زن دخمه ای است از دورویی و بی وفایی ؛ معبدی از گستاخی ؛ انبانی از گناه ؛ مزرعه ای که در آن تخم نیرنگ و فریب روئیده . زن دروازه ی دوزخ است ؛ سبدی است مالآمال از مکر و حیله گری ؛ زهری جانکاه با طعم شهد و نوش ؛ زنجیری مشئوم که انسان فانی را به زمین متصل کرده است . این وجود ناپاک را چه کسی آفریده است ؟!
کنار اجاق بر زمین نشسته ، آرام و خموش از ترانه اى بودایی رونوشت برمی داشتم . به هر طلسمی که از پیراستاد به یادم بود متوسل می شدم تا مگر تصویر بدن این زن نم کشیده از باران را - که هرلحظه از برابرم می گذشت و تهیگاه لغزان خود را می جنباند - از مخیله ام طرد کنم . از لحظه ی فرو ریختن تونل ، که نزدیک بود زندگیم نیز یکسره درهم فرو ریزد ، وجود بیوه زن را در یکایک اعضا و جوارح خویش احساس می کردم . وی همچون جانوری درنده ، افسون کنان ، با سماجتی هرچه بیشتر مرا به خود می خواند و از ته دل چنین فریاد بر می آورد :
" بیا ، بیا ! زندگی به آنی بر باد می رود . بیا ، زود بیا ! قبل از اینکه وقت بگذرد ."
به خوبی می دانستم که این صدای 'مارا' یعنی روح شیطان است که به صورت زنی با ران و کپلهای بزرگ و شهوت انگیز درآمده است . من بر علیه او مبارزه می کردم . به همان شیوه که غارنشینان عصرحجر بر دیوارهای غار خود با سنگی نوک تیز نقش جانوران گرسنه و درنده را حک ، و با رنگ های قرمز و سفید رنگ آمیزی می کردند ، من نیز به استنساخ نوشته های بودا می پرداختم . منظور آن غارنشینان از کشیدن آن تصاویر بر روی دیواره های غار این بود که با منقوش کردن نقش حیوانات درنده و رنگ آمیزی آنها ، ددان را بر لوح سنگى صخره میخکوب کنند ، اگر چنین نمی کردند ، جانوران آنها را می دریدند و طعمه ی خود می ساختند ! [...]
زوربای یونانی ( نیکوس کازانتزاکیس )
* Mara : بنابر اساطیر بودایی ، روح شیطان و دشمن بودا .