aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲۴ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

واقع این‌است که یک‌چهارمِ جو اروپای شمالی صرف ساختن آب‌جو می‌شود که یکی از نوشیدنی‌های بسیار رایج آن ممالک است ، و این نوعی از همان فُقاع قدیم خودمان است ، که فردوسی طوسی قسمتی از صله‌ی مرحمتی سلطان‌محمود غزنوی را یک‌جا ، بعد از حمام به فقاعی محله‌ی خود بخشید ، و همان است که در دوره‌ی صفویه به‌نام بوز مصرف می‌شد ، و بوزخانه در حکم آب‌جو فروشی‌های امروز اروپا بود که چندبار توسط شاهان صفوی درِ آنها را بستند و مصرف آن‌را غدغن کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

در جنگ دو کُره از اکنافِ عالم سپاهیانی شرکت کردند ، از آنجمله یک گردان سربازان تُرک بودند که از ترکیه راه افتادند و در اولین نبرد با حریف ، به علت آگاه نبودن به محیط و اوضاع ، تماماً یک‌جا کشته شدند . وقتی جنگ تمام شد و مدارِ سی‌وهشت درجه ، مرزِ دو کُره قرار گرفت ، بر قبرستان این سربازان مظلوم سنگی نهادند که بر آن نوشته شده بود : "... به‌خاطر بیگانه ، در سرزمین بیگانه ، مرگِ بی‌افتخار !"
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

حاجی میرزا آقاسی وقتی بر مسند صدارت تکیه زد عزت‌نساء خانم دختر فتحعلی‌شاه را برای خود خواستگاری کرد و محمدشاه قبول نمود ؛ پسران عباس‌میرزا و سایر اولاد خاقان هر روز توسط عزت‌نساء خانم تقاضای شغل و مأموریت می‌کردند " ... روزی حاجی میرزا آقاسی یک ولیمه داد ، قلیان بعد از نهار که برچیده شد ، آقاسی از جای برخاسته در حال رکوع درآمده ، پشت جبّه‌ی خود را از عقب بالا زده به شاهزادگان گفت : آقایان ، من تاکنون بیش از یک‌مرتبه با شاهزاده‌خانم همخوابه نشده‌ام ، بیایید یکی دو دفعه بنده را ... و دست از سرم بردارید ! ..." (سیاستگران دوره‌ی قاجار ، خان‌ملک ساسانی ، ج۲ ص۶۴ به‌نقل از خاطرات غلام‌حسین خان غفاری صاحب‌اختیار پدر فرخ غفاری)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

درواقع سیطره‌ی دولت‌ها وقتی صورت واقعی می‌پذیرفت که با اسب شهرها را می‌گشودند و آن‌را می‌سوختند و می‌کشتند و آنگاه بر خرابه‌های آن جو می‌کاشتند .
[...]
مقصود این است که چون پشت سر هر جنگی معمولاً یک قحطی عظیم در انتظار بازماندگان جنگ هست ، و تنها غله‌ای که می‌تواند در کوتاه‌ترین فرصت به‌داد آدمیزاد و درعین‌حال چارپایان زمان جنگ برسد جو است ، که به‌قول امروزی‌ها از تولید تا به مصرف فاصله‌ی زیادی ندارد ! [پس مهاجمان ، بالاخص مغول‌ها اغلب بعد از هر حمله ، آن شهر را ویران و بر خرابه‌های شهر جو می‌کاشتند که از زمان کاشت تا برداشت تنها ۱۰۰ روز زمان می‌برد] همین جنگ جهانی ، به‌خاطر داریم که ورود و صدور جو ، خود یک امتیاز بزرگ داشت ، و حتی مرحوم تدین وزیر خوار و بار را به محاکمه کشیدند که در ایام جنگ به فروشِ 'جواز جو' دست یازیده بود و چنانکه یک‌جای دیگر گفتم ، یک تاجر حاضر شده بود در ازاء دریافت جواز جو سفارت ایران را در خارج بسازد و تحویل دهد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

