aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوطالب حسینی تربتی» ثبت شده است

امر کردم که هر امیری که ملکی را مسخر گرداند یا لشکری را شکست دهد وی‌را به سه چیز امتیاز دهند به خطاب و طوغ و نقاره و وی‌را بهادر لقب کنند و شریک دولت و سلطنت دانند و در مجلس کنکاش داخل سازند و ولایت سرحد به وی حواله نمایند و اُمرا را تابع وی گردانند و هر امیری که توره را بشکند یا امیرزاده را شکست دهد یا خانی را منهزم [سازد] او را به همان روش بنوازند
چنانچه امیر ایکوتیمور را که بر اروس‌خان تعیین نمودم و وی‌را شکست داد به وی تومان و طوغ و علم و نقاره دادم و وی‌را شریک دولت خود ساختم و وزیر و مشیر خود گردانیدم و در کنکاش خود داخل گردانیده سرحد ارزانی داشتم و اُمرا را به وی تابع گردانیدم
و حاسدان در حق وی سخنان گفتند که الوس اورس‌خان را غارت کرده و اموال و اسباب را خود متصرف شده و از این سخنان مزاج مرا از وی منحرف ساختند لیکن قصه‌ی بهرام چوبین که به مسامع من رسیده بود به تجربه برداشته بودم
که چون خاقانِ سیصدهزار تُرک خونخوار بر هرمز بن نوشیروان لشکر کشید و وی بهرام چوبین را که وزیر و مشیر و سپه‌سالار نوشیروان بود با سیصد و بیست‌ هزار مرد ایرانی روبروی خاقان فرستاد و وی در مقابله‌ی خاقان درآمد و سه شبانه روز در قتال و جدال بود تا آنکه خاقان را شکست داد و حقیقت را به هرمزد عرضه داشت نمود و غنائمی که به دست آورده بود به خدمت هرمز فرستاد
و حاسدان و غمازان که در مجلس هرمز راه سخن داشتند غمازی نموده گفتند که بهرام مبلغ‌های کلی در میان نگاه‌داشت و شمشیر و کلاه مرصع و موزه‌ی مکلل به جواهر قیمتی خاقان را خود متصرف شده
و هرمز از خام‌طمعی کار و خدمت بهرام را پوشیده داشت و سخن اهل غرض و ارباب افترا را راست دانست و وی‌را خائن و گنه‌کار ساخت و از برای وی معجری زنان و طوق و زنجیر فرستاد و بهرام طوق در گردن و زنجیر در پا کرده لباس زنان پوشیده و اُمرا و سران سپاه را طلب نموده در بار عام داد
و چون سرداران و سایر سپاه این حال مشاهده نمودند هرمز را مطعون داشته دل‌های خود را از اخلاص هرمز برداشتند و به اتفاق بهرام چوبین به درگاه هرمز آمده وی‌را از سلطنت خلع نمودند و خسرو پرویز را بر تخت سلطنت مملکت عجم نشانیدند
چون این تجربه برداشته بودم به جهت اینکه مطعون سپاه نگردم امیر ایکوتیمور را طلب داشته مجلس آراستم و بار عام دادم و احوال و اشیایی که از الوس اروس‌خان غنیمت شده بود همه را جمع آورده به امیر ایکوتیمور و دیگر بهادران و سپاهیانی که همراه وی شمشیرها زده بودند انعام فرمودم
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
روزی که مملکت توران را مسخر ساختم و در تختگاه سمرقند بر سریر سلطنت جلوس نمودم به دوست و دشمن یکسان ملوک کردم اُمرای بدخشان و بعضی اُمرای قشونات از تُرک و تاجیک که به من بدی‌ها کرده و حیله‌ها برانگیخته و بر من شمشیرها کشیده بودند و از کردار ناپسند خود متوهم می‌بودند چون به من التجاء آوردند چندان احسان کردم که شرمنده‌ی عنایت و احسان من شدند و هرکس را رنجانیده بودم به احسان و انعام تلافی رنجش وی کردم و به مراتب لایق ایشان را امتیاز بخشیدم
