aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هرمان هسه» ثبت شده است

- "تو تصویری از زندگی در ذهن خود داشتی ، ایمانی داشتی ، تقاضایی داشتی ، تو آماده‌ی اقدام کردن ، رنج کشیدن و فداکاری بودی و آنوقت به‌تدریج متوجه شدی که دنیا از تو اقدام و فداکاری و از این‌قبیل چیزها توقع ندارد ؛ فهمیدی که زندگی منظومه‌ی حماسی و قهرمانی نیست که جولانگاه پهلوانان باشد ؛ بلکه عبارت است از اطاق مُرّفهِ خاص بورژواها که انسان در آن به‌خوردن و نوشیدن ، قهوه و ورق‌بازی و موسیقی که از رادیو پخش می‌شود باید رضایت بدهد و صدایش درنیاید . و هرکس که در جستجوی چیز دیگری باشد و برای کار دیگری ساخته شده باشد ، یعنی آنچه قهرمانی است ، آنچه زیبا است ، کسی که شاعران بزرگ را می‌ستاید و دل در مقدسین می‌بندد دیوانه است ، مجنون است و به دُن‌کیشوتِ نجیب‌زاده می‌ماند . خُب ، دوست عزیزم ، بر من هم همین ماجرا رفته است ! من دخترِ بااستعدادی بودم و به همین دلیل شایسته بود که از سرمشقِ بزرگی درس زندگی بگیرم ؛ از خود مسئولیت‌های عالی بخواهم و به انجام دادن تکالیف و وظایف خطیری بپردازم . می‌توانستم بارِ سرنوشت بزرگی را بر خود هموار کنم ؛ همسرِ امیری ، محبوبه‌ی یک انقلابی بزرگ ، خواهر نابغه‌ای و یا مادر شهیدِ قهرمانی باشم . اما زندگی فقط به من اجازه داده‌ است که فاحشه‌ی خوش‌ذوقی بشوم ، خُب‌دیگر ، بر من به اندازه‌ی کافی ستم رفته است . وضع من بدین منوال بوده است . تا مدتی تسکین و تسلی نمی‌یافتم و روزگاری دراز ، گناه و نقیصه را در خود می‌جستم و با خود فکر می‌کردم که بالاخره حق با زندگی باشد و اگر زندگی رؤیاهای شیرین مرا به‌باد استهزاء گرفته است ، پس ناگزیر باید گفت که رؤیاهای من ابلهانه و برخلاف حق بوده است . اما این افکار مفید فایده نبود و چون من دارای چشم و گوش دقیقی بودم و قدری کنجکاوی داشتم ، دیده در دیده‌ی چیزی که به زندگی موسوم است دوختم ، به تعمق در زندگی آشنایان و همسایگان پرداختم ، در احوال بیش از پنجاه نفر و سرنوشت آنها باریک شدم و بعد ، هَری ! آشکارا دیدم که حق با رؤیاهای من بوده است ، همانطور که رؤیاهای تو نیز هزاران‌بار حق داشته‌اند ، اما بارِ گناه به‌دوش زندگی ، یعنی واقعیت بوده است . اینکه زنی از نوع من چاره‌ای جز این نداشته باشد که یا پشت ماشین‌تحریر در خدمت مرد پول‌پرستی ، جوانی را به‌فلاکت و بی‌هدفی تباه کند و یا به‌خاطر پول به‌عقد چنین پول‌پرستی درآید و یا به‌نوعی فاحشه تبدیل گردد ، همان‌قدر دُرست و برحق است که انسانی مانند تو ، تنها ، رمنده ، مأیوس و سرخورده ناچار از توسل به تیغ دلاکی باشد . شاید فلاکتی که گریبانگیر من شد بیشتر جنبه‌ی مادی و اخلاقی داشت و در مورد تو بیشتر عقلی و فکری ، راه هر دو یکی است . خیال می‌کنی که من قادر به فهم علت ترس تو از فوکستروت ، نفرتی که از بارها و رقاص‌خانه‌ها داری ، مخالفتی که نسبت به موسیقی جاز ابراز می‌کنی و همه‌ی این ناراحتی‌ها نیستم ؟ همه‌ی این چیزها را بسیار خوب می‌فهمم و از آن گذشته ، خیلی خوب می‌دانم که چرا تو از سیاست بیزاری ، چرا از گفتگوهای بی‌حاصل و اقدامات خودسرانه‌ی احزاب و جراید رنج می‌بری ، علت تأسفی که تو از جنگ داری ، چه گذشته و چه آینده ، ناامیدی تو نسبت به‌نحوه‌ی تفکر و تأمل امروزی بشر ، کتاب خواندن او ، خانه ساختن او ، آهنگ ساختن او ، جشن گرفتن او و طرز تعلیم و تربیت او کاملاً بر من مشهود و روشن است ! حق با تو است گُرگِ بیابان ، هزاران بار حق با تو است ، ولی معهذا محکوم به‌نابودی هستی . تو به‌درد دنیای ساده و راحت امروزی که به‌هیچ می‌سازد و با اندکی راضی است نمی‌خوری . ادعای تو خیلی بیش از این‌ها است ، تو در مقام قیاس با این دنیا دارای یک بُعد اضافی هستی و به همین دلیل است که این دنیا تو را تُف می‌کند و بیرون می‌اندازد . کسی که بخواهد امروز زندگی کند و زندگی به کامش شیرین و دلچسب باشد ، حق ندارد و نباید که فردی از قبیل من و تو باشد . هرکس که بجای سر و صدای چندش‌آور طالب موسیقی باشد ، بجای لذت‌جویی خواهان شادی ، بجای پول مشتاق روح و معنا ، بجای دوندگی در طلب کار اصیل و دُرست ، و در عوضِ تفنن و خوش‌گذرانی جویای التهابی آتشین باشد ، این دنیا برایش منزل و مسکن مناسبی نیست ..."
