتای سامی او اَسترته بود . و در هر دو مورد ، اگر افسانه‌ها را بپذیریم ، سینیراس پدر آدونیس شاه بود . از این دو شهر بیبلیوس باستانی‌تر بود و درواقع گفته‌اند که قدیمی‌ترین شهر فنیقیه بوده و در اوایل پیدایش جهان به‌دست ئل خدای بزرگ که یونانیان و رومیان او را به ترتیب با کرونوس و ساتورن یکی می‌انگاشتند ساخته شده بود . هرگونه که بوده باشد در آن دوران مرکز دینی کشور یا به‌نوعی مکه یا اورشلیمِ فنیقیه محسوب می‌شد . شهر بر ارتفاعی در کنار دریا قرار داشت و صومعه‌ی بزرگی برای استرته در آن بنا شده بود که در وسط صحن وسیع و روباز آن ، محاط در رواق‌ها و با پله‌هایی که به آن ختم می‌شد ، مخروطی بلند یا تک‌ستونی هرمی ، به‌نشانه‌ی الهه سر بر کشیده بود . آیین‌های آدونیس در این معبد برگزار می‌شد . در واقع همه‌ی شهر نذر این معبد بود و 'نهر ابراهیم' که کمی به‌طرف جنوب بیبلیوس به‌دریا می‌ریزد در عهد باستان آدونیس نامیده می‌شد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... بنابر روایات زمانیکه بنی‌اسرائیل در مصر محبوس بود خداوند خواست که آنان را از بند برهاند و به ارض موعودشان رهنمون شود . در دل شب او بر زمین فرود می‌آمد و همه‌ی نخست‌زادگان مصریان اعم از انسان و حیوان را می‌کشت ، صبح هیچ‌یک از آن میان نباید زنده می‌بود . اما اسرائیلیان را از ماجرا آگاه کرد و هشدار داد که شب در خانه بمانند و درِ خانه‌هایشان را علامت بزنند تا وقتی شب در خیابان‌ها راه می‌افتد تا مقصودش را به انجام رساند ، خانه‌های آنها را از خانه‌های مصریان تمییز دهد و فرزندان و حیواناتشان را به اشتباه ذبح نکند . این کارها انجام گرفت ، کشتار فرزندان و چهارپایان مصری با موفقیت به انجام رسید و اثر موردِ نظر را به‌جا گذاشت . خدا به یادبود این پیروزی بزرگ مقرر داشت که اسرائیلیان از آن پس باید همه‌ی نخست‌زاده‌های خود اعم از انسان و حیوان را وقف او کنند ؛ حیواناتی که گوشت‌شان خوردنی است قربانی شوند و آنهایی که قابل خوردن نیستند ، به‌خصوص انسان‌ها و خران ، برای هریک حیوانِ مناسب دیگری یا وجه‌نقد تاوان داده شود . هر فصل بهار نیز جشنی برگزار شود و در آن آیینی درست مثل ماجرای شب کشتار بزرگ اجرا شود . فرمان خدا اطاعت شد و عید فصح از آن پس متداول گشت .
گفته می‌شود که منشأ حرمتِ نخست‌زاده و نیز عید فصح همین است . اما وقتی بعداً گفته می‌شود مردمانی که در این مناسبت نخست‌زادگانشان قربانی می‌شد نه عبرانی‌ها بلکه دشمنان آنها بودند ، اشکالات جدی بروز می‌‌کند . می‌توان پرسید که چرا بنی‌اسرائیل می‌بایست به این‌سبب که خدا زمانی نخست‌زاده‌های مصریان را کشته است برای همیشه نخست‌زاده‌ی چهارپایان خود را قربانی می‌کرد ؟ در اینجا خواننده باید روایت عبری دیگری را به‌یاد بیاورد که در آن قربانی کردن فرزندان ارشد با فضوح باز هم بیشتری بیان می‌شود . می‌گویند ابراهیم از خدا فرمان یافت که پسر ارشدش اسحق را برایش قربانی کند ، و او درصدد اجرای فرمان خدا بود که خداوند با مشاهده‌ی نشانه‌ی ایمان و اطاعت پیامبرش ، قوچی را برای قربانی شدن جایگزین انسان کرد و ابراهیم نیز آن را به‌جای پسرش قربانی کرد . با کنار هم نهادن این دو روایت و مشاهده‌ی مطابقت‌شان با هم و [همچنین] با رسم قربانی کردن سالیانه‌ی فرزندان نخست برای بعل یا مولوک ، با [زنده] سوزاندن کودکان ، در بین عبرانی‌ها [اقوام سامیِ کارتاژ و فنیقیه] ، مشکل بتوان از این نتیجه رُخ برتافت که پیش از جایگزین شدن رسم بازخرید قربانی ، عبرانیان همواره فرزندان نخست خود را قربانی می‌کردند .