لیکن بر اُمرای سلدوز و جته نفرین کردم که کابل‌شاهِ چنگیزی را که به امارت و خانی برداشته بودند و به وی عهد و دوستی و پیمان اخلاص بربستند چون خبر جلوس من بر تخت سلطنت به مسامع ایشان رسید نقض عهد کرده وی‌را به جهت خوش‌آمدِ من به قتل رسانیدند
و کسانی را که در مقام شکست درآمده بر من حسد بردند آن‌قدر به ایشان مروت و احسان کردم که شرمنده‌ی احسان من شده غرق عرق خجالت گشتند
و دوستان چون به من التجاء آوردند چون همیشه به رضای من کار کرده بودند ایشان‌را شریک دولت دانسته در عطای مال و اسباب مضایقه نکردم
و به تجربه به من رسیده که دوست صادق آن‌است که از دوست نرنجد و دشمن دشمن دوست باشد و اگر اُفتد در دادن جان مضایقه نکند چنانچه بعضی اُمرای من تا به جان همراهی من کردند و من هم در هیچ چیز به ایشان مضایقه نکردم
و به تجربه به من رسید که دشمن عاقل بهتر از دوست جاهل باشد چنانچه امیرحسین نبیره‌ی امیرقرغن از دوستان جاهل بود و آنچه در دوستی به من کرد هیچ دشمن در دشمنی نکند
امیرخداداد به من گفت که دشمن را چون لعل و جواهر نگاه‌دار و چون به سنگلاخی برسی چنانش بر سنگ زن که اثری از وی نماند
و نیز گفت که چون دشمن پناه آورد و زانو زند بر وی رحم کن و مروت نما چنانچه من به طوقتمش‌خان کردم چون به من پناه آورد مروت کردم
اگر دشمنِ مروت و احسان دیده دیگرباره بر سر دشمنی رود وی‌را به پروردگار بسپار
و دوست آن است که از دوست نرنجد و اگر برنجد عذرپذیر باشد
[...]
و کسانی که به آنها نیکی کردم و آنها به من بدی کردند ایشان‌را حرام‌زاده دانستم که قول رسول رب العالمین است که ولدالزنا از دنیا بیرون نرود تا به محسن خود بدی نکند
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
و امر نمودم که سرشماری و خانه‌شماری از هیچ شهری و قصبه نگیرند و هیچکس از سپاه در خانه‌ی رعیت به زور نزول نکند و چهارپایان و الاغ رعایا نگیرند
و در جمع امور رعایای هر مملکتی در سلوک و معاش حد اعتدال نگاه‌دارند و امر نمودم که گدایان هر ملک را وظیفه مقرر گردانند تا رسم گدایی براُفتد
و امر نمودم که در سرحدی و ولایتی و شهری و لشکری خبرنویسی تعیین نمایند که از اعمال و افعال حکام و رعیت و سپاه و لشکر خود و لشکر بیگانه و مداخل و مخارج مال و منال و درآمدن و برآمدن مردم بیگانه و قوافل از اهل هر مملکت و اخبار ممالک و سلاطین همسایه و اعمال و افعال ایشان و جماعه‌ی علما و افاضل که از بلاد بعیده روی به درگاه من آورده باشند به تفصیل از روی راستی و درستی به درگاه می‌نوشته باشند
و اگر خلاف نمایند و از قرار واقع ننویسند انگشتان اخبار نویسان قطع نمایند و اگر اخبارنویسی کار سپاهی را پوشیده دارد و در لباس دیگر بنویسد دست وی را قطع کنند و اگر دروغی را بنا بر تهمت و غرضی نوشته باشد او را به قتل رسانند و امر نمودم که اخبار مذکور روز به روز و هفته به هفته و ماه به ماه به عرض برسد
و امر نمودم که یک‌هزار نفر جمازه‌سوار و اسب‌سوار چپقونچی رونده دونده و هزار نفر پیاده جلد تعیین نمایند که اخبار ممالک و سرحد و اراده و مقاصد سلاطین جوار را تحقیق نموده و به حضور آمده خبر رسانند تا آنکه پیش از وقوع واقع اعلاج نماییم
[...]