به‌زمین خیره شده بود و فکر می‌کرد .
فریاد کشیدم : "هرمینه ، چه چشم‌های تیزبینی داری ، و آن‌وقت تو بودی که به من فوکستروت یاد دادی ! اما وقتی که می‌گویی مردمی از قبیل ما که دارای یک بُعد اضافی هستند اینجا نمی‌توانند زندگی کنند منظورت چیست ؟ این امر مربوط به چیست ؟ آیا فقط دوران ما دارای این خصوصیت است ؟ یا همیشه تا دنیا دنیا بوده وضع اینطور بوده است ؟"
- "نمی‌دانم ، برای حفظ حیثیتِ دنیا قبول می‌کنم که فقط دوران ما این‌طور است ، و این فقط یک بیماری و فاجعه‌ی آنی است . زمامداران تمام هم‌ِّشان مصروف تهیه‌ی مقدمات جنگ آینده است و در کار خودشان توفیق هم دارند ، اما ما که از شمار آنان نیستیم به آهنگ فوکستروت آنها می‌رقصیم ، پول درمی‌آوریم و شیرینی می‌خوریم ، در چنین عصر و زمانی دنیا ناگزیر وجهه‌ی بسیار مُحقری دارد . امیدواریم که در گذشته اینطور نبوده باشد ؛ و در آینده نیز دنیا بهتر ، غنی‌تر ، وسیع‌تر و عمیق‌تر بشود . اما به‌هرحال این مطلب در وضع فعلی ما تغییری نمی‌دهد . شاید هم تا دنیا دنیا است وضع بر این منوال بوده است ..."
- "همیشه همین‌طور بوده است ؟ همیشه دنیا مال سیاست‌بافان ، پول‌پرستانِ بی‌وجدان ، نوکرمآب‌ها و خوش‌گذران‌ها بوده است و انسان واقعی هوا برای استنشاق در اختیار نداشته است ؟"
گرگ بیابان ( هرمان هسه )

  • Zed.em
پدر وی گرچه از شمار رهبران سیاسی واقعی نبود ، درست مثل دزینیوری‌های دیگر یکی از طرفداران ابدی حزب محافظه‌کار و طرفدار دولت بود . این مرد با هرگونه نوآوری و ابداع سر دشمنی داشت ، و با افراد واقعاً مستضعف و مستأصل جامعه که خواستار حقوق جدیدی بودند و می‌خواستند در اقتصاد سهم عادلانه‌ای داشته باشند مخالف بود . نسبت به افراد بی‌نام و نشان بدگمان بود ، از سرسپردگان نظام قدیم بود و آماده برای فداکاری در راه هر چیزی که آن‌را مشروع و مقدس می‌شمرد . این مرد بی‌آنکه تمایلات دینی خاصی داشته باشد ، روش دوستانه‌ای نسبت به کلیسا در پیش گرفته بود . هرچند که حس عدالت‌خواهی ، خیرخواهی ، خیراندیشی و یاری‌رساندن به دیگران در او از بین نرفته بود ولی با تلاش کشاورزان مستأجر که می‌کوشیدند وضعشان را سر و سامان بدهند مخالفت اصولی خاصی نشان می‌داد . این مرد را عادت بر این بود که سنگدلی و خشونتش را با برنامه‌ها و شعارهای حزبش توجیه می‌کرد . در حقیقت اعتقادات و درونبینی ، او را برنمی‌انگیخت بلکه در عوض سرسپردگی و ایمان کور به طبقه‌اش و به سنت‌های خانوادگی‌اش ، او را به این کارها برمی‌انگیخت . این روحیه با بزرگواری و احترام به بزرگواری و شرافت و همچنین نفرت زیاده از حد به هر چیز نو ، پیشرفته و معاصر همگام و هم‌پا شده بود .