بوران‌ها ، در مرزهای جنوبی حبشه ، برای استمالت از روحی آسمانی موسوم به واک فرزندان و دام‌های خود را برایش قربانی می‌کنند . درمیان آنان وقتی مردی توانگر ازدواج می‌کند ، به‌اصطلاح خودشان 'رابا' می‌شود ، برای مدتی پس از ازدواج ، شاید چهار تا هشت سال ، باید هر بچه‌ای را که متولد می‌شود در آتش اندازد و قربانی کند . هیچ بورانی جرأت نمی‌کند به مصائب و بلاهای خوفناکی که در صورت سر باز زدن از ادای این وظیفه ، واک برایش نازل می‌کرد حتی فکر کند . دوران رابا بودن که تمام شد ، [مرد را] ختنه‌اش می‌کنند و به‌صورت 'گودا' درمی‌آید . پس از ختنه شدن مرد ، روح آسمانی دیگر حقی بر فرزندان او ندارد اما بچه‌ها را از اوان کودکی پیش 'واتا' ، کاست پستی از شکارچیان می‌فرستند تا تربیت شوند ، بچه‌ها تا نوجوانی پیش آنان می‌مانند سپس پیش خانواده‌ی خود برمی‌گردند . در این رسم جالب‌توجه چنین به‌نظر می‌آید که ختنه شدن پدر درواقع نوعی کفاره دادن است که بقیه‌ی فرزندان او را از روح آسمانی بازخرید می‌کند . داستان مبهمی که اسرائیلیان در توضیح منشأ ختنه کردن آورده‌اند نیز ظاهراً نشان می‌دهد که این رسم را نجات‌دهنده‌ی جان فرزندان از طریق پیشکش کردن چیز دیگری به‌جای آن می‌دانستند . نیز بین قوم کِرِه ، بانا و باشادا سه‌قبیله‌ی ساکن در دره‌ی رود اُمو در جنوب حبشه رسم است که فرزندان نخست خود را خفه می‌کنند و جسدشان را دور می‌اندازند . قبیله‌ی کِرِه اجساد را به رود اُمو می‌اندازند تا طعمه‌ی تمساح‌ها شوند و دو قبیله‌ی دیگر اجساد را در جنگل رها می‌کنند تا کفتارها بخورند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

در بعضی سرزمین‌ها شکل دگرگون شده‌ای از رسمِ کهنِ شاه‌کُشی که ظاهراً در بابل رواج داشت ، بیش از پیش ملایم‌تر شده بود . شاه باز هم هرسال مدت کوتاهی عزل می‌شود و فرمانروای دیگری کمابیش به‌شکل صوری جانشین او می‌شود ، اما در پایانِ مدت تعیین شده دیگر کشته نمی‌شود ، هرچند که گاهی اوقات هنوز نمونه‌هایی از اعدام ساختگی وجود دارد که یادگار دورانی است که شاهِ ظاهری واقعاً کشته می‌شد . ...