و امر کردم که در زمین خراب کاریزها جاری سازند و پُل‌های خراب را عمارت نمایند و بر نهرآب‌ها و رودخانه‌ها پُل‌ها بنا کنند و در راه‌ها به مقدار یک منزل رباطی تعمیر نمایند و راه‌داران و مستحفظان در راه‌ها مقرر دارند و در هر رباطی جمعی را متوطن سازند که راه‌داری و نگاهبانی بدیشان متعلق باشد و مال که از اهل غفلت در راه‌ها به دزدی برود راه‌داران از عهده برآیند
و امر نمودم که در هر شهری و بلدی مسجدی و مدرسه و خانقاهی بنا کنند و لنگرخانه به جهت فقرا و مساکین و دارالشفا به جهت مریضان مقرر دارند و طبیبی را موظف ساخته بر دارالشفا موکل دارند و در هر شهری دارالاماره و دارالعداله تعمیر کنند و قورچیان به جهت نگاهبانی زراعت رعیت مقرر نمایند
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )  
  • Zed.em
امر نمودم در وُزرا چهار صفت احتیاط نمایند اول اصالت و نجابت دویم عقل و کیاست سیوم سلوک و معاش با سپاه و رعیت چهارم بردباری و مسالمت
هرکس به این چهار صفت موصوف باشد وی‌را قابل مرتبه‌ی وزارت دانند و وزیر و مشیر سازند و عنان امور مملکت و سپاه و رعیت به وی سپارند آنگاه وی‌را به چهار چیز امتیاز بخشند اعتماد و اعتبار و اختیار و اقتدار
کامل‌الوزارت وزیری باشد که رتق و فتق معاملات و امور ملکی و مال را از روی نیکی و نیک‌ذاتی و حسن سلوک صورت دهد و از جایی که نباید گرفت نگیرد و به جایی که نباید داد ندهد و در اوامر و نواهی آثار نجابت و اصالت از وی ظاهر گردد و نفاق و دراندازی از وی ظاهر نشود و نام همه‌کس از سپاه و رعیت به نیکی برد و بدی هیچکس نگوید و نشنود و اگر از کسی بدی دیده باشد چنان سلوک نماید که آن شخص از بدی خود بازآید و بد کننده‌ی خود را نیکی کند تا به سوی وی بازگشت نماید
و هر وزیری که بد گوید و بد شنود و دراندازی بکند و مردم نیک را خواهد بواسطه‌ی بدی که به وی داشته باشد خراب سازد وی‌را از وزارت معزول نماید
و بدذاتان و حاسدان و کینه‌داران و اشرار را وزارت ندهند چه آثاری که از وزارت اشرار و سفله‌گان مترتب گردد همین است که دولت و سلطنت زود روی به زوال آورد
چنانچه ملک‌شاهِ سلجوقی نظام‌الملک وزیر خود را که به جمع صفات حسنه آراسته بود معزول ساخت و سفله شریری را به جای وی نصب کرد بشامت اعمال و شرارت و بدنفسی وی بنای سلطنتش روی به انهدام آورد
و همچنین معتصم بالله عباسی ، علقمی را که به صفت حسد و کینه موصوف بود وزیر خود ساخت بواسطه‌ی کینه‌ای که از خلیفه در خاطر داشت به سخنان منافقانه خلیفه را بازی داد و هلاکوخان را ترغیب نموده بر سر خلیفه آورد و وی‌را گرفتار ساخت و رسید به خلیفه آنچه رسید
پس وزیری را اختیار نماید که اصیل و نجیب و نیکذات و نیکوکار باشد که اصل خطا نکند و بداصل وفا ننماید
و هر وزیری که از راه سلامتی نفس و راستی به امر وزارت قیام نماید و امور ملکی و مالی را از راه صواب و دیانت و امانت پرداخت کند وی‌را به مراتب عالیه رسانند
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