بازی مهره‌ی شیشه‌ای ( هرمان هسه )
  • Zed.em
شاعری که شکوه ، عظمت و وحشت زندگی را در ابیات آهنگ‌گونه‌اش می‌ستاید ، موسیقی‌دانی که آنها را در حالِ محض و جاودانه به صدا تبدیل می‌کند ، تمامی اینان آورندگان نوراَند و فزایندگان شادی و درخشش بر زمین ، حتی در آن‌هنگام که ما را در اشک‌ها و اندوه‌ها رهبری می‌کنند و با خود به هر سو می‌کشانند . شاید شاعری که غزل‌هایش ما را شاد می‌کند خود دچار یک تنهایی اندوه‌برانگیز بوده است ، موسیقی‌دان نیز رؤیابین و مالیخولیایی ، لیکن با وجود این ، آثارشان در آرامش و صفای خدایان و ستارگان نقش و سهم دارد . آن چیزی را که آنها به ما می‌دهند تیرگی ، سیاهی ، رنج ، بیم و هراس‌شان نیست ، بلکه قطره‌ای از روشنی محض و شادی جاودانه است . گرچه تمامی مردم و تمامی زبان‌ها کوشیده‌اند ژرفای جهان هستی را در اساطیر و افسانه‌ها ، جهان‌شناسی یا در مذاهب بیابند ولی شکوه ، والایی و کامیابی نهایی‌شان همین شادی و نشاط بوده است . شما هندوان باستان را بیاد می‌آورید ، روزی آموزگارمان در والسدل درباره‌ی آنها به زیبایی سخن گفت . مردمی اهل درد و رنج ، اهل تفکر و اندیشه ، توبه و ریاضت : لیکن دستاوردهای بزرگ و نهاییِ افکارشان هم روشن و درخشان و هم شادی‌آفرین است . لبخند مرتاضان ، ریاضت‌کشان و بودائیان نیز شادی‌آفرین است . شخصیت‌های درون اساطیر ژرف و معماگونه‌شان هم شادی‌آفرینند . دنیایی که این اسطوره‌ها و افسانه‌ها نماینده‌اش هستند ، خداگونه ، نشاط‌انگیز ، درخشان و پرتوافکن به زیبایی و دل‌انگیزی بهاران آغاز می‌شود : یعنی عصر طلایی . آنگاه این دنیا پیوسته بیمار می‌شود و راه پلیدی و فساد می‌پیماید ، ناهنجار می‌شود و در نگون‌بختی و بینوایی غوطه می‌خورد و در پایانِ چهار دوران که هر یک پست‌تر از دیگری است ، برای محو شدن ، رسیده و آماده می‌شود ، بنابراین با شیوای خندان و رقصان پایمال و زیرِ پا از بین می‌رود ؛ اما به اینجا پایان نمی‌پذیرد ، با لبخند ویشنوی رؤیابین که دستانش دنیای جوان ، نو ، زیبا و درخشان را بازیگوشانه شکل می‌دهند ، از نو آغاز می‌شود . 
بسیار شگفت‌انگیز است ، چگونه هندیان با درون‌بینی و با قدرت تحمل درد و رنجی که در اقوام دیگر کمتر می‌بینید ، وحشت‌زده و شرمسارانه به بازی ستمگرانه‌ی تاریخ جهان نگاه می‌کنند ، همچنین به چرخ همیشه گردانِ آزمندی و درد کشیدن : آنها از شکنندگی انسان ، آزمندی ، شیطنت و دیوصفتی انسان ، و در عین‌حال از علاقه‌ی ژرف و شدیدش به رسیدن به تزکیه و هماهنگی آگاه شده و آن‌را درک کرده‌اند . برای دستیابی به زیبایی و تراژدی یا فاجعه‌ی آفرینش ، از این شکوه و عظمت استفاده کرده‌اند : شیوای نیرومند که رقص‌کنان دنیای کامل را به ویرانی سوق می‌دهد و ویشنوی خندان که چرخ‌زنان و خنده‌کنان سبب می‌شود تا دنیا از رؤیاهای طلایی خدایانش سر بُرون بیاورد .
اما به داستان نشاط و شادی کاستالیایی خودمان بازگردیم ، که شاید شکل یا گونه‌ی دیرآمده و کوچک‌تر همین آرامش و صفای بزرگ باشد ، اما شکلی کاملاً مشروع است . پژوهندگی نیز همیشه و در هرجا کار شاد و نشاط‌آوری نبوده است ، هرچند که می‌بایستی باشد . پژوهندگی [پژوهش] که آیین حقیقت بشمار می‌رود ، به نظر ما پیوند کاملاً نزدیکی با زیبایی دارد ، همچنین با انجام نشاط روحی توسط استغراق و تفکر ؛ درنتیجه هیچگاه نمی‌تواند شادی آرام‌بخش و باصفایش را کاملاً از دست بدهد . بازی مهره‌ی شیشه‌ای ما این سه اصل را در خود جای داده است : آموختن ، احترام به زیبایی و استغراق .