جوشکستن : اصطلاح جو شکستن به معنای خوردن جو در ساعت معین توسط چارپایان ، مصطلحِ چارپاداران است . در یک دوبیتی که مخصوص مردم راویز از نواحی رفسنجان است این اصطلاح آورده شده است :

الا اسب سیاه ، یلغار یلغار // طلا نعلت کنم ، زینِ تو بلغار
همان ساعت برِ یارم رسونی // تو جو بشکن ، که من بوس از لب یار
(ترانه‌های کوهی کرمانی)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

هر سپاهی که دچار کمبود جو می‌شد ، شکست او قطعی بود .° در قضیه‌ی حمله‌ی قشون عثمانی به تبریز ، وقتی سیصدهزار سرباز عثمانی به آذرباییجان وارد شد ، شاه طهماسب یک حساب سرانگشتی کرده بود ، که درعین اینکه من به کارهای او اعتقاد ندارم ولی این حساب او را بی‌ربط نمی‌دانم ، قاضی احمد قمی گوید :
"... شاه جم‌جاه بارها حساب کرده بود که خوندگار تخمیناً سیصدهزار سوار جنگی (سوای قلغچی) دارد و اگر هرکدام یک قلغچی همراه داشته باشد ششصدهزار آدم می‌شوند ... اگر هرکدام یک‌رأس الاغ داشته باشند ششصدهزار الاغ می‌شود ، هر الاغی را شب دومن جو ، دوازده خروار صدمنی جو می‌شود ."°° بنابراین شاه دستور داد که "اگر چیزی بماند ، آتش زنند و در عوض سه‌ساله معاف باشند ..." هرگاه که همه‌جا سوخته و خورده شده باشد ، به‌غیر از بازگشتن چه علاج دارند ؟
همینطور هم شد زیرا "ظرف چهار روز در تبریز موازی ۵هزار اسب و شتر به چراگاه عدم شتافتند ... خوندگار بعد از چهار روز از تبریز بیرون رفته و به جانب دیاربکر در حرکت آمد ..." چطور است این محاسبه را یک‌بار هم از قول میرزا حسن فسائی بشنویم . شاه‌طهماسب صفوی همان که در سال ۹۵۵هجری/۱۵۴۸میلادی مورد هجوم سپاه روم قرار گرفت ، یک حسابش این بود که این سپاه بالاخره در ایران از پا درخواهد آمد . بدین‌جهت با دریافت خبر حرکت سپاهِ سلطان سلیمان خان "شاه جم‌جاه حکم فرمود که راه رومیان را آتش زده چنانکه گیاه و غله نماند ، و کاریزها را انباشتند که آب برای آشامیدن نباشد ، و پادشاه جم‌جاه جماعتی را به مرند فرستاد و خود تشریف‌فرمای دره‌ی آناخاتون شدند ، و حضرت قیصر به‌جانب تبریز نهضت فرمود ، و شاهزاده القاس میرزا با چهل‌هزار سوار بر سر سپاه مرند روانه داشت ، و امرای مرند چون نسبت به سپاه رومی اندک بودند از جای خود بیرون رفتند ..."°°°
شاه‌طهماسب بدترین نوع دفاع را در برابر دشمن انتخاب کرده بود که امروز اصطلاح زمین‌سوخته برای آن وضع شده است . مسأله این است که وقتی آب و آذوقه سوخته شود سپاه خودی نیز از نبود آن همان‌قدر آسیب خواهد دید که سپاه دشمن ؛ و این بدترین نوع دفاع است . و بدترین محاسبه‌ی نظامی است . این همان حسابی است که صدام در مورد سوختن و بریدن تاج نخل‌های خوزستان پیش خود می‌کرد . ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°نقشی که آن‌زمان جو به‌عنوان علیق اسب‌ها برای جنگ‌ها داشت امروز نفت برای سوخت جنگنده‌ها بازی می‌کند .
°°خلاصةالتواریخ ص۳۲۶
°°°فارسنامه ، ناصری ج۱ ص۱۰۶

