دلیل و مقصودی که پشت این هنر خوابیده چیست ؟ آیا بیان لذّت نوعی زندگی است که اصرار دارد تثبیت ، ضبط و تکرار شود ؟ یا ارضای غریزهی بازی ، شادیِ ناشی از تزئین ، دلبستگی به پوشاندن سطوح خالی با خطوط ، اشکال ، الگوها یا زیورها است ؟ آیا باید در هنر بازیچه ، ابزار ، وسیلهی تجمل و تخدیر ببینیم یا حربهای در تلاش معاش ؟ آیا هنر فرآوردهی وقتگذرانی بوده یا مقصود عملی مشخصی داشته است ؟ میدانیم که هنر نامبرده [پارینهسنگی] از آنِ شکارچیان بدوی بوده است که در یک سطح اقتصادی غیرِتولیدی و طفیلی میزیستهاند و ناگزیر بودند بیشتر خوراکشان را بجای آنکه خود تولید کنند گِردآوری یا شکار کنند . اینان بظاهر هنوز در مرحلهی غیراجتماعی بدوی ، در دستههای کوچک منزوی میزیستند و به خدایان و جهان و زندگی فراسوی مرگ باور نداشتند . در آن عصر که زندگی صرفاً عملی بود ، همه چیز پیرامون بدست آوردن معاش میگردید ، و دلیلی ما را مجاب نمیسازد که فرض کنیم هنر در خدمت مقصودی دیگر جُز فراهم آوردن خوراک بوده است . همهی نشانهها دال بر این امراَند که هنر ابزاری بوده برای تکنیکی جادویی ، و بدینسان وظیفهای پاک عملی داشته و هدف آن بالمره هدفهای مستقیم اقتصادی بوده است . این جادو به ظاهر با آنچه که ما از مذهب میفهمیم وجه مشترکی نداشته است ؛ از دعا خبری نبوده ، هیچ قدرت مقدسی را ستایش نمیکرده و با هیچگونه ایمان و اعتقادی به موجودات روحانیِ آنجهانی پیوند نداشته است ، ازینرو نمیتوانست کارکردی را که کمترین شرط یک مذهب معتبر است به انجام رساند . تکنیکی فاقد رمز ، رویهای سرراست و کاربرد عینی روشهایی بوده و همانقدر از عرفان و ابزار محافل خصوصی دور بوده که وقتی تله موشی میگذاریم ، زمین را رشوه میدهیم و یا دوایی مصرف میکنیم با آنها سر و کار نداریم . تصاویر بخشی از دستگاه فنی این جادو بود ، تلهای بود که میبایست جانور در آن گرفتار شود . یا در واقع دامی بود همراه با جانور گرفتار ، چراکه تصویر هم نمایش بود و هم به ثمر رسیدن آرزو . نقاش و شکارگر کهنسنگی فکر میکرد که خود شئ را به تصرف درآورده ، میاندیشید که با پرداختن تصویر شئ بر آن اعمال قدرت کرده است . معتقد بود که جانور واقعی در عمل از کشته شدن جانوری که در تصویر نقاشی شده رنج میبرد . بازنمایی تصویری برای ذهن او تنها پیشبینی تأثیر دلخواه بود ؛ حادثهی واقعی ناگزیر میبایست به دنبال عمل نمونهی جادویی رُخ میداد ، یا اگر درستتر بگوییم در ضمن همان کنش صورت میگرفت ، گویی جدایی آن دو عمل در زمان و مکان فرضی غیرواقعی بوده . بنابراین هرگز نه مسألهی نمادین آئین مذهبی بل کنشی واقعی و هدفدار درمیان بوده . این اندیشه نبود که جانور را میکشت ، دستیابی به اعجاز بوسیلهی ایمان نبود ، بلکه عمل واقعی ، نمایش تصویری و ضربه زدن بر تصویر بود که جادو را مؤثر میساخت .
هنرمند دوران کهنسنگی با تصویر جانوری روی سنگ ، جانوری حقیقی بوجود میآورد . برای او دنیای افسانه و تصویر ، قلمرو هنر و تقلید صرف ، هنوز حوزهی خاص خود ، جدا و متفاوت از واقعیت تجربی نبود ؛ هنوز با دو قلمرو متفاوت مواجه نبود ، بلکه در یکی تداوم مستقیم و فاقد تفاوت دیگری را میدید . او با هنر همانند 'سیوکس' سرخپوست برخورد مینمود که 'لویی برول' نقل کرده است . سرخپوست مزبور که دیده بود پژوهشگری طرحهایی میکشد ، گفته بود : "من میدانم که این مرد بسیاری از گاوهای کوهاندارِ ما را توی کتابش کشیده ، خودم پیشش بودن که این کار را کرد ، و از آنوقت دیگر ما گاو کوهاندار نداریم ." برغم تسلط بعدی ادراک هنر به منزلهی چیزی در برابر واقعیت ، این تصور که قلمرو هنر به مثابهی تداوم مستقیم واقعیت معمولی است هرگز بکلی از میان نمیرود . افسانهی 'پیگما لیون' که عاشق تندیسی میشود که خود آفریده بود ناشی از این برداشت ذهنی است . وقتی هنرمند چینی یا ژاپنی شاخهی گلی میکشد ، مانند آثار هنر باختری قصدش ارائهی خلاصه و کمالمطلوب ، پیراستن یا آراستن زندگی نیست ، بلکه تنها میخواهد یک شاخه یا شکوفهای بیشتر در شاخسار واقعیت نمایش دهد ، گواهی دیگر بر برداشت مشابه آن داریم . قصههای پریان و لطیفههای چینی دربارهی پیوند هنرمند با آثارش ، رابطهی میان تصویر و واقعیت ، نمود و هستی ، قصه و زندگی حاکی از همین پندارند ؛ بطور مثال قصههای پریانی که میگویند چگونه آدمهایی که در یک پرده مصور شدهاند از میان دروازهای پا به بیرون ، به سرزمین و زندگی واقعی میگذارند . در میان همهی این مثالها مرز میان هنر و واقعیت مبهم است ، تنها در دورانهای تاریخی پیوستگی این دو حوزه افسانه در افسانه است ، حال آنکه در نقاشی دوران کهنسنگی امری ساده و گواهی بر این است که هنر هنوز یکسره در خدمت زندگی قرار دارد .
تاریخ اجتماعی هنر ( آرنولد هاوزر )
- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۵۳