بازی مهره‌ی شیشه‌ای ( هرمان هسه )
  • Zed.em
"... برای شما و برای تمامی کاستالیایی‌ها فقط یک خطر در کمین نشسته است ، ما ناگزیر هستیم هر روز از خودمان پاسداری کنیم و مواظب خودمان باشیم . روحِ ولایت (آموزش) و نظام ما بر دو اصل بنیاد گرفته است : بر عینیت و عشق واقعی به تحصیل و مطالعه ، و بر پرورش خِرد استغراق و هماهنگی . برای ما متعادل ساختن این دو یعنی عقل و دانش و سودمند و ارزشمند بودن برای نظام ، اصل است . ما علوم و نظام‌ها ، مقررات و پژوهش را ، البته هرکدام بشیوه‌ی خاص خود ، دوست داریم ؛ اما در عین حال می‌دانیم که سرسپردگی و پایبندی به انضباط و مقررات الزاماً نمی‌تواند فرد را از خودخواهی ، پلیدی ، بدی ، پوچی و بیهودگی باز دارد . تاریخ نمونه‌های بسیاری را ارائه داده است ، فولکلور هم شخصیت دکتر فاووست را مطرح ساخته است تا بتواند این خطر را بنمایاند .
در قرون گذشته ایمنی را در اتحادِ منطق و مذهب ، تحقیق و زهد ، یا ریاضت کشیدن می‌جستند ، در دانشگاهِ ادبیات‌شان الهیات فرمانروایی می‌کرد . ما بین خودمان از استغراق و تفکر استفاده می‌کنیم ، و از درجات زیبا و پسندیده‌ی یوگا ، تلاش می‌کنیم حیوانی را که در درونمان است و Diabolus - شیطانی را که در تمام زمینه‌ها و رشته‌های علوم آشیانه گرفته است از خودمان برانیم . هم شما و هم خود من بخوبی می‌دانیم که بازی مهره‌ی شیشه‌ای نیز شیطان پنهان خود را دارد که می‌تواند به هنرمندی و هنرپروری بیانجامد ، به خودخواهی هنرمندانه ، به تکامل نفس ، به تلاش برای استیلا بر دیگران و پس از آن سوءاستفاده از قدرت و استیلاگری . به همین دلیل است که ما به آموزشی غیر از آموزش عقلانی و به تسلیم شدن به اصول اخلاقی نظام نیاز داریم ، و این امر نه بدان خاطر که زندگی روحاً فعالمان را در یک قالب زندگی رؤیاییِ طبیعتاً گیاهی‌گونه بریزیم ، بلکه برعکس برای این است که بتوانیم خودمان را به اوج یا به قلّه‌ی رفیع کامیابی و پیروزی عقلانی برسانیم . ما نمی‌خواهیم از Vita Activa - زندگی فعال ، بگریزیم و خودمان را به Vita Contemplativa - زندگی معنوی برسانیم ، بلکه می‌خواهیم پیوسته به پیش برویم و ضمناً به تناوب بین این‌دو ، یعنی آسوده‌خاطر زیستن بین آنها ، زندگی کنیم و در هر دو شرکت جوییم ."
بازی مهره‌ی شیشه‌ای ( هرمان هسه )
  • Zed.em
وقتی که به پاخاست ، در ادامه‌ی سخن گفت : ضمناً می‌خواستم یک چیز دیگر هم بگویم . احتمال می‌رود شما هم ، مثل بیشتر بازیکنان خوبِ بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای در دوران جوانی ، گاهی مایل باشید از این بازی به عنوان وسیله‌ی فلسفه‌بافی استفاده کنید ، اظهارات من به تنهایی نمی‌‌تواند شما را از این امر باز دارد ، ولی در هر صورت من حرفم را می‌زنم : فلسفه‌بافی را باید فقط با آلات و ابزار شرعی و قانونی مربوط به خود فلسفه انجام داد . بازیِ ما نه فلسفه است و نه مذهب ، انضباطی است ویژه‌ی خود ، که از نظرِ ویژگی به هنر شباهت دارد . هنری است منحصر به فرد و یگانه . اگر کسی از همان آغازِ کار به این نظریه بچسبد ، گام‌های بلندتری برمی‌دارد تا آنگاه که پس از صد بار شکست و ناکامی به آن برسد . کانتِ فیلسوف یکبار چنین گفت : "فلسفه‌بافیِ مذهبی ، فانوسِ جادوییِ لولو خورخوره‌ها است ." ما نباید بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای‌ِمان را به اینصورت درآوریم .
بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای ( هِرمان هِسه )
  • Zed.em
گرچه به آسانی امکان دارد که بتوانیم بخشی از گذشته را به نحوی تمیز و قابل درک بصورت نمونه‌هایی از تاریخ دنیا درآوریم ، لیکن معاصران یا همدوره‌ها هیچگاه نمی‌توانند جایگاه یا موضعِ خودشان در این الگوها یا طرح‌ها را ببینند . درنتیجه ، حتی هنگامی که جاه‌طلبی‌های روشنفکرانه و دستاوردها در همان دوره ، شتابانه رو به کاستی می‌نهادند ، بویژه روشنفکران دستخوشِ تردیدهای وحشت‌انگیز می شدند و احساسِ ترس بر وجودشان چیره می‌شد . آنها کاملاً آگاه شده بودند (کشفی که از زمانِ نیچه به بعد گه‌گاه و در جاهای مختلف در فضا موج می‌زد) که دوران یا عصرِ جوانی و آفرینندگیِ فرهنگ ما سپری شده است و عصر کهن و دوران نیم تاریکی استقرار یافته است . ناگهان همه از این مهم آگاه شدند و آن را حس کردند و بسیاری از افراد بودند که این نظریه را آشکارا بیان می‌داشتند ؛ و این نظریه برای توصیف نشانه‌های وحشتِ فراوان عصر به کار گرفته می‌شد : ماشینی شدن ملال‌انگیز زندگی ، کاستی زیاده از حدّ اخلاقیات ، کم شدن و رو به انحطاط نهادن ایمان میان ملت‌ها ، و از اعتبار افتادن هنر . "آهنگ زوال و انحطاط" به صدا درآمده بود ، درست به همان شیوه که در آن افسانه‌ی شگفت‌انگیزِ چینی می‌خوانیم ؛ ارتعاشات آن ، درست مثل ارتعاشِ صدای کوبنده‌ی اُرگ ، در طیِ چند دهه اندک اندک از میان می‌رفت ؛ صدایِ پای‌کوبی آن در فساد و تباهیِ مدارس ، مجلّاتِ فصلی ، دانشگاه‌ها ، در مالیخولیاها و دیوانگی‌های هنرپیشگان و منتقدانی که هنوز هم مورد حرمت بودند و آنها را هنوز جدّی می گرفتند به گوش می‌رسید ؛ و درست مانند اضافه تولیدِ آزاد و بی‌بند و بار و غیرِ حرفه‌ای در تمامی هنرها شیوع و راه یافته بود . در برابر این دشمنی که دیوارها را شکسته بود و دیگر بیرون راندنی نبود ، رفتارهای گوناگونی را می‌شد در پیش گرفت . شماری از بهترین‌ها بطور ضمنی توانسته بودند حقیقت تلخ را تائید و آنرا با خویشتنداری ویژه‌ای تحمل کنند . شماری می کوشیدند وجودش را انکار کنند ، و به یُمن تفکر ظاهراً خوب ولی پَستِ شماری از پیامبران و پیشگویانِ ادیبِ اضمحلال و سقوط فرهنگی ، توانستند از بسیاری از نقاطِ‌ضعفِ تِزهای خود آگاه شوند . بعلاوه ، آنانکه به پیامبران یا پیشگویانِ نامبرده اعتراض داشتند ، می‌توانستند به حرف‌شنوی و نفوذ بین بورژوازی مطمئن شوند ؛ زیرا این ادعا که فرهنگی که تا دیروز از داشتن‌اش به خود می‌بالیدند دیگر وجود و حیات نداشت و اینکه تعلیم و تربیت و هنری که مورد حرمت ایشان بود دیگر بعنوان یک تعلیم و تربیت و هنر اصیل بشمار و بحساب نمی‌آمد ، به نظر بورژوازی درست مانند توّرم‌های پولیِ ناگهانی و انقلاباتی که سرمایه‌های رویِ هم انباشته شده‌اش را تهدید می‌کرد ، بیشرمانه ، گستاخانه و غیرِقابلِ تحمل بود .
بدبینی ، مصونیتِ ممکنِ دیگری در برابر حال و هوایِ کلّیِ محکوم به زوال بشمار می‌رفت . مردم به مجالس رقص می‌رفتند و نگرانیِ ناشی از آینده را به عنوانِ کهنه‌اندیشی از دل‌های‌شان می‌راندند ؛ مردم مقالات پُرشوری درباره‌ی فرا رسیدن قریب‌الوقوعِ فنایِ هنر ، علوم و زبان می‌نوشتند . در این دنیایِ فویتونی که آن را از کاغذ بنا کرده بودند ، مردم تسلیم شدنِ کلّی ذهن و ورشکست شدن فکر را مسلّم می‌پنداشتند ، و چنین وانمود می‌کردند که با آسودگیِ بدبینانه یا با وجد و نشاطِ مستی‌گونه به تماشای نه تنها هنر ، فرهنگ ، اخلاقیات ، شرافت و درستکاری ، بلکه به تماشای اروپا و حتی دنیا ایستاده‌اند که اندک اندک به سویِ فنا پیش می‌رفتند . بینِ آدم‌های خوب نوعی افسردگی با دلتنگیِ آرام و تسلیم‌گرایانه پدیدار شده بود ، و بینِ آدم‌های پلید و شریر نوعی بدبینیِ بدخواهنه و کینه‌توزانه رواج یافته بود . حقیقتِ امر این بود که فروریختگیِ شکل‌های کهنه و از رواج افتاده ، و تا حدودی به هم ریخته شدنِ دوباره‌ی دنیا و اخلاقیاتِ آن بوسیله‌ی سیاست و جنگ ، ناگزیر حتی پیش از آنکه خودِ فرهنگ بتواند خود را تجزیه‌تحلیل کند و سازمانی نُوین بیابد ، داشت بوقوع می‌پیوست .