در مواردی که ذکر شد ، فرمانروای موقت طبق رسم رایج ، هر سال انتخاب می‌شد . اما در موارد دیگر این‌کار فقط برای رفع اضطرار موجود ، مثل رهانیدنِ شاه حقیقی از شرّی عینی یا احتمالی و منتقل کردن آن به‌شخص دیگری که مدت کوتاهی به‌جای او به تخت سلطنت می‌نشست ، صورت می‌گرفت . در تاریخ ایران نمونه‌هایی از اینگونه جانشینی موقت وجود دارد . شاه عباس کبیر ، از قدرتمندترین شاهان ایران ، که از ۱۵۶۸ تا ۱۶۲۸ سلطنت کرد ، از منجم‌های خود در ۱۵۹۱ شنید که خطری مهیب او را تهدید می‌کند . او از سلطنت کناره گرفت و غیرمسلمانی به نام یوسف را ، که احتمالاً مسیحی بوده ، به‌جای خود به تخت نشاند تا درصورت بروز خطر خود در امان بماند . فرد جانشین ، تاج بر سر گذاشت و مدت سه روز ، اگر قول مورخان ایرانی درست باشد ، نه‌تنها از نام و ملک پادشاه بلکه از اقتدار او نیز برخوردار گشت و در پایان این سلطنت کوتاه به مرگ محکوم شد : با قربانی شدن او ، تقدیر آسمانی و حکم کواکب انجام گرفت و منجمان به شاه‌عباس ، که در سعدترین ساعت به تخت سلطنت بازگشته بود ، سلطنتی دراز و پرشکوه وعده دادند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )


♧بدویان چون شاه را به‌نوعی خدا یا نیم‌خدا می‌دانستند که وظیفه‌اش تأثیر بر نیروهای طبیعت است تا مثلاً باران ببارد یا طوفان نشود ، کشاورزی خوب پیش رود و ... پس ضعف ، بیماری و پیری را شایسته‌ی چنین مقامی نمی‌دانستند ! زیرا به این دلایل (ضعف ، پیری و ...) ممکن بود شاه قادر نباشد آن اثری را که باید بر نیروهای طبیعت بگذارد و باعث ضعفِ نیروی حیاتی غلات و احشام و مردم شود ، بنابراین تا قبل ازاینکه شاه پیر شود یا ضعیف شود وی را به‌قتل می‌رساندند تا علاوه بر اینکه روح ملکوتی که در او مجسم شده بود ، درست و بی‌نقصان به جانشین‌اش منتقل شود از زوال طبیعت نیز جلوگیری شود . این رسم (شاه‌کشی) بسته به نواحی و زمان‌های مختلف دستخوش تغییراتی شد که یکی از آن تغییرات انتخاب شاهی موقت بود تا به‌جای شاه حقیقی قربانی شود ...

  • Zed.em

یکی از مورخان بومی قدیمی هند می‌گوید : "در بنگال این رسم غریب وجود دارد که سلطنت موروثی نیست ... هرکس که سلطان را بکشد و بر تخت نشیند بی‌درنگ شاه می‌شود . همه‌ی امیران ، وزیران ، سربازان و دهقانان از او اطاعت می‌کنند و فرمان می‌برند . برایش همان اقتدار و حرمتی را قائلند که برای فرمانروای پیشین قائل بودند . مردم بنگال می‌گویند : ما تخت را محترم می‌داریم ، هرکه بر آن نشیند از او اطاعت می‌کنیم و به او وفاداریم ." ... ظاهراً رسم مشابهی درمیان اسلاوها وجود داشته است . یک‌بار دوتن اسیر به‌نام‌های گان و جارمریک دسیسه کردند و شاه و ملکه‌ی اسلاوها را کشتند و پا به فرار گذاشتند ؛ بومیان آنها را تعقیب کردند و فریاد می‌زدند که برگردند و به‌جای سلطانِ مقتول به‌تخت شاهی بنشینند ، زیرا بنابر رسم و آیین مردمان باستان کسی که شاه را بکشد جانشین او می‌شود . اما شاه‌کش‌های متواری گوش به این سخنان ندادند و آن‌را حیله‌ای برای به‌دام افکندن دوباره‌ی خود تلقی کردند و همچنان پا به گریز نهادند تا فریاد و استغاثه‌ی وحشیان به‌تدریج در دوردست‌ها فروکش کرد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

در قرن هفدهم مردم روسیه با علم به مشکلات داخلی کشور مفلوک خود ، در چشم‌انداز مبهم پیشگویی به این باورِ فراگیر دست یافتند که پایان جهان فرا رسیده است و حکومت دجال آغاز خواهد شد . از فحوای کتاب مقدس می‌دانیم افعی قدیم که همان شیطان باشد ، مدت هزارسال در بند بوده است یا خواهد بود ، عدد دجال ۶۶۶ است ، یک محاسبه‌ی ساده‌ی ریاضی بر اساس این داده‌ها اشاره به سال ۱۶۶۶ داشت که از آن می‌شد موعد آخرالزمان و ظهور دجال را به‌یقین دریافت . وقتی این تاریخ فرا رسید و گذشت و هنوز در کمال شگفتی دجالی ظهور نکرد ، محاسبات تغییر یافت ، معلوم شد که اشتباهی رخ داده و جهان سی‌وسه‌ سال دیگر نفسی به راحتی کشید . اما با آنکه در مورد تاریخ دقیق روز قیامت اختلاف عقیده وجود داشت ، دین‌داران در نزدیک شدن آن متفق‌القول بودند . بنابراین بعضی‌ها دیگر زمین‌هایشان را شخم نزدند ، خانه‌هایشان را ترک کردند و در شب‌های خاصی از سال منتظر شنیدن صور اسرافیل بودند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

تصور می‌شد که خدایان بزرگ بابل نیز هرچند فقط در خواب و رؤیا بر پرستندگانشان ظاهر می‌شدند ، جسماً به‌شکل انسان‌اند ، همان عواطف و احساسات را دارند و سرنوشتی انسانی در انتظار آنها است ، زیرا چون آدمیان در این جهان زاده می‌شدند و چون آنها عشق می‌ورزیدند ، می‌جنگیدند و می‌مُردند .