  • Zed.em

می‌گویند در حوادث عاشورا ، وقتی به ابن‌زیاد یادآوری کردند که حضرت حسین تو را نفرین کرده و فرموده است : "گندم ری بر تو حرام باد !"° ابن‌زیاد در جواب گفت : "اشکال ندارد ، جو آن بر ما حلال باد !" (یا اینکه : جو کافی است = الشعیرُها کفانی)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°وعده‌ی حکومت ری را به ابن‌زیاد داده بودند به‌شرط اینکه قضیه‌ی حسین را فیصله دهد .

  • Zed.em

... شاه‌عباس صفوی صدور اسب را از مملکت در حکم قاچاق قرار داده بود ، و قیمت هر اسب در عصر نادرشاه به ۵۰‌ تومان رسیده بوده است ، و اما‌م‌قلی خان سردار صفوی در فارس همیشه ۲۵۰۰۰ سوار زبده در خدمت داشت .
در جزء قرارداد ۲۳ ماده‌ای که شاه‌عباس با هلندی‌ها بسته بود (۲۱ نوامبر ۱۶۲۳.م ۷ صفر ۱۰۳۳.ه) ماده‌ی بیستم آن این بود : "هلندی‌ها می‌توانند اسب و سایر حیواناتی که برای آنها مورد استفاده است از ایران صادر نمایند ." شاه زیر آن نوشت : "شما مأذون به‌صدور همه‌گونه کالای تجارتی هستید به‌استثنای اسب و بعضی از اجناس که به‌طور کلی صدور آنها ممنوع است ؛ مگر آنکه قبلاً اجازه‌ی من را کسب کرده باشید ."
با این ممنوعیت ، تنها در عرض سال تقریباً ۱۰ رأس اسب از ایران برای شاه‌زادگان هلندی مقیم اندونزی خریداری می‌شد .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°اولین سفرای ایران و هلند ، ویلیام فلور ، ص۲۶ و ۳۷

  • Zed.em

... عین همین اتفاق درباره‌ی سلاطین آل‌مظفر هم هست ، اگر پهلوان علیشاه بمی ، در جنگ میان امیرمحمد مظفر با اَوغانیان و جرمانیان در جیرفت ، پس از کشته شدنِ اسبِ امیر ، اسبِ خود را به او نمی‌داد ، امیرمحمد مظفر اصلاً محو می‌شد و چنین سلسله‌ای پیدا نمی‌شد که حافظ مداح آنان باشد ‌.°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°این واقعه را من به‌تفصیل ده‌ها جا نوشته‌ام و تکرار نمی‌کنم ، تنها اشاره می‌کنم که به‌عقیده‌ی من داستان 'موش و گربه‌'ی عبید زاکانی که داستان تعصب و ریای دروغی است ، اشاره به همین جنگ امیرمحمد است با طوایف اوغان که می‌گفتند کافراند و بُت دارند ، و امیرمحمد به همین‌سبب به غازی معروف شد ؛ و اگر چنین باشد مربوط به ابتدای کار امیر است . دلیل من این است که اولاً واقعه در کرمان اتفاق افتاده است : بود چون اژدها به کرمانا ؛ اشاره به هدایایی که این طوایف ژرمان و اوغان به امیر می‌فرستاده‌اند ، اینها تُرک بوده‌اند و امیرمحمد نیز زنی از آنان گرفته بود که مادر شاه‌شجاع بود ، و از همین‌جهت بیشتر رگِ تُرکی داشت . گفتگوی موش‌ها با حاکم خودشان تُرکی است : ای‌شهنشه ، اولوم به‌قربانا ! هدیه‌ی آنها هدیه‌ی ایلیاتی و روستایی است . ایالت‌متحده شده‌اند (سیصد و سی‌هزار موشانا) گربه نیز (امیرمحمد) لشکری پنهانی تدارک کرد ، لشکر موش‌ها ز راهِ کویر ، لشکر گربه از کهستانا ! و در آخر کار مهمترین عمل ، مسأله‌ی اسب است که پیش می‌آید ، همان چیزی که مورد گفتگوی ما است ، افتادن امیر مبارزالدین از اسب خود :