... سپاه دوست و دشمن را عزیز داشتم که متاع باقی خود را به مال فانی می‌فروشند و در معارک و مهالک خود را می‌اندازند و جانفشانی می‌نمایند
و مردی که از جانب دشمن با من خصمی کرد و شمشیر کشید و نسبت با ولی نعمت خود راسخ‌الاعتقاد بود ، وی‌را بسیار دوست داشتم و چون نزد من آمد قدر وی را دانسته معتمد خود ساختم و به وفا و حقیقت وی‌را شناختم
و آن سپاهی که حق نمک و وفاداری را فراموش کرد و وقت کار از صاحب خود رو گردان شد و نزدِ من آمد وی‌را دشمن‌ترینِ مردم داشتم
و در جنگ طوقتمش‌خان اُمرای وی به من پیغام‌ها کردند و عرایض نوشتند و حق نمک طوقتمش‌خان را که صاحب ایشان و دشمن من بود فراموش کردند ، بر ایشان نفرین کردم که حق ولی نعمت خود را فراموش کرده حقیقت و وفا را بر گوشه نهاده‌اند و نزد من آمده‌ند با خود گفتم که با مربی خود چه وفا کرده‌اند که با من خواهند کرد
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
کنکاشی که در تسخیر هندوستان کردم این بود که اول بسبیل مزاج‌دانی از فرزندان و اُمرا کنکاش خواستم
امیرزاده پیرمحمد جهانگیر گفت که چون مملکت هند را بگیریم از زَر هند عالمگیر شویم
و امیرزاده محمد سلطان گفت هند را می‌گیریم لیکن هندوستان را حصارها است اول دریاها دوم جنگل‌ها و بیشه‌ها سیوم سپاه سلاح‌دار و فیلانِ آدم‌شکار
امیرزاده سلطان حسین گفت که چون هند را بگیریم بر چهار اقلیم حاکم و فرمان‌فرما گردیم
امیرزاده شاه‌رُخ گفت که در قوانین تُرک خوانده‌ام که پنج پادشاه عظیم‌الشأن‌اند که از بزرگی ایشان را به نام نمی‌خوانند پادشاه هند را دارا می‌گویند و پادشاه روم را قیصر می‌خوانند و پادشاه خطا و چین و ماچین را فغفور می‌نامند و پادشاه تُرکستان را خاقان می‌گویند و پادشاه ایران و توران را شهنشاه می‌خوانند و حکم شهنشاه همیشه بر ممالک هندوستان جاری بوده و چون ایران و توران‌زمین به تصرف ما است لازم است که هندوستان را هم مسخر گردانیم
و اُمرا گفتند که اگرچه هند را می‌گیریم لیکن اگر اقامت نماییم نسل ما ضایع شود و اولاد و احفاد ما از ترکیب بدر آیند و هندی زبان گردند
چون بر عزیمت تسخیر هند کمر همت بسته بودم نخواستم که تَرک عزیمت خود نمایم و در جواب ایشان گفتم که به تنکری تعالی متوجه می‌شوم و از قرآن فال جنگ می‌بینم تا آنچه امر تنکری تعالی باشد بدان عمل نمایم و ایشان همه قبول کردند
چون از مصحف مجید فال گشودم این آیه‌ی کریمه برآمد یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ و الْمُنافِقِینَ و چون علما مضمون آیه را به اُمرا خاطرنشان کردند سرها به زیر انداخته خاموش شدند و مرا دل از خاموشی ایشان فسرده شد
به خود کنکاش کردم که اُمرایی که به تسخیر هندوستان راضی نمی‌شوند ایشان را از مرتبه‌ی امارت بیاندازم و افواج و قشونات ایشان را به کتول ارزانی دارم لیکن چون تربیت کرده‌ی من بودند نخواستم که ایشان را خراب سازم و بدیشان ملایمت کردم اگرچه ایشان خون در دل من انداختند لیکن چون آخر متفق شدند چیزی در خاطر نیاوردم
و مرتبه‌ی دیگر کنکاش کردم و پیشخانه‌ی اقبال به جانب هندوستان برآورده و فاتحه‌ی فتح خواندم
...