[...]
یک نویسنده‌ی عرب گزارش می‌دهد که در سال ۱۰۶۳ یا ۱۰۶۴ میلادی در عصر خلافت قائم‌بالله در بغداد شایع شد که گروهی از ترکان به‌هنگام شکار در صحرا چادری سیاه دیده‌اند که در آن جماعتی ، مرد و زن نوحه‌خوانان و مویه‌کنان بر سر و صورت خود می‌کوفتند که چیزی شبیه به مراسم عزاداری در مشرق‌زمین است . آنان در میان همهمه‌ی عزاداران این سخنان را تشخیص داده بودند که "شاه بزرگِ اجنه‌ها درگذشته است ، وای بر ما و این ولایت !" این ماجرا به‌سرعت در سراسر کشور عراق پیچید . متعاقب آن اخطار تهدیدآمیزی از ارمنستان [؟!] در سراسر خوزستان منتشر شد که هر شهری که در عزای مرگ پادشاه اجنه شرکت نکند ویران و نابود خواهد شد . نیز در سال ۱۲۰۳ یا ۱۲۰۴ میلادی بیماری مهلکی که در ناحیه‌ی گلو بروز می‌کرد ، در بخش‌هایی از موصل و عراق شایع شد و گفتند که زنی از اجنه به‌نام اُمّ‌اُنسود یا 'مادر خوشه‌ی انگور' پسرش را از دست داده است و هرکس که عزادار مرگ او نباشد به این بیماری مبتلا می‌شود ؛ بنابراین مرد و زن برای مصون ماندن از بیماری و مرگ گرد هم آمدند و عزاداری می‌کردند و می‌نالیدند که : "ای مادرِ خوشه‌ی انگور ! از ما درگذر ، خوشه‌ی انگور مرده است ؛ ما نمی‌دانستیم ."
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

انسان وحشی که نمی‌‌تواند بین واژه‌ها و اشیاء تمایز مشخصی صورت دهد ، عموماً فکر می‌کند که ارتباط بین یک اسم و خود شخص یا شئِ موسوم به آن ، صرفاً مجاورتی قراردادی و دلخواه نیست بلکه پیوندی واقعی و ذاتی است که آن‌دو را به‌نحوی با هم یگانه می‌سازد ، که جادو چنان به‌سهولت از طریق اسم بر انسان کارگر می‌شود که از طریق مو ، ناخن یا دیگر اجزای بدنش . درواقع انسانِ ابتدایی اسم خود را بخشی خطیر و حیاتی از خود می‌داند و از این‌رو به‌دقت از آن مراقبت می‌کند . ....