موشکی اسب گربه را پی کرد // گربه شد سرنگون ز زینانا
الله‌الله فتاد در موشان // که بگیرید پهلوانانا !
آن کسی هم که اسب خود را به امیر هدیه کرد ، پهلوان علیشاه بمی است . امیر از بیراهه با آن اسب سه‌روز بعد خود را به کرمان رسانید ، درحالیکه زن و بچه و اُمرای او در کرمان داشتند تدارک پُرسه و مجلس ختم او را می‌گرفتند . آری ! اسب پهلوان علیشاه ، مجلس ختم آل‌مظفر را به‌مجلس شروع کارِ آنان تبدیل کرد . (رجوع شود به مقاله‌ی نگارنده : عبید زاکانی در کرمان ، آفتابه زرین فرشتگان ص۹۷)
  • Zed.em

... یونانی‌ها می‌گویند که زئوس در آسمان‌ها همیشه توصیه می‌کرد مبادا کاری کنید که آدمیزاد بر آتش دست یابد . پرومته که با انسان سر و سِرّی داشت ، اندکی از آتش را در یک نی پنهان کرد (همان کاری که کشیشان در بیرون آوردن تخم کرم ابریشم از چین کردند ؛ تخم را لای شکاف عصای زهد خود پنهان کردند و ابریشم از آسیای‌میانه به‌غرب راه یافت) پرومته هم آتش را از آسمان به زمین آورد و به انسان سپرد ، البته خودش سزای خلاف را دید ، ولی انسان به آتش دست یافت .
در افسانه‌های ما روایت کمی طبیعی‌تر و دیگرگونه است . ما افسانه‌ای داریم که فردوسی گوید : هوشنگ در راه شکار ، آتش را ، که منجی بشر از سرما و یار و مددکار او در جنگ است ، کشف کرد .
فردوسی گوید : هوشنگ با یاران به کوه رفت ، اژدهایی دید ، سنگی بر او زد ، سنگ به اژدها نخورد ولی به سنگ دیگر خورد و جرقه برجست و آتش پدید آمد .
به سنگ اندر آتش ازو شد پدید // کزو روشنی در جهان گسترید
من این داستان را از قدیم به‌صورت دیگر شنیده بودم . داستان به این‌صورت آمده که هوشنگ سوار بر اسب بود ، اژدهایی در بوته‌ی خاری لمیده بود ، از زیر سم اسبِ هوشنگ سنگی پرید و چنان قوی بود که به سنگ دیگر خورد و از آن جرقه‌ای جست ، جرقه بر بوته‌ی خار افتاد ، شعله بلند شد و اژدها سوخت . هوشنگ آتش را به‌دست آورده بود ، به‌شکرانه‌ی نجات از اژدها آن روز را جشن گرفتند و آتش را ستودند . این جشن همان جشن سده است .
هوشنگ بلافاصله با همان آتش سنگ‌ها را گداخت و آهن را از سنگ استخراج کرد .
نخستین یکی گوهر آمد به‌چنگ // به‌دانش ز آهن جدا کرد سنگ
و این روایت هم هست که متأسفانه یا خوشبختانه ، با آهنی که به‌دست آورده بود ، نخستین کاری که کرد همان اسب خود را نعل کرد . ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

