aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاروکی موریکامی» ثبت شده است

در ۶ اکتبر رئیس‌جمهورِ مصر ، انور سادات توسط تروریست‌ها به‌قتل رسیده بود . آاُمامه این واقعه را با تأسفی دوباره برای سادات به‌یاد آورد . همیشه کَله‌ی تاس انور سادات را دوست داشت و از هر نوع اصولگرایی مذهبی بیزار بود . فکر جهان‌بینی متعصبانه‌ی این مردم ، توهم خودبرتربینی‌شان و اعتقاد راسخشان در مقابل دیگران کافی بود تا او را مملو از خشم کند . خشمش تقریباً غیرقابل کنترل بود . اما این هیچ ربطی به آنچه که اکنون با آن درگیر بود نداشت . چند نفس عمیق کشید تا اعصابش را آرام کند و سپس کاغذ را ورق زد .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
آاُمامه در این جهان به‌آسانی گریه نمی‌کرد . هرگاه احساس می‌کرد می‌خواهد گریه کند به‌جایش خشمگین می‌شد ‌. از دست خودش یا از دست کسی دیگر ، که یعنی به‌ندرت اشک می‌ریخت . اما هنگامی که شروع به اشک ریختن می‌کرد ، نمی‌توانست جلوی آنها را بگیرد . از زمانی که تاماکی اوتسوکا خودش را کُشت این‌چنین گریه‌ی طولانی نکرده بود . چند سال پیش بود ؟ به یاد نمی‌آورد . به هرحال مدت‌ها پیش بود و او برای همیشه گریه کرد . گریه‌اش چند روز طول کشید . در تمام این مدت چیزی نخورد و پشت درهای بسته خود را زندانی کرد . گاه و بی‌گاه آبی را که بدنش با اشک‌ریختن از دست داده بود با نوشیدن ، دوباره پر می‌کرد و سپس بی‌هوش می‌شد و چرت می‌زد . همین ! بقیه‌ی مواقع مانند بید می‌لرزید . آن‌بار آخرین باری بود که چنین کاری انجام می‌‌داد .
آیومی دیگر در این دنیا نبود . او اکنون جسدی سرد بود که احتمالاً به کالبدشکافی قانونی فرستاده شده بود . هنگامی که این کار پایان یابد او را دوباره به‌هم خواهند دوخت ، احتمالاً مراسم خاکسپاری ساده‌ای برایش برگزار می‌کنند ، او را به کوره می‌فرستند و می‌سوزانند . او تبدیل به دود می‌شود ، به آسمان می‌رود ، و با ابرها درمی‌آمیزد . سپس به شکل باران به زمین باز می‌گردد و گیاهان و سبزه‌های بی‌نام را تغذیه می‌کند ، بدون آنکه داستانی بگوید . آاُمامه هرگز دوباره آیومی را زنده نمی‌دید . این برخلاف جریان طبیعت ، به‌نظر منحرف و هدایت نشده می‌رسید و به‌طرز موحشی غیرمنصفانه بود .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
آاُمامه گفت : "هرجا که امید هست رنج نیز هست ."
تامارا دوباره برای لحظه‌ای ساکت شد و سپس شروع به صحبت کرد : "آیا در مورد آخرین امتحان کاندیداهایی که در دستگاه پلیس استالین می‌خواستند بازجو شوند شنیده‌ای ؟"
- "نه ، نشنیده‌ام ."
- "یک کاندیدا در یک اتاق مربع شکل قرار می‌گرفت . تنها چیزی که در اتاق قرار داشت یک صندلی چوبی کوچک و معمولی بود . رئیس بازجو به او دستور می‌داد و می‌گفت : کاری کن که این صندلی اعتراف کند و گزارش اعترافاتش را بنویس ؛ تا وقتی که این‌کار را انجام نداده‌ای حق ترک کردن این اتاق را نداری ."
- "به‌نظر غیرواقعی می‌رسد ."
- "نه ، غیرواقعی نیست . داستانی واقعی است . در حقیقت استالین چنین جنونی را خلق کرد ، و حدود ده میلیون نفر با این جنون کشته شدند . اکثرشان هموطنان سابقش بودند . و ما واقعاً در چنین دنیایی زندگی می‌کنیم . هرگز این‌را فراموش مکن ."
- "تو پر از داستان‌های دلگرم کننده‌ای ، اینطور نیست ؟"
- "واقعاً نه ، من فقط چند داستان می‌دانم . من هرگز بصورت رسمی مورد آموزش قرار نگرفته‌ام . من فقط چیزهایی که به‌نظر مفید می‌‌رسید را با تجربه آموختم . هر جا که امید وجود داشته باشد رنج نیز وجود دارد ؛ کاملاً حق با تو است . اما امید محدود و خیالی است درحالیکه رنج‌های بیشماری وجود دارد که همه‌ی آن‌ها واقعی هستند . این هم چیزی است که خودم به تنهایی آموختم ."