با وجودِ این ، این فرهنگ در خلالِ دهه‌های تحول و دگرگونی نه تنها نخفته بود بلکه درست در همین دوره‌ی پدیدار شدنِ فساد و تسلیم‌گراییِ ظاهریِ هنرمندان ، استادان و نویسندگان مقاله‌های بزرگ ، به مرحله‌ای از آگاهی یا هوشیاری و خودآزماییِ کاملاً شدید و ژرف پا نهاد . واسطه یا وسیله‌ی این دگرگونی در وجدان‌های افرادِ انگشت‌شماری قرار داشت ؛ حتی در خلالِ اوجِ دورانِ پاورقی‌نویسی هم ، در همه‌جا افراد و گروه‌های کوچکی بودند که تصمیم گرفته و عزم جزم کرده بودند که به فرهنگ واقعی وفادار باقی بمانند و تمامیِ نیرویِ‌شان را برای هسته‌ی آینده‌ی یک سُنّت ، نظام ، رَوِش یا شیوه‌ی نیک و یک نیروی فکری و معنوی نِگه دارند .
بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای ( هِرمان هِسه )
  • Zed.em
هر استاد یا آموزگارِ بازی ، که بیش از هر چیز علاقه دارد به "مبانیِ مفاهیم" نزدیک شود ، آموزگار بسیار بدی خواهد بود . صاف و پوست کنده بگویم که ، مثلاً خودِ من در تمامِ دوران زندگی‌ام هیچگاه درباره‌ی "معنی و مفهومِ" موسیقی با شاگردانم سخن نگفته‌ام ؛ تازه اگر هم [معنایی] باشد ، به توضیح و تشریحِ من نیاز ندارد . اما از سویِ دیگر همیشه وجه همتِ خود قرار داده ام که دانشجویانم هشتم و شانزدهم‌شان را خوب و صحیح بشمارند . شما هرچه می شوید ، مثلاً آموزگار ، پژوهنده یا موسیقیدان ، به این "معنی یا مفهوم" حرمت بگذارید ، اما هیچگاه مپندارید که آموختنی است . آورده‌اند که زمانی فیلسوفانِ تاریخ ، نیمی از تاریخ جهان را فقط با تلاشی که به منظورِ یاد دادنِ همین "مفهوم" [معنا ، معنویت] کرده بودند به تباهی کشاندند ؛ آنها عصر و دورانِ 'فویتون' [Feuilleton : پاورقی] را گشودند و تا حدودی آنها مسئولِ خونهای ریخته شده هستند و باید سرزنش شوند . اگر من می‌خواستم شاگردانی را با تراژدی هومر یا [آثارِ ادبی] یونانی آشنا کنم ، هیچگاه نمی‌کوشیدم به آنها بگویم که شعر یکی از تجلیّاتِ ملکوتی و الهی است ، بلکه در عوض تلاش می کردم شعر را در دسترس‌شان قرار بدهم و آنها را با دانش دقیق استراتژیِ زبانی و وزنیِ آن آشنا کنم . وظیفه یا تکلیفِ آموزگار و دانش‌پژوه این است که وسایل را مورد بررسی قرار دهد ، سنت ها را پرورش بدهد ، پاکی و خلوصِ روش‌ها را حفظ کند ، و با تجربه‌های غیرقابلِ ارتباط یا غیرقابلِ ابلاغ که برای برگزیدگان نگه داشته‌اند (برگزیدگانی که برای این امتیازشان بهای گزافی می پردازند) ، سر و کار و حشر و نشری نداشته باشد ‌."
بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای ( هِرمان هِسه )

♧ درباره‌ی عصر فویتون یا عصر پاورقی نویسی : "ردِّ پایِ سرآغازِ جنبشِ فکری و عقلانی را که استقرارِ نظام و بازیِ مهره‌ی شیشه‌ای یکی از بسیار ثمره‌ها یا بَر و بارهای آن است ، می توان تا دوران یا عصری پِی گرفت که پلینیوس تساینگنِهالس Plinius Zeigenhalss ، نویسنده‌ی تاریخِ ادبیات ، آن را عصرِ پاورقی نویسی و یا 'فویتون' نامیده است ، و از آن‌ زمان تا کنون این اسم بر آن دوران باقی مانده است . چنین برچسب یا نشان‌هایِ خاص زیبا هستند ، ولی درعینِ حال خطرناک ؛ آنها پیوسته ما را به دیدارِ تعصب‌آلوده از این عصرِ موردِ نظر وسوسه می‌کنند ؛ در حقیقت عصر فویتون به هیچ‌وجه یک عصرِ عاری از فرهنگ نبوده است ، و حتی از نظرِ فکری و عقلانی هم دوره‌ای بی بَر و بار نبوده است ؛ اما اگر شاید سخنانِ تسایگنِهالس را باور کنیم ، آن عصر را اینگونه می‌یابیم که گویا بسیار کم می‌دانسته است که با فرهنگ باید چکار کند . یا به عبارتی دیگر ، نمی‌دانسته است که چگونه فرهنگ را