ویل‌دورانت می‌گوید : "جنگ یکی از عناصر پایدار تاریخ است ، از ۳۴۲۱ سال تاریخ مدوّن که در تمدن بشری ثبت شده ، فقط ۲۶۸ سال بدون جنگ گذشته است ."
این تحقیقِ یک مورّخ بزرگ آمریکایی بود ، یک دانشمند روسی طرف مقابل آمریکا هم می‌گوید که "از ۳۶۰۰ سال قبل از میلاد تاکنون ، یعنی متجاوز از ۵۵۰۰ سالی که می‌دانیم بشر به زندگی مدنی ادامه داده ، تنها ۲۹۳ سال را در صلح گذرانده و بقیه‌ی آن به‌جنگ و کشمکش سپری شده است ... به‌روایت دیگر اصلاً صلحی در کار نبوده و اگر هم بوده باز همان قول روس‌ها صادق است که گفته‌اند : صلح چیزی نیست مگر فاصله‌ی میان دو جنگ ..."
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

خسته‌خری : در اصطلاحِ بازار کرمان خرید کالایی به‌نرخ پایین‌تر از حد معمول از کسی است که درمانده و محتاج باشد ، مثلاً خانه در گرو دارد یا قرض دارد یا عروسی دخترش در پیش است ، و کالایی را که ۱۰۰ تومان قیمت دارد حاضر است به ۵۰-۶۰ تومان بفروشد ، این‌کار 'خسته‌خری' است و خریدار و دلال آن 'خسته‌خر' خوانده می‌شود .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

... در دهات کرمان به مناسبتی می‌گویند : "خر مرض‌شناس است" که به دکترها برخورده بود° ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

°دهاتی‌های کرمان بیمار را سوار خر نمی‌کنند و بدیُمن می‌دانند و می‌گویند "خر مرض‌شناس است" و ممکن است بیمار بمیرد ، پس بیمار را بر گاو می‌نشانند و جابجا می‌کنند . یک‌وقت مریضی را از دِه به کرمان آورده بودند پیش میرزا علی‌رضا حکیم ، گاو در کنار بازار رَم کرده بیمار را به زمین زده و دست او را هم شکسته بود . میرزا علی‌رضا ایراد می‌گرفت به اطرافیان بیمار که چرا او را بر خر ننشاندید و نیاوردید ؟ گفته بودند : آقا ! خر مرض‌شناس است ، ترسیدیم . گفته بود : عجب ! اگر خر مرض‌شناس است دیگر چرا او را پیش من آورده‌اید ؟ (پیغمبر دزدان ، ص۳۰۰)

  • Zed.em

گویا فؤاد کرمانی گفته است در باب شیخ‌العلماء که مردم به‌طعنه او را شیخ‌البلها میگفتند :

شیخ‌العلماء که جز ریا کارش نیست // صد حکم به‌ناحق دهد و عارش نیست
آن خر که کتاب بار دارد دگر است // یاران ، خرِ ما کتاب هم بارش نیست
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

می‌گویند سیاست گربه‌ی نر مثل سیاست انگلیسی‌ها ، چنین است که حریف را در پشت‌بام به طرف ناودان هل می‌دهد و همینکه طرف روی ناودان قرا گرفت آنوقت شروع می‌کند ، و آن جایی است که نه راه بازگشت دارد و نه فرار ، که از بالای ناودان پرت خواهد شد . سیاست قدیم انگلیس‌ها هم چنین بود که حریف را در بدترین شرایط قرار می‌دادند آن‌وقت کمک را قطع می‌کردند ، و او ناچار بود همه‌ی شرایط تحمیلی آنان را بپذیرد که بر سرِ ناودان قرار گرفته بود ! بعد روس‌ها هم آن‌را تمرین کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