- "خب کاندیداها چه نوع اعترافی از صندلی می‌گرفتند ؟"
تامارا گفت : "این سؤالی است که قطعاً ارزش فکر کردن دارد . نوعی فلسفه‌ی ذن است ."
آاُمامه گفت : "ذن استالینی ."
بعد از مکث کوتاهی تامارا گوشی را گذاشت .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
مرد گفت : "احتمالاً هیچکس دقیقاً نمی‌داند آدم‌کوچولوها که هستند . تنها چیزی که مردم می‌توانند بیاموزند این است که آن‌ها وجود دارند . آیا تاکنون کتاب شاخه طلایی فریزر را خوانده‌ای ؟"
- "نه ، نخوانده‌ام ."
- "کتاب بسیار جالبی است که چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارد . در مدت زمان مشخصی از تاریخ در برخی نقاط جهان ، البته در قرون وسطی ، اغلب پادشاه در پایان سلطنتش کشته می‌شد ، معمولاً بعد از مدت زمانی معین مثل ده یا دوازده سال . هنگامی که دوره‌اش به پایان می‌رسید ، مردم جمع می‌شدند و او را قصابی می‌کردند . این کار برای جامعه ضروری فرض می‌شد ، و پادشاهان خودشان با رضایت آن‌را می‌پذیرفتند . کشتن باید خشن و خونین می‌بود و برای کسی که پادشاه می‌شد احترام زیادی قائل بودند . اکنون ، چرا پادشاه باید کشته می‌شد ؟ به این دلیل بود که در آن روزها پادشاه کسی بود که صداها را می‌شنید ، بعنوان نماینده‌ی مردم . چنین شخصی این را بر خود واجب می‌دانست که دوره‌ای باید رابط بین ما و آن‌ها باشد . و کشتن کسی که صداها را می‌شنید برای جامعه امری واجب بود تا تعادل را بین افکار کسانی که روی زمین زندگی می‌کردند و قدرت آشکار آدم‌کوچولوها برقرار کند . در دنیای باستانی 'فرمان‌روایی کردن' مشابه 'گوش دادن به صدای خدایان' بود . البته در برهه‌ای از تاریخ این سیستم از بین رفت . پادشاهان دیگر کشته نشدند ، و پادشاهی سکولار و موروثی شد . به اینصورت مردم دیگر صداها را نشنیدند ."
آاُمامه ناخودآگاه دست راست بالا مانده‌اش را باز و بسته می‌کرد و به مرد گوش می‌داد .
- "آن‌ها ممکن است به نام‌های گوناگون زیادی شناخته شوند ، اما در اغلب موارد هیچ نامی ندارند . آن‌ها به‌سادگی آنجا هستند . اصطلاح "آدم‌کوچولوها" تنها یک اصطلاح است . دخترم هنگامی که خیلی جوان بود وقتی‌‌که آنها را با خود آورد ، آنها را با این نام خواند ."
- "بعد شما پادشاه شدید ."
مرد نفس عمیقی به درون بینی‌اش کشید و آن‌را برای مدتی قبل از بیرون دادن در شُش‌هایش نگاه داشت : "من پادشاه نیستم ، من کسی شدم که به صداها گوش می‌داد ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
"... ماهیچه‌های قوی و جدال دائمی با طبیعت مشخصه‌ی آن‌ها است . بدن‌شان لاغر و پرطاقت است ، بدون هیچ لایه‌ای از چربی ، هرگز به یک گیلیکاس فربه و گوشت‌آلود برخورد نمی‌کنید . به‌وضوح تمام چربی صرف گرم کردن بدن می‌شود . ساکنان ساخلین برای جبران دمای پایین و رطوبت بیش از اندازه‌ی هوا به تمام چربی بدن‌شان نیاز دارند . واضح است که چرا گیلیکاس‌ها چنین میزان زیادی از چربی در غذاهای‌شان مصرف می‌کنند . آن‌ها سیل ، ماهی سالمون ، چربی نهنگ ، گوشت و خون را به‌حالت خام ، خشک و اغلب یخ‌زده به‌مقدار زیاد مصرف می‌کنند . و به این علت که غذاهای خام و زمخت مصرف می‌کنند نقاط اتصال ماهیچه‌های‌شان بطور غریبی استحکام یافته و دندان‌های‌شان هم بسیار محکم است . رژیم غذایی‌شان منحصراً از محصولات حیوانی است و به‌ندرت ، وقتی گاهاً پیش می‌آید که شام را در خانه بخورند یا به عنوان مهمان بیرون غذا بخورند ، کمی سیر کوهی یا دانه‌ی گیاهان به غذای‌شان اضافه می‌کنند . بر اساس مدارک نولسکی ، گیلیکاس‌ها اعتقاد دارند که کار کردن روی زمین گناه بزرگی است . هرکس که شروع به کندن زمین می‌کند یا گیاهی پرورش می‌دهد زود می‌میرد . اما در مورد نان ، که از طریق روس‌ها با آن آشنا شدند ، آن را با رضایت و به‌عنوان یک خوراک لذیذ می‌خوردند . و این‌روزها در الکساندرووسک یا ریوکوو دیدن یک گیلیکاس در حالِ حمل یک قرص نان دیگر منظره‌ای نادر نیست ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
فوکااری پرسید : "کتابی که در موردش با پرفسور صحبت می‌کردی را داری . آن که برادر بزرگ‌تر داشت ."