بومیان سولکا در نیوبریتن در مجاورت بومیان گاکتی که دشمنان آنانند زندگی می‌کنند ؛ آنها مراقبند که نام حقیقی آنها را بر زبان نیاورند وگرنه دشمن بر آنها هجوم می‌آورد و کشتار می‌کند . از این‌رو در چنان شرایطی بومیان گاکتی را فقط 'لپ‌سیک' می‌نامند که به‌معنی تنه‌ی درخت پوسیده است و تصور می‌کنند که با این‌کار بدن و دست و پای دشمنانِ خوفناک‌شان مثل تنه‌ی درخت خشک و لَخت و سنگین می‌شود . این نمونه حاکی از نگرشِ شدیداً ماتریالیستی این وحشیان به ماهیت واژه‌ها است ؛ آنها بر این گمانند که صِرفِ ادای سخنی در مورد سستی و سنگینی ، اثر هومیوپاتیک دارد و موجب لَختی و سستی اعضای بدن دشمنان در جای دیگر می‌شود .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

... از میانِ همه‌ی منابع خطر برای وحشیان هیچکدام وخیم‌تر از جادو و سحر نبود و او گمان داشت که همه‌ی بیگانگان این فنِ شوم را انجام می‌دهند . بنابراین اولین پیشبینی آدم وحشی حفظ خود در برابر اثرات سوئی است که بیگانگان به‌عمد یا غیرعمد ، ایجاد و اِعمال می‌کنند . بدین‌سان پیش از آنکه اجازه داده شود بیگانگان وارد جایی شوند ، یا دستکم پیش از آنکه اجازه یابند آزادانه با اهالی بجوشند ، غالباً مراسم خاصی از سوی اهالی به‌منظور خلع بیگانگان از قدرت‌های جادویی‌شان ، مقابله و معارضه با آثار سوئی که گمان می‌رفت از آنها نشأت گیرد ، یا به‌اصطلاح ضدعفونی کردن جوِّ آلوده‌ای که گمان می‌رفت آنها را فراگرفته است ، انجام می‌گرفت . مثلاً در جزیره‌ی نانومیا (جنوب اقیانوس آرام) بیگانگانی که با کشتی یا از سایر جزایر می‌آمدند ، اجازه نداشتند با کسی ارتباط بگیرند تا آنکه همگی یا چند نفرشان به‌عنوان نماینده‌ی جمع ، به هریک از چهار معبد جزیره برده شوند و در آنجا نیایش صورت گیرد تا خداوند هر بیماری یا خیانت و خدعه‌ای را که با خود و در خود داشته باشند بزداید و بلااثر سازد ؛ پیشکش گوشت نیز در محراب گذاشته می‌شد و همراه با آن سرود و رقص برای خداوند به اجرا درمی‌آمد . ... 

احتمال دارد که همان ترس از بیگانگان بیش از هر خواهشی برای محترم داشتن آنان انگیزه‌ی مراسم خاصی است که هنگام پذیرفتن آنان انجام می‌گیرد اما مقصود از آن مستقیم بیان نمی‌شود . در افغانستان و بعضی نقاط ایران ، مسافر پیش از آنکه وارد دهکده‌ای شود بلافاصله با قربانی کردن حیوان یا پیشکش کردن غذا یا با آتش و اسپند و کندر استقبال می‌شود . هیأتِ مرزگذاری افغان را ، هنگام عبور از دهات افغانستان غالباً با آتش و اسپند استقبال می‌کردند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

عموماً تصور می‌کنند که روح از مجاری طبیعی بدن به‌خصوص از راه دهان و بینی فرار می‌کند . ...
وقتی کسی در حضور هندوها دهن‌دره کند همیشه انگشت‌شان را گاز می‌گیرند و معتقدند که بدین‌وسیله نمی‌گذارند که روح از راهِ دهانِ گشوده بگریزد . مارکیزان‌ها معمولاً دهان و بینی آدم درحال احتضار را می‌گیرند تا با جلوگیری از فرار روحِ او ، محتضر را زنده نگه دارند . همین رسم در مورد اهالی نیوکالدونیا نیز گزارش شده است . ...
واگل‌بوراهای استرالیا پیش از رها کردن جنازه معمولاً آتش گداخته در گوش‌های جسد می‌گذارند تا روح در بدن بماند و تا چنین است روح نمی‌تواند به آنان صدمه بزند . ...
گفتارهای معمول در زبان اقوام متمدن مانند : به لب رسین جان ، یا دل توی دهان داشتن ، نشان می‌دهد که این فکر که جان یا روح از دهان یا بینی به‌در می‌رود چقدر طبیعی است .
[...]