تأسف اینجاست که اقتصاد نفت در شرق ، اصول و بنیاد ارزش‌های اجتماعی را دگرگون کرده ، اخذِ به‌ناحق و بذلِ به غیرِ مستحق را جزء اصول رائجه درآورده ، رجال‌الغیب را بر رجال‌العلم برتری نهاده ، درآمدهای کلان را نصیب نااهلانی کرده که عنوان به‌خود بسته و در مقام اهل نشسته‌اند ، و حال آنکه اصل عدالت حکم می‌کند که برای پیشرفت جوامع و حفظ گوهر علم و رعایت مصالح عامه ، و دوراندیشی و پیش‌نگری برای روزگاری که جز 'حقیقت' چیزی حاکم میدان نباشد ، از بذل به غیرِ مستحق و آبیاری خارهای گلستانِ معرفت جلوگیری شود ؛ که پرسیدند ظلم چیست ؟ جواب داده شد : وَضعَ شیئ در غیر موضع° و مولانا نیز می‌فرماید :

عدل خواهی ، آب دِه اشجار را // ظلم چه‌بوَد ؟ آب دادن خار را
سُرمه را در گوش کردن شرط نیست // کارِ دل را جستن از تن شرط نیست
این عوارض زودگذر ، همیشه نمی‌تواند چهره‌ی آفتاب را در ابرِ خودفریبی‌ها پوشیده دارد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°گفتار مولانا علاءالدین ، رشحات ...ص۳۱۰

  • Zed.em

می‌گویند افلاطون برای کسی که می‌خواهد رهبر باشد شرایط بسیار سخت قائل شده ، از آن‌جمله بوده است که رهبر علاوه بر مدارج علمی و اخلاقی از جهت ظاهری هم باید : مالِ دنیا نداشته باشد ، زن نگیرد و طبعاً اولاد نداشته باشد ، حتی دوست و آشنایی هم نداشته باشد . دراین‌صورت چنین آدمی بدون حُبّ و بغض همه را به یک چشم خواهد نگریست و به‌نفع هیچکس ، حتی خودش ، دست به کاری نخواهد زد .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°"حکام از مشاغل دیگر صرف‌نظر خواهند کرد و پیشه‌ی بسیار دقیق آزادی مملکت را در پیش خواهند گرفت ... هیچیک از آنان نباید شخصاً چیزی را مالک باشند ، نباید خانه یا دکانی داشته باشند که ورود به آن بر دیگران ممنوع باشد . احتیاجات خود را سالیانه از اهل شهر به‌عنوان سهمیه دریافت کنند و نه بیشتر ... حکام نباید دست به طلا و نقره بزنند یا در جایی باشند که در آن طلا و نقره وجود داشته باشد . نباید لباس خود را با آن زینت بدهند ... نباید خانه و زمین داشته باشند که به‌جای حکومت به خانه‌داری و کشاورزی خواهند پرداخت و به‌جای آنکه حامی و مدافع مردم شهر باشند دشمن آنان خواهند شد و جبار و ستمکار خواهند گردید ‌... حکام باید از یک زندگی ساده و بی‌تجمل برخوردار باشند ... آنان مانند عبّاد و معتکفین ، با هم غذا خواهند خورد و در خانه‌های چوبی جدا از هم مانند سربازان می‌خوابند ... حکام زن نخواهند داشت ، روش اشتراکی آنها درباره‌ی زنان ، مجری خواهد بود ... حتی کودکان آنان متعلق به ایشان نخواهد بود ... و به‌اشتراک و دسته‌جمعی تربیت خواهند یافت ..."(تاریخ‌فلسفه ویل دورانت ص۵۴)

