aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

لویل گفت : "برنارد کجاست ؟ چاقوی من پیش اوست . در ابزارخانه داشتیم قایق می ساختیم که سوزان آمد از کنار ما گذشت . و برنارد قایقش را رها کرد و دنبال سوزان راه افتاد . چاقوی من ، آن چاقوی تیز که قایق را می برد ، با خودش برد . برنارد مثل یک سیم آویخته یا دنباله ی شکسته ی زنگ همیشه در تقلاست . مثل جلبک دریایی است که بیرون پنجره نشسته باشد ، یک لحظه خشک است و لحظه ی بعد خیس . مرا سر در گم بجا گذاشت ، خودش دنبال سوزان رفت ، اگر سوزان گریه کند برنارد چاقوی مرا به او می دهد و داستانسرایی می کند . تیغه بزرگ امپراتور می شود ، تیغه ی شکسته مرد سیاه . من از موجودات دنباله رو بدم می آید . از چیزهایی که به آدم می چسبند بدم می آید . از سرگشتگی و درهم کردن چیزها بدم می آید . حالاست که زنگ می خورد و ما دیر می رسیم . حالا باید اسباب بازیها را رها کنیم . حالا باید با هم وارد بشویم . کتاب های درس و دفترهای مشق کنار هم روی رومیزی سبز چیده شده اند ."
خیزابها ( ویرجینیا وولف )
  • Zed.em
لذت متن یک ایدئولوژی را به ایدئولوژی دیگر ترجیح نمی‌دهد . اما این بی‌نزاکتی نه ناشی از آزادمنشی بل متأثر از انحراف است . متن و خوانش آن از هم گسیخته می شود . برطرف کننده‌ی این انشقاق یکپارچگی اخلاقی جامعه است ، که می‌خواهد فرآورده‌ی انسانی را یک‌دست ببیند . ما مثل مگسی که در اطراف اتاق وزوز کنان بچرخد متنی را با لذت می‌خوانیم : ناگهانی ، فریبا و با پیچ و تاب‌هایی مصمم : با عشقی آتشین اما بی‌حاصل . ایدئولوژی از متن و خوانش آن با اغماض می‌گذرد ، مانند آن سرخی کم‌رنگ که بر گونه باقی بماند ( گونه‌ی عاشق : بعضی لذت شهوانی را به این رنگ می‌بینند ) همه‌ی نویسنده‌هایی که برای لذت می‌نویسند دارای این سرخی ابلهانه‌اند ( بالزاک ، زولا ، فلوبر ، پروست . شاید فقط مالارمه باشد که بتواند رنگش را کنترل کند ) در لذت متن نیروهای متخاصم نه دیگرسرکوب بل در وضعیت شدن باقی می‌مانند . هیچ‌چیز نه کاملا خصمانه بلکه به‌صورت جمعی است .
پروست و من - رولان بارت ( تألیف و ترجمه : احمد اخوت )
  • Zed.em
به نظر شما خوشبختی دنیایی در چیست ؟
این که همیشه بتوانم با کسانی که دوست‌شان دارم در تماس باشم و پیوندم با زیبایی‌های طبیعت قطع نشود و در اختیارم کتاب‌های زیاد و صفحات موسیقی باشد و همینطور در نزدیکی‌ام یک تماشاخانه‌ی فرانسوی .
بدترین کاستی‌های زندگی کدام است ؟
زندگی عاری از نوابغ .
شخصیت‌های داستانی مورد علاقه‌تان را نام ببرید .
آدمهای رمانتیک و شاعرانه ، آنها که تجلی آرمانند و نه تقلیدگرِ آن .
[...]
کدام شخصیت‌های تاریخی را دوست دارید ؟
کسانی که از سقراط ، پریکلس ، محمد ، ، بلینی پسر و آگوستین تیری ویژگی هایی داشته باشند .
[...]
از نظر شما خصلت نیکو چیست ؟
هر فضیلتی که در خدمت یک مرام خاص نباشد . فضیلت‌های عام را می پسندم .
چه کاری را دوست دارید ؟
خواندن ، خواب دیدن و شعر گفتن .
دوست دارید در چه کشوری زندگی کنید ؟
آنجا که به چیزهای مورد علاقه‌ام احترام بگذارند ، سرزمینی که میان مردمانش پیوسته لطافت و عطوفت برقرار باشد .
رنگ مورد علاقه تان ؟
زیبایی در رنگ نیست ، در هماهنگی آنهاست .