در چهارچوب یا ساحتِ اقتصاد زندگی و ملت جایی شایسته بدهد . اگر خوسته باشیم رُکّ و راست سخن بگوییم ، درواقع ما اطلاع و آگاهیِ بسیار اندکی از آن عصر داریم ، هرچند که این درست همان زمین یا خاکی [بَستری] است که همه‌ی چیزهایی که نمایندگان و مشخص‌کنندگان زندگیِ فرهنگی امروزِ ما بشمار می‌آیند ، در آن روئیده و سر بَرآورده‌اند . بنا به گفته‌ی تسایگنِهالس این عصر دورانی واقعاً و کاملاً "بورژوا" بود و دربست در اختیار و وابسته‌ به یک فردگراییِ تقریباً بی‌بند و بار قرار گرفته بود . اگر برای القاء یا تفهیم اَتمسفر یا محیط آن خواسته باشیم به گفته‌های تسایگنِهالس درباره‌ی سیمایِ آن استناد کنیم ، لااَقل باید با این اطمینانِ خاطر آغاز کنیم که این ویژگی‌ها و مشخصات ، خودساخته و ابداعی نیستند ، یا بد به تصویر کشیده نشده‌اند ، یا واقعاً به نحو زننده و ناهنجاری درباره‌اش گزافه‌گویی نشده است . زیرا آن دانش‌پژوهِ بزرگ آنها را از رویِ منابع دیگر مورد تائید قرار داده و مستند ساخته است . ما رَوِش‌ِمان را از این محققِ دانشمند گرفته‌ایم که در واقع تنها محقق عصرِ فویتونی بشمار می‌آید . هنگامی که آن‌را می خوانیم ، باید بیاندیشم که خندیدن به اشتباهات یا وحشیگری‌های عصرها‌ی کهن ، هم کاری آسان است و هم کاری ابلهانه ."
  • Zed.em
ما به خاطر می آوریم که در سرزمین افسانه ای شهریارانِ چینِ باستان ، موسیقی در دربار و دولت مقام و مرتبتی بس والا یافته بود . در آن‌هنگام معتقد بودند که اگر موسیقی پیشرفت می کرد و به تکامل می رسید ، همگام با آن فرهنگ و اخلاق نیز ، و حتی خود سرزمین شهریاری هم به تکامل و بهروزی می رسید . آنها از استادان موسیقی می خواستند که پاسداران حقیقی و جدّیِ پاکی و صفای اصیلِ "کلیدهای مقدس" باشند . هرگاه موسیقی رو به زوال و فساد می گذاشت ، آن را نشانه ی مطمئن و بی چون و چرای سقوط و اضمحلال نظام و دولت می‌پنداشتند . شاعران ، افسانه‌های وحشت برانگیزی درباره‌ی کلیدهای ممنوعه ، اهریمنی ، و ملکوت آزار ، یعنی درباره‌ی کلیدهایی مثل کلیدِ 'تسینگ شانگ' و 'تسینگ تسه' و "موسیقیِ انحطاطی" می گفتند ؛ "هنوز زمانی از اجرا یا به صدا درآمدن این کلیدها یا نُتها در فضای کاخ شهریاری نمی گذشت که آسمان تیره و تار شد ، دیوارها لرزیدند و فرو ریختند ، و سرزمین شهریاری و دولت شهریاری رو به فنا و نیستی گذاشتند ." ما می توانیم از گفته ها و نوشته های بیشمارِ نویسندگان دوران باستان یاد کنیم ، ولی در اینجا فقط چند عبارتی از فصلِ موسیقیِ کتاب لوبووِ Lu Bu We را به نام'بهار و پائیز' می آوریم :
"مبادی موسیقی در گذشته ای بسیار دور ریشه دارد . موسیقی از میزان مایه می گیرد و در "توحید یا یگانگیِ" بزرگ ریشه یافته است . "یگانگیِ" بزرگ و متعال دو قطب دارد ؛ آن دو قطب تاریکی و روشنایی را بوجود می آورند ."
"هرگاه که دنیا در صلح و صفا به سر می برد ، هنگامی که هر چیزی آرام است و آدمیان از هر نظر از بزرگان و سرورانشان پیروی می کنند ، آنگاه موسیقی به کمال می رسد . هنگامی که امیال و خواهش های نفسانی و عواطف ، گام در راه های خطا و گمراهی ننهند ، موسیقی می تواند به کمال برسد . موسیقیِ به کمال رسیده هم هدف و غایت ویژه ی خود را دارد ، و از تعادل سر برون می آورد و رشد می کند . تعادل نیز از پرهیزگاری ، پرهیزگاری از مفهوم جهان هستی برمی‌خیزد . بنابراین هر کس می‌تواند با فردی درباره‌ی موسیقی سخن بگوید که توانسته است به معنی و مفهوم جهان هستی پی ببرد ."
"موسیقی بر اثر هماهنگی بین آسمان و زمین ، و بر اثر توافق تیرگی و روشنایی بوجود آمده است ."