  • Zed.em

... چه وقتی هولاکو خانِ مغول وارد بغداد شد ، جمعی از علماء به پچ‌پچ افتادند ، اما ناگهان یک‌سؤال برابر علماء قرار گرفت (و من گمان دارم که طراح این سؤال عجیب ، اعجوبه‌ی طوس ، خواجه‌نصیر بوده باشد که دست هولاکو را گرفت و به بغداد آورد) سؤال این بود :
کدام یک برتر است ؟ فرمانروای کافر عادل ، یا حاکم مسلمان ظالم ؟
علما در مستنصریه [مدرسه‌ای که مستنصر (۶۲۳هجری.۱۲۲۶میلادی) به‌عنوان رقیب و برای بی‌فروغ کردن مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد ساخت] جمع شدند ، و همه در دادن جواب به‌حیرت ماندند . رضی‌الدین علی‌بن‌طاووس (که از علمای معروف شیعه و دوست ابن‌علقمی وزیر خلیفه بود) آری ، رضی‌الدین پیش آمد و به‌خط خود نوشت که "عادل کافر بر مسلم جائر فضیلت دارد" ، همه‌ی علما بعد از آن مهر و امضای خود را زیر آن فتوی نهادند و بدین‌طریق عملاً فتوی دادند که هولاکوخانِ مغول بر مستعصم بالله ، اولاد عمّ پیغمبر فضیلت دارد .°
به‌نظر من ، خلیفه‌ناصر [پدربزرگ مستنصم حاکم بغداد که یه‌مدت نظامیه را تغییر کاربری داده و از مدرسه به اصطبل تبدیل کرد ! به این بهانه که طلاب در مدرسه به فعل لواط و زنا و ... مشغولند ! اما بعد دوباره مدرسه را باز کرد به این بهانه که خواب دیده است و ...] در اوایل خلافتِ خود و در ایامی که هنوز تجربه‌ی کافی از مملکت‌داری نداشته است ، باید دچار چنان اشتباه بزرگی ، یعنی بستن مدرسه‌ی نظامیه و رنجاندن و بی‌آبرو کردن مشتی استاد پیر و پارسا شده باشد و این درست همان پوست‌خربزه‌ای است که هفتصدسال بعد از او ، اتفاقاً زیر پای هم‌ نام و هم لقب دیگرش در ایران گذاشتند . مقصودم ناصرالدین‌شاه قاجار است ، که او هم مثل ناصر ، در اثر جوانی و سعایت اطرافیان ، وزیر مدرسه‌ساز خود امیرکبیر را کشت و اندکی بعد ، مهمترین مؤسسه‌ی تربیتی آن روزگار یعنی دارالفنون را ، که می‌بایست دانشگاه بعدی مملکت باشد و از جهت علم ، دانش و فنون نظامی مردم ایران را در برابر روس و انگلیس و به‌طور کلی نفوذ تمدن غرب تجهیز کند ، به روزی انداخت که مدت‌ها بعد از آن عارف قزوینی هم می‌گفت : ز دارالفنون غیر از جنون نداریم ...
دارالفنون شاید می‌توانست کجدار و مریز به راه خود برود ، اما کیفیت کار ملکم‌خان بهانه پدید آورد که دارالفنون نیز به همان سرنوشتی دچار شود که قرن‌ها پیش از آن نظامیه بدان دچار شده بود .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°حسین امین المدرسةالمستنصریه ص۱۰۷ (و این به‌سال ۶۵۶هجری/ ۱۲۵۸میلادی بود ، ترجمه‌ی تاریخ فخری ص۱۹)

