۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
- ۰ نظر
- ۰۶ دی ۹۸ ، ۰۹:۵۷
اوشیما می گوید : " من صدها بار تبعیض را تجربه کرده ام . فقط کسانی که طعم تبعیض را چشیده اند واقعا می دانند که چقدر آزار دهنده است . هر کس درد را به شیوه ی خودش حس می کند و هر کس زخم های خودش را دارد . بنابراین من هم مثل همه دغدغه ی انصاف و عدالت را دارم . اما آنچه بیشتر مایه ی انزجارم می شود ، آدم هایی هستند که قوه ی تخیل ندارند . همانجور آدم هایی که تی . اس . الیوت به آنها می گوید « انسان پوک » . آنهایی که فقدان تخیل را با چیز بیجانی مثل پرِکاه پُر می کنند و از کار خودشان بی خبرند . آدمهای بی عاطفه ای که خرواری کلمه ی توخالی نثارت می کنند و می کوشند تو را به کاری که نمی خواهی وادارند . مثل همان جفت پرغمیش که دیدیم !" آهی می کشد و مداد باریک و بلند را در دست می چرخاند . " انواع آدم های غیرعادی ، فمنیست ها ، خوک های فاشیست ، کمونیست ها ، هواداران کریشنا ، هیچکدامشان اسباب دردسرم نیستند . برایم مهم نیست چه پرچمی بردارند . اما چیزی که نمی توانم تحمل کنم ، آدم های توخالی است . وقتی با آنها روبرو می شوم نمی توانم تحملشان کنم ، و آخر حرف هایی می زنم که نباید بزنم . می توانستم این زنها را یه جوری از سر باز کنم ، یا خانم سائه کی را خبر کنم که موضوع را رفع و رجوع کند ؛ او به آنها لبخند می زد و موضوع را با رضایت طرفین حل می کرد ، اما این کار از من برنمی آید . چیزهایی می گویم که نباید بگویم ، کارهایی می کنم که نباید بکنم ، نمی توانستم خودداری کنم . این یکی از نقطه ضعف های من است . می دانی چرا این نقطه ضعف من است ؟!"
می گویم : " چون اگر هر آدمی را که قوه ی تخیل چندانی ندارد جدی بگیری ، این قضیه سرِ دراز پیدا می کند !"
اوشیما می گوید : " گل گفتی !" با ته مداد که پاک کن دارد تپ تپ به شقیقه ی خود می زند . " اما یک چیز هست که می خواهم یادت باشد کافکا ؛ همینها دقیقا از قماش آدم هایی هستند که محبوب دوره ی جوانی میس سائه کی را کشتند . تنگ نظرهای عاری از تخیل ، مدارا نکردن ، نظریه های بریده از واقعیت ، اصطلاحات توخالی ، آرمانهای عاریتی ، نظامهای انعطاف ناپذیر ؛ اینها چیزهایی هستند که واقعا مایه ی هراس می شوند ، آنچه راست راستی ازش می ترسم و بیزارم . البته دانستن اینکه چه چیز درست است و چه چیز نادرست مهم است . خطاهای فردی در داوری را معمولا می توان اصلاح کرد ، تا وقتی شهامتش را داشته باشی که خطای خودت را بپذیری می توان جبران کرد اما تنگ نظران متعصب که قوه ی تخیل ندارند به انگل هایی می مانند که گله را مبتلا می کنند ، تغییر شکل می دهند و رشد می کنند . اینها همه چیز را به گند می کشند و من دوست ندارم همچون کسانی بیایند اینجا ." اوشیما با نوک مدادش به مخزن کتاب ها اشاره می کند . البته منظورش کل کتابخانه است .
" دلم می خواست می توانستم به اینجور آدم ها بخندم ، اما نمی توانم !"
کافکا در کرانه ( هاروکی موریکامی )