"دولت ها و افرادِ فاسد و در حال تباهی که برای نابودی و اضمحلال آماده شده اند از موسیقی بی‌بهره نیستند ، ولی موسیقی آنها آرام نیست . بنابراین ، موسیقی هرچه طوفانی‌تر و پر شر و شورتر باشد به همان نسبت مردم هم اندوهگین‌تر می شوند و کشور هم به همان اندازه در معرض خطر قرار می گیرد ، و شهریاری‌ها و سلطنت‌ها هم بیشتر رو به زوال می گذارند . به این ترتیب جوهر موسیقی از میان می‌رود ."
"آرامش درست آن چیزی است که شهریاران مقدس از موسیقی می‌طلبند و آن را دوست دارند . خودکامگانی چون جیائه و جوسین سازندگانِ موسیقی طوفانی‌اند . آنان صداهای بلند و رسا را زیبا می‌پنداشتند و تاثیرات و جذبه‌های گروهی را هم بسیار جالب توجه . آنها کوشیدند که اثرات صوتی نادری بوجود بیاورند ، و به نُتهایی که تا آن هنگام هیچ گوشی نشنیده بود علاقه داشتند . آنها می‌کوشیدند از یکدیگر پیشی بگیرند ، و از هر حدّ و مرزی نیز بگذرند ."
"ابدع موسیقی سحرآمیز توسط دولت 'چو' سبب فساد و تباهی آن دولت شد . چنین موسیقی‌یی واقعاً یک موسیقی طوفانی و پر جوش و خروش است ، لیکن واقعیت امر این است که از جوهر اصلی موسیقی دور افتاده است ، بنابراین آرامش‌بخش هم نیست ، و موسیقی که آرامش‌بخش نباشد ، مردم زبان به اعتراض و شِکوِه می گشایند و زندگی نیز مختل و آشفته می‌شود . تمامی این نتایج از عدم تفاهم طبیعتِ موسیقی و علاقه به تاثیراتِ طوفانزایی و غوغابرانگیزی سرچشمه می گیرد ."
"بنابراین موسیقی دورانی که در نظم و ترتیب به سر می برد یک موسیقی آرام و شادی‌بخش است ، و در نتیجه دولتَ‌ش هم چنین خواهد بود . موسیقی دوران آشفته و بی‌قرار یک موسیقی تندخویانه و پر سر و صدا و جنجالی است و در نتیجه دولتَ‌ش نیز گمراه . موسیقی دولتی که رو به فساد و تباهی نهاده است یک موسیقی اندوهبار و هیجان برانگیز است و در نتیجه دولت‌َش نیز دستخوش خطرات و زیانبارگی‌ها ."
سخنان این نویسنده ی چینی آشکارا اشاره‌ای است به مبانی و به مفاهیم هرچند از یاد رفته‌ی موسیقی ، زیرا در دوران‌های پیش از تاریخ ، موسیقی نیز مثل رقص و فعالیت‌های هنری دیگر ، شاخه یا شعبه‌ای از سحر و جادو بود ، و یکی از وسایل یا ابزار کهن و مشروعِ شگفتی آفرینی‌ها . چون با ریتم یا ضرب (مثل دست یا بشکن زدن ، پای کوبی ، به هم زدن چوب ، و طبل های دوران نخستین و بدوی) آغاز می‌شد ، بنابراین نیرومندترین و آزموده شده‌ترین وسیله بود برای اینکه شمار زیادی از مردم را همه با هم و در یک زمان و با یک حال و هوای مشابه و با حرکات یک‌نواخت بدن و حتی ضربان یک‌نواخت نفس و قلب برانگیزاند و به آنها دل و جرات و جسارت بدهد تا بتوانند قدرت‌های جاودانه را به حرکت دربیاورند ، برقصند ، با هم مسابقه بدهند و رقابت کنند ، بجنگند ، پرستش کنند و آئین‌های مذهبی بجای آورند . و موسیقی توانسته است این ویژگی اصولاً بدوی ، اصیل ، واقعی ، و حتی افسون خود را بسیار بیشتر از هنرهای دیگر حفظ کند . فقط لازم می آید که شهادت‌های بسیار زیاد مورخان و شاعران درباره‌ی قدرت موسیقی را ، از یونانیان گرفته تا گوته در کتاب نووِل Novelle خودِ گوته ، به‌یاد آوریم . در عمل مارش‌ها ، آهنگ‌های نظامی ، و آهنگ‌های رقص هیچ‌گاه اهمیت‌شان را از دست نداده‌اند ...
بازیِ مُهره‌ی شیشه‌ای ( هِرمان هِسه )
  • Zed.em
دنیا بوجود نیامده که کسی بخواهد آنرا بهتر کند . شما را هم نیافریده اند که بهتر شوید . شما را ساخته اند که خودتان باشید . شما را آفریده اند تا دنیا را با یک صدا ، با یک آهنگ ، با یک سایه ، غنی و پربار سازید . خودتان باشید ، آنگاه دنیا غنی ، پربار و زیبا خواهد شد . و اگر غیر از خویشتن خویش شدید ، دروغگو ، ترسو و بزدل شدید ، آنگاه دنیا بینوا خواهد شد و نیازمند اصلاح و بهتر شدن !
بازگشت زرتشت ( هرمان هسه )
  • Zed.em