  • Zed.em

یک روایت نون‌ جو خوری منسوب به تیمور هم داریم و آن این‌است : وقتی که سید سیاه‌پوش ، جدّ صفویه ، از دارالارشاد اردبیل مأمور خوزستان شد و در آنجا با جلوگیری از ضایعات سیلاب به سید رودبند معروف گردید ، در همان‌وقت "امیر تیمور گورکان به ترکستان خروج ... و از آب آمویه عساکر او عبور [کردند] ، در آخر که خود به کشتی سوار [شد] که از آب بگذرد ، در وسط آب تازیانه‌ی مُرصع که در دست داشت به آب می‌افتد ، امیرکبیر [تیمور] این معنی را فال بد قرار داده ... درین‌ بین شخصی سیاه‌پوش ضعیف فقیر در برابر امیر حاضر و دست در آب کرده تازیانه را از آب بیرون آورده در دست امیرکبیر می‌دهد ... امیر عرض می‌نماید که تو کیستی ؟ ... سید می‌فرماید مرا در دزفول ملاقات خواهی کرد . این سخن را می‌گوید و از نظر غایب می‌شود ... .
[امیر مدت‌ها بعد در خوزستان] منزل آب‌زلال که الحال پل‌زال گویند وارد می‌شود ... خدمت سید می‌رسد و سید بعد از لحظه‌ای به احمدنام خادم خود می‌فرماید که لقمه نانی برای مهمان ما بیاور ، احمد یک نان جوی ، به‌قور کف‌دست و یک فنجان ماست برای امیرکبیر می‌آورد . امیر در قلب می‌گذراند که همه چیزی عیب و نقص بود اِلّا ماست ، که ماست بسیار خورده‌ایم و دیده‌ایم ، به‌مجرد این خیال سید به امیر می‌فرماید که : تو ماستی که از شیر آهو باشد دیده‌ای یا خورده‌ای ؟ احمد ! به آن آهوها ... صدا کن که بیایند ... احمد ... صدایی می‌نماید ، هشت یا نُه آهو از روی آب در پائین بقعه کنار آب می‌آیند . سید به امیر می‌فرماید که این ماست از شیر این آهو[ها] می‌باشد ...

این طایفه کز چشم نهانند کیانند ؟ // با هر خبر از بی‌خبرانند کیانند ؟
فرمانده‌ی اطراف ولی خاک نشینند // بی‌تخت و کُله شاه جهانند ، کیانند ؟
با آنکه ندارند نه دستی و نه پایی // بی‌ تیر و کمان صف‌شکنانند ، کیانند ؟
بر تخت نشانند و خود اندر سر خاک‌اند // داعی به خدا گو که کیانند ؟ کیانند ؟
[به‌هرحال ، درین‌جا نیز سید تقاضای آزادی اسیران را کرده و تیمور پذیرفته و] امر می‌فرماید در کنار اردو که مجموع با اردو مرخصند ... و اگر به‌ذکر هریک از طوایف که الحال همگی موجود و در بختیاری و فیلی و سربند و سیلاخور و در میان طوایف ترک ... حاضرند پردازد به‌طول می‌انجامد ..."°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°مجمع‌الابرار ، زندگی سیدعلی سیاه‌پوش ، معروف به رودبند ، تصحیح حبیب‌الله نظیری دزفولی ص۳۵ (در باب این سیدعلی سیاه‌پوش رجوع شود به سیاست و اقتصاد عصر صفوی ، ص۱۱)

  • Zed.em

وقتی مدرسه‌ی خان را در شیراز برای ملاصدرا ساختند ، او در جزء شرایطی که برای ورود طلبه تعیین کرد ، در ماده‌ی اول آن نوشت :
"برای تحصیلِ مال نیایند" ؛ موارد دیگر آن عبارت است از : "برای تحصیلِ مقام نیایند ، معصیت نکنند ، تقلید نکنند ." بگذریم از اینکه به‌خاطر همین حرف‌ها گویا ملاصدرا را در کهک قم چوب زدند ، و فیض‌کاشانی را از کاشان بیرون کردند که به‌روایتی در بیابانِ سرد ، دخترش را گرگ خورد !
آری چنین بود رفتار اهل دنیا با آدمی که چهارصدسال پیش درباره‌ی انس ، انسانیت و حقوق‌بشر می‌فرمود :

بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم // انیس جان غم‌فرسوده‌ی بیمار هم باشیم
شب آمد شمع هم گردیم و بهر یکدگر سوزیم // شود چون روز دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم ، شفای هم ، برای هم ، فدای هم // دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم
حیات یکدگر باشیم و بهر یکدگر میریم // گَهی خندان ز هم ، گَه خسته و افگار هم باشیم
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em