مردمان اولیه معمولاً آدم خوابیده را بیدار نمی‌کردند زیرا روحش بیرون از بدن بود و ممکن بود فرصت بازگشت پیدا نکند . ... به‌اعتقاد انسان بدوی جابه‌جا کردن آدم خوابیده یا تغییر دادن ظاهرش از این هم خطرناک‌تر است زیرا در این‌صورت روح هنگام بازگشت ممکن است نتواند جسم خود را بیابد یا بشناسد و درنتیجه صاحب روح بمیرد . مینانگ‌کابوئرها سیاه یا کثیف کردن صورت آدم خوابیده را بسیار ناروا می‌دانند زیرا روح از بازگشت مجدد به بدنی چنین دگرگون و ناشناس امتناع می‌کند . ... در بمبئی تغییر دادن قیافه‌ی آدم خوابیده را چه با رنگ کردن آن و چه سبیل گذاشتن برای زن خوابیده ، با قتل مساوی می‌دانند زیرا وقتی روح برگردد بدن خود را نمی‌شناسد و شخص می‌میرد .
اما برای آنکه روح بدن را ترک کند ضروری نیست که آدم خوابیده باشد . روح در اوقات بیداری از بدن بیرون می‌رود و به‌دنبال آن بیماری ، دیوانگی یا مرگ فرا می‌رسد .
[...]
غالباً ربودن روح را به شیاطین نسبت می‌دهند . به‌این‌صورت چینی‌ها غش و تشنج را عموماً کارِ یکی از ارواح بدکاره می‌دانند که دوست دارد روح آدمیان را از تن‌شان بیرون کشد . در آموی ارواحی [خبیث] که با کودکان و بچه‌ها چنین می‌کنند القاب مطنطنی چون 'مأموران آسمانی سوار بر اسبان تیزتک' و 'میرزابنویس‌های ساکن در میانه‌ی زمین و آسمان' دارند . وقتی کودکی دچار تشنج می‌شود ، مادر وحشت‌زده بر سر بام می‌شود ، تکه‌ای از لباس کودک را بر سر بامبویی می‌بندد و در هوا تکان می‌دهد و چندبار فریاد می‌زند : "کودکم فلان و فلان ، برگرد ، بیا خانه !" در این‌بین فرد دیگری از افراد خانه زنگوله‌ای را به‌صدا درمی‌آورد تا بلکه روح سرگردان را جلب کند و او [روح‌کودک] لباس خودش را تشخیص دهد و به درون آن بخزد . آنگاه تکه‌ی لباس را که روح را در خود دارد بر تن کودک می‌پوشانند یا کنارش قرار می‌دهند و اگر کودک نمیرد ، دیر یا زود شفا خواهد یافت . ...
[...]
در بعضی نواحی غرب آفریقا ، در واقع جادوگران همواره تله‌هایی کار می‌گذارند تا ارواحی را که وقت خواب از جسم خود گریخته‌اند گرفتار کنند و هر وقت روحی را گرفتند آن را روی آتش می‌گیرند و با چروک شدن آن در روی آتش ، صاحب روح بیمار می‌شود . در این‌کار البته کمی بدخواهی نیز نسبت به بیمار وجود دارد اما اصولاً به کسب و کار جادوگر مربوط می‌شود . جادوگر کاری ندارد که روحِ چه کسی را به تله انداخته است و درصورتی که صاحب آن مزدی به او دهد ، بلافاصله روح را به تن وی منتقل می‌کند . ... اما جادوگرانی نیز هستند که از روی عداوت یا برای سودجویی تله‌هایی درست می‌کنند تا روح فرد خاصی را گرفتار سازند . آنها درون طعمه‌ای که در تله قرار داده‌اند تیغ‌ها و چنگال‌هایی می‌گذارند تا روح بیچاره را زخمی و لت‌وپار سازد ، در اینصورت روح یا یکباره می‌میرد یا چنان به او آسیب می‌رسد که وقتی بگریزد و به‌تن صاحب خود بازگردد وی را بیمار می‌کند . ...
[...]
وحشی اغلب سایه یا بازتاب خود را روح خود ، یا در هرصورت بخش مهمی از خودش تلقی می‌کند و لذا به این‌معنی منبع خطری برای او است زیرا اگر لگد شود ، ضربه ببیند یا چاقو بخورد ، او صدمه خواهد دید به‌طوری که گویی با خود او [جسمش] چنان رفتار شده است ، و اگر کاملاً از او جدا شود (و او معتقد است که چنین چیزی ممکن است) موجب مرگ وی می‌شود . در جزیره‌ی وتار جادوگرانی هستند که می‌توانند با نیزه یا چاقو زدن به سایه‌ی کسی او را بیمار سازند .