کدام گلها را دوست دارید ؟
گلی که او دوست دارد ( گلی که اوست ) ؛ جز این همه‌ی گلها را دوست دارم .
پروست و من - رولان بارت ( تألیف و ترجمه : احمد اخوت )
  • Zed.em
لحسا شهریست بر صحرای نهاده که از هر جانب که بدانجا خواهی رفت بادیه ی عظیم بباید بروید و نزدیکتر شهری از مسلمانی که آنرا سلطانی است بلحسا بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ است و هرگز ببصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند .
صفت لحسا : شهریست که همه سواد و روستای او حصاریست و چهار باروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم و میان هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هر یک پنج آسیاگرد باشد و همه این آب در ولایت بر کار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد ، در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد ، و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم ، نماز نکنند و روزه ندارند ولیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند .
ابوسعید ایشانرا گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات و او به شهر لحسا اندر است و مشهدی (آرامگاه) نیکو جهت او ساخته اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگهدارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد ، و مخالف یکدیگر نکنند تا من باز آیم ، اکنون ایشانرا قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش ملک بیک جای بر آن تخت نشینند و باتفاق یکدیگر فرمان دهند و حکم کنند و شش وزیر دارند پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هر کار که باشد بکنکاج یکدیگر می سازند و ایشانرا در آنوقت سی هزار بنده ی درم خریده ی زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند . و از رعیت عشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بود بیش از مایه ی او طلب نکردندی ، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندانکه کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او بکار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همانقدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی ، و آسیاها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد بسوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطین را سادات می گفتند و وزرای ایشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود . خطبه و نماز نمی کردند . الا آنکه مرد عجمی آنجا مسجد ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
اهل بازار مصر هر چه فروشند راست گویند و اگر کسی بمشتری دروغ گوید او را بر شتری نشانده زنگی بدست او دهند تا در شهر می گردد و زنگ می جنباند و منادی می کند که من خلاف گفتم و ملامت می بینم ، و هر که دروغ گوید سزای او ملامت باشد ، در بازار آنجا از بقال و عطار و پیله ور هرچه فروشند باردان آن از خود بدهند (احتمالا منظور از باردان وسیله ای برای حمل و نقل اجناس باشه (؟؟)) اگر زجاج باشد و اگر سفال و اگر کاغذ فی الجمله احتیاج نباشد که خریدار باردان بردارد ، و روغن چراغ آنجا از تخم ترب و شلغم گیرند و آنرا زیت حار گویند ، و آنجا کنجد اندک باشد و روغنش عزیز و روغن زیتون ارزان بود ، پسته گرانتر از بادام است و مغز بادام ده من از یک دینار نگذرد . و اهل بازار و دکانداران بر خران زینی نشینند که آیند و روند از خانه به بازار ، و هرجا بر سر کوچه ها بسیار خران زینی ، آراسته داشته باشند که اگر کسی خواهد برنشیند و اندک کرایه می دهد و گفتند پنجاه هزار بهیمه ی زینی باشد که هر روز زین کرده به کرایه دهند ، و بیرون از لشکریان و سپاهیان بر اسب ننشینند ، یعنی اهل بازار و روستا و محترفه و خواجگان ، و بسیار خر ابلق دیدم همچون اسپ بل لطیف تر .
و اهل شهر عظیم توانگر بودند ، در آنوقت که آنجا بودم ، در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد ، فرمود که مردم خرمى کنند ، شهر و بازار بیاراستند چنانکه اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آنرا باور نکنند و استوار ندارند که دکانهای بزازان و صرافان و غیر هم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جامهای زربفت و قصب جایی که کسی بنشیند . همه از سلطان ایمن اند که هیچکس از عوانان و غمازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند . و آنجا مالها دیدم از آن مردم که اگر بگویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیافتد و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آنجا دیدم هیچ جا ندیدم ، و آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنانکه گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد ، غرض آنکه یکسال آب نیل وفا نکرد و غله گران شد ، وزیر سلطان این ترسا را بخواند و گفت سال نیکو نیست و بر دل سلطان جهت رعایا بار است ، تو چند غله توانی بدهی ، خواه ببها خواه بقرض ، ترسا گفت به سعادت سلطان و وزیر من چندان غله مهیا دارم که شش سال نان مصر بدهم ، در این وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند خمس ایشان بجهد بود ، هر که مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله ی او این مقدار باشد و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حال ها باشد و چنین مال ها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد ، ...
سفرنامه ی ناصرخسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em