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
کنکاشی که در تسخیر ممالک گیلان و جرجان و مازندران و آذربایجان و شروان و فارس و عراق کردم این بود که در ایامی که عرایض اهل عراق از تعدی آلِ‌مظفر و ملوک‌الطوایف به من رسید اراده‌ی یساق عراق کردم
و در این حال به خاطرم رسید که ملوک آن ممالک اگر به یک اتفاق در مقابل من درآیند جنگ را آماده باید بود و اُمرای من همچنین کنکاش گفتند که به استعداد جنگ باید رفت و من با خود چنین کنکاش دیدم که یک یک از ایشان را به خود رام گردانم و هرکس رام نشود وی‌را به سزا رسانم
اول کسی که به من پناه آورد امیرعلی حاکم مازندران بود که به من پیشکش فرستاد و در مکتوبی که نوشته بود قید کرده بود که ما جمعی که از آلِ‌علی‌ایم قناعت به این سرزمین کرده‌ایم أن تأخذوا قدرتکم أقوى و أن تعقلوا أقرب للتقوى یعنی اگر بگیرید قدرت شما قوی‌تر است و اگر عفو کنید نزدیک به پرهیزکاری است
من رجوع حاکم مازندران را شگون گرفتم و متوجه مملکت گیلان و جُرجان شدم و چون حکام آنجا به من رجوع نیآوردند افواج قاهره بر سر ایشان تعیین نمودم و خود به عراق لشکر کشیدم
و اصفهان را مسخر ساختم و بر اهل اصفهان اعتماد کرده قلعه را به دست ایشان سپردم و ایشان یاغی شده داروغه را که بر ایشان تعیین کرده بودم با سه‌هزارکَس از سپاه به قتل آوردند من هم حکم به قتلِ‌عام اهالی اصفهان کردم
...
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
چون خبر آراستگی فوج من به شاهان بدخشان رسید مستعد جنگ شدند کنکاش در این دیدم که پیش‌دستی کرده تا ایشان لشکرهای خود را جمع سازند ایشان را درهم شکنم و ایلغار کرده خود را به طالخان رسانیدم
چون خبر رسیدن من به طالخان به مسامع شاهان رسید از راه مصالحه درآمده ملازمت کردند من از کنکاش خود راضی شدم و دیدم که غلط نکرده بودم و سلطنت من در ولایت بدخشان رواج یافت و اکثری از سپاه بدخشان آمده ملازمت اختیار کردند
کنکاش یازدهم که در رواج سلطنت خود کردم این بود
که چون شاهان بدخشان به اطاعت من درآمدند متوجه ختلان شدم چون به مملکت ختلان درآمدم بولادبوغا و شیربهرام از بدسلوکی امیرحسین جدا شده بالوس خود رفتند
و من رفته در جلکای دشت کولک اقامت نمودم و جاسوسان تعیین کردم که رفته از لشکر جته و الیاس‌خواجه خبر آورند
و جاسوسان بعد از ده روز خبر آوردند که اُمرای جته اولِ ایشان کوج‌تیمور پسر بیکچک است و دومِ ایشان تیمورنوبکان است و ساریق‌بهادر و شنکوم و تغلق‌خواجه برادر حاجی‌بیک با بیست هزار سوار از موضع خلاتی تا پل سنگین نزول نموده‌اند