[...]
همچنان‌که بعضی مردمان روح شخص را در سایه‌اش می‌دانند ، بعضی دیگر نیز معتقدند که روح شخص در انعکاس وی در آب یا آینه است . ... اکنون می‌توان آن رسم رایج را توضیح داد [در بین جهودها (؟!)] که چرا پس از مردن کسی در خانه‌ای ، آینه‌ها را می‌پوشانند یا رو به دیوار برمی‌گردانند . بیم آن می‌رود که روح از طریق شخصی که در آینه می‌نگرد به شکل عکس او در آینه بیافتد و ممکن است شبح یا روح متوفی او را با خود ببرد زیرا عموماً تصور بر این است که روح شخص متوفی تا موقع تدفین در همان اطراف سرگردان است . این رسم دقیقاً مشابه رسم آروها است که پس از مرگِ کسی در آن خانه نمی‌خوابند زیرا روح آدم ممکن است در خواب با روح مرده دیدار کند و همراه او به جهان دیگر رود .
عین مراتب سایه و تصویر ، در مورد عکس هم صادق است . اغلب گمان بر این است که عکس‌ها حاوی روح صاحب آن تصویرند . کسانی که چنین اعتقادی دارند ، طبیعتاً اکراه دارند از اینکه کسی تصویرشان را بکشد زیرا تصویر همان روح است یا دست‌کم بخش مهمی از وجود صاحب عکس است و کسی که آن‌را در اختیار دارد قادر خواهد بود تأثیر مهلکی بر اصلِ آن اعمال کند .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

در مرحله‌ای از جامعه‌ی قدیم ، شاه یا کاهن را غالباً دارای نیروهای فوق‌طبیعی یا تجسم یکی از خدایان می‌دانستند و بر اساس این باور اعتقاد داشتند که سِیرِ طبیعت کمابیش زیر فرمان او است و همو مسئولیت بدی آب و هوا ، بدی محصول و بلایایی مانند آن را برعهده دارد . تاحدودی به‌نظر می‌رسد این‌گمان وجود داشت که تسلط شاه بر طبیعت ، همچون سلطه‌اش بر رعایا و بردگانِ خود از اراده‌ی خاصی سرچشمه می‌گیرد و بنابراین بروز خشکسالی ، قحطی ، طاعون و سیل و طوفان را به بداقبالی ، غفلت یا گناه‌کاری فروانروای خود نسبت می‌دادند و با بند و تازیانه یا اگر همچنان سرسخت بود ، با عزل و مرگ مجازاتش می‌کردند . ...
شخص شاه را کانون پویای گیتی می‌دانستند که شعاع‌های نیرو و توان ، از آن به‌همه‌جای ملکوت می‌تابد و ازاین‌رو هرحرکت شاه بلافاصله در بخشی از طبیعت اثر می‌گذارد و ممکن است آن‌را برآشوبد . شاه نقطه‌ی اتکاء است و تعادل هستی به او بسته است و کوچک‌ترین بی‌قاعده‌گی از جانب وی ممکن است آن تعادل حساس را برهم‌زند . بنابراین باید سخت مراقبِ خود و نیز تحت مراقبت باشد و همه‌ی زندگی‌اش تا کوچک‌ترین جزئیات آنچنان تنظیم گردد که هیچ عمل او ، ارادی یا غیرارادی ، نظم مستقر طبیعت را خدشه‌دار نکند یا برهم نزند . میکادو یا دایری ، امپراطور روحانی ژاپن نمونه‌ی مشخصی از اینگونه شاهان است . او تجسم الهه‌ی خورشید است که بر جهان ، ازجمله خدایان و مردمان فرمان می‌راند . سالی یک‌بار همه‌ی خدایان منتظر او می‌شوند و یک‌ماه در بارگاه وی اقامت می‌گزینند . در این ماه که اسمش 'بی‌خدا' معنی می‌دهد ، کسی وارد معابد نمی‌شود زیرا خدایان رفته‌اند و معابد متروک است . میکادو را رعایایش 'خدای ظاهر یا مجسم' می‌نامند و وی در بیانیه‌ها و فرمان‌های رسمی‌اش همین عنوان را به‌کار می‌برد و بر خدایان ژاپن تسلط محلی دارد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em