و ایلچی نزد من فرستادند که احوال مرا و لشکر مرا به خاطر آورند من لشکر خود را دوباره به نظر ایلچی درآوردم و ایلچی را رخصت دادم
و کنکاش خود را در این یافتم که متعاقب ایلچی روان شوم لیکن لشکر خود را به خود متفق ندیدم و در متفق ساختن لشکر خود کنکاش چنین دیدم که به بعضی مروت نمایم و به بعضی مدارا کنم و گروهی را به مال فریفته سازم و جمعی را به سخن و قول و عهد تسلی دهم
در این حال خبر رسید که تغلق‌سلدوز و کی‌خسرو که از نوکران من بودند شش هزار سوار جته سر کرده بر سر من می‌آورند چون این خبر به مسامع لشکر من رسید تفرقه‌ی خاطر ایشان بیشتر شد و اندیشناک گشتند لیکن امیرجاکو و ایکوتیمور و امیرسلیمان و امیرجلال‌الدین را به خود یافتم
کنکاش دوازدهم که در باب اتفاق لشکر خود کردم این بود
که امیرجاکو و ایکوتیمور و امیرسلیمان و امیرجلال‌الدین را به خلوت طلب داشته و خواستم ایشان را به خود متفق گردانم چون با ایشان خلوت کردم سخن بدیشان این بود که ایشان را شریک دولت خود ساختم تا بر عزیمت خود راسخ شدند
و طایفه که در مقام بی‌اتفاق بودند یک‌یک را به خلوت طلب داشته جداگانه صحبت داشته آنهایی که حریص و طماع بودند به مال و منال فریفته ساختم و گروهی را که نظر بر جاه و منصب و مملکت داشتند آنچه از ملک و ولایت مسخر من شده بود بدیشان نامزد کردم و همه را در میانه‌ی امید و بیم نگاه داشتم و از برای هر یکی کوتلی تعیین کردم
و سایر سپاه را به لقمه و خرقه امیدوار گردانیدم و به شیرین زبانی و گشاده‌رویی ایشان را فریفته‌ی خود ساختم و خدمات ایشان را یکی به دَه بازنموده خوشدل گردانیدم تا آنکه موافق و منافق همگی به من متفق گشتند و عهد بستند که با من در موافقت و جانسپاری به تقصیر راضی نشوند
چون خاطرم از لشکر جمع شد مستعد جنگ الیاس خواجه شدم و در دفع ایشان و روش جنگ چنین کنکاش کردم که پیش‌دستی به کار برم و تا ایشان را خبر شود برای‌شان ترکتاز آورم
درین باب به قرآن مجید فال گشادم این آیه‌ی کریمه به فال آمد کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةٌ کَثِیرَةٌ بِإِذْنِ اللهِ
و چون این بشارت یافتم لشکر خود را تزوک کرده و هفت فوج مرتب ساخته روان شدم بر وقت صبح بر سر تغلق‌سلدوز و کی‌خسرو که هراول شده می‌آمدند رسیدم و در حمله‌ی دوم ایشان را مقهور ساختم و تا کنار پل سنگین که منزل الیاس‌خواجه بود هزیمت دادم
...
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em
و چون ظلم و تعدی اوزبکیه در ماوراءالنهر بسیار شد چنانچه هفتاد سید و سیدزاده را اسیر ساخته بودند و الیاس‌خواجه از سلطنت بهره نداشت و در منع ظلم و تعدی ایشان عاجز بود من از روی سطوت بر اوزبکان غلبه کردم و مظلومان را از دست ظالمان خلاص ساختم و این معنی سبب عناد اُمرای الیاس‌خواجه و اوزبکان شد
و به تغلقتیمورخان نوشتند که تیمور علم مخالفت برافراخته است و خان این افترا را راست دانسته یرلیغ به کشتن من صادر کرد و آن یرلیغ به دست من افتاد
و کشته شدن خود را معاینه کردم و در علاج آن چنین تدبیر کردم که جوانان بهادر الوس برلاس را بر سر خود جمع آورم و ایشان را به خود متفق سازم و اول کسی که دست متابعت به من داد ایکوتیمور بود و دویم امیر جاکوبرلاس و دیگر بهادران از جان و دل اختیار متابعت من نمودند
چون اهالی ماوراءالنهر از داعیه‌ی من آگاه شدند که اراده کرده‌ام که بر اوزبکان خروج نمایم چون دل‌های ایشان از طایفه‌ی ظالم اوزبکان منحرف شده بود اکابر و اصاغر اهالی ماوراءالنهر به من متفق شدند و علما و مشایخ فتوی به دفع و رفع طایفه‌ی اوزبکیه نوشتند و بعضی اُمرا الوسات و قشونات نیز بر این معنی اتفاق نمودند
و صورت فتوی و عهدی که کرده بودند و بر کاغذی ثبت نمودند این است
که مطابق سیرت و صورت خلفای راشدین رضوان الله تعالی علیهم و اجمعین اهل اسلام سپاه و رعیت و علما و مشایخ ویرا کرام دیده ملقب بر سلطنت قطب السلطنه امیر تیمور را ایده الله نموده‌اند که به مال و جان در رفع و دفع و قلع و قمع طایفه‌ی اوزبکیه که دست ظلم و تعدی به عرض و ناموس و مال و اسباب مسلمانان دراز کرده‌اند کوشش نمایند
و ما در عهد و بیعت خود درست پیمان باشیم و اگر خلاف پیمان و عهد نمایم از حول و قوت الهی برآمده داخل حول و قوت شیطان باشم
و چون فتوی را به من نمودار ساختند خواستم که علم قتال و جدال برافرازم و بر سر اوزبکان لشکر بکشم و داد مظلومان از ظالمان بگیرم لیکن بعضی مردم اراذل این راز را فاش کردند
و دیگرباره به خود کنکاش کردم که اگر در سمرقند به مقابله و مقاتله اوزبکان اشتغال نمایم مبادا اهل ماوراءالنهر کوتاهی کنند پس چنین کنکاش دیدم که از سمرقند برآمده در کوه مقام کنم تا هرکس که به من متفق باشد نزد من آید آنگاه جمعیت کرده بقتال و جدال اوزبکان مبادرت نمایم
چون از سمرقند برآمدم زیاده از ششت [؟] سوار دیگر کسی با من برنیامد و دانستم که در کنکاش خود غلط نکرده‌ام
و چون یکهفته در آن کوه توقف نمودم و کسی به من درنیامد خود به خود کنکاش کردم که به جانب بدخشان رفته شاهان بدخشان را به خود متفق سازم
و سوار شدم و به خدمت امیر کلال رفتم ایشان مرا ارشاد نمودند که به جانب خوارزم عنان عزیمت معطوف دارم و مال یکساله‌ی سمرقند را نذر ایشان کردم که اگر بر اوزبکان ظفر یابم با ایشان بگذرانم و ایشان فاتحه‌ی فتح خوانده مرا رخصت دادند
و چون از خدمت ایشان برآمدم همگی ششت سوار با من بود و چون خبر نهضت من در خوارزم به الیاس خواجه رسید به تکل بهادر حاکم خیوق نوشت که بر سر من آمده مرا ضایع سازد و تکل بهادر با هزار سوار بر سر من آمد و من با ششت سوار خود و با امیر حسین که در راه آمده به من ملحق شده بود روبرو شدم و به جنگ درآمدم و تا به حدی جنگ و کوشش نمودم که از هزارکسِ وی پنجاه کس ماند و از ششت سوار من ده‌کس ماند تا آنکه در معنی ، فتح از جانب من شد
و چون خبر فتح من به مسامع الیاس خواجه و اُمرا جته رسید با هم گفتند که تیمور عجب مردی و صاحب اقبال و تاییدات است و این فتح را بر خود شگون گرفتم و چشم اوزبکان از من تیره شد
...
تزوکات تیموری ( ابوطالب حسینی تربتی )
  • Zed.em