-"۱۹۸۴ ؟ نه ، ندارم ."
- "چطور داستانی است ؟"
تنگو سعی کرد طرح داستان را بخاطر بیاورد : "من یکبار مدت‌ها پیش در کتابخانه‌ی مدرسه آن‌را خواندم به‌همین خاطر تمام جزئیات را خیلی خوب بخاطر نمی‌آورم . این کتاب در سال ۱۹۴۹ منتشر شده ، زمانی که ۱۹۸۴ خیلی دور به‌نظر می‌رسید ."
- "آن همین سال است ؟"
- "بله ، برحسب اتفاق . به‌هرحال آینده به امروز ، و خیلی سریع به گذشته تبدیل می‌گردد . در این داستان جورج اورول آینده را به شکلی تاریک که توتالیتارینیسم بر آن حکمفرما است تجسم می‌کند . مردم به سختی توسط دیکتاتوری که برادر بزرگ‌تر نام دارد کنترل می‌شوند . اطلاعات بسیار محدود است ، و تاریخ بطور مداوم بازنویسی می‌شود . شخصیت اصلی داستان در اداره‌ی دولتی کار می‌کند و تقریباً مطمئنم که کارش بازنویسی لغات بود . هرگاه که یک تاریخ جدید نوشته می‌شد ، تمام تاریخ‌های گذشته باید نابود می‌شد . در این پروسه لغات بازسازی می‌شدند و معانی لغات کنونی تغییر می‌یافتند . از آنجا که تاریخ مدام بازنویسی می‌شد دیگر کسی حقیقت را نمی‌دانست . دیگر مشخص نبود که چه کسی دوست است و چه کسی دشمن . همچین داستانی داشت ."
- "تاریخ را بازنویسی می‌کردند ."
- "دزدیدن تاریخِ حقیقی مردم ، مانند دزدیدن بخشی از خودشان است . این کار یک جنایت است ."
فوکااری لحظه‌ای در این مورد فکر کرد .
تنگو ادامه داد : "خاطرات ما متشکل از خاطرات شخصی و خاطرات جمعی ما است . این دو بخش خیلی به هم وابسته هستند . و تاریخ ، خاطره‌ی جمعی ما است . اگر خاطره‌ی جمعی ما را از ما بگیرند و بازنویسی کنند ، ما نمی‌توانیم خود واقعی‌مان را حفظ کنیم ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
تنگو پرسید : "آیا گروه با سیستم کمونیستی اولیه‌ی تاکاشیما خو گرفت ؟"
پروفسور سرش را تکان داد : "نه . فوکودا از مالکیت اشتراکی اموال خودداری کرد . [او] از نظر سیاسی رادیکال بود اما رئالیست واقع‌بینی هم بود . آنچه که هدف او بود جامعه‌ی اشتراکی انعطاف‌پذیرتری بود ، نه یک جامعه همانند کلونی مورچه‌ها . خطِ‌مشی وی این بود که همه را تقسیم به واحدها نماید و هر واحد زندگی اشتراکی انعطاف‌پذیر خود را داشته باشد . آن‌ها اموال خصوصی را می‌شناختند و درآمد را تاحدودی تقسیم می‌کردند . اگر با واحد خود راضی نمی‌شدی می‌توانستی واحدت را عوض کنی و آزاد بودی هر زمان که می‌خواهی ساکیاگاکه را ترک کنی . همچنین راه‌های ارتباطی با دنیای بیرون هم در اختیار اعضا بود و هیچ القای ایدئولوژیک یا شستشوی مغزی هم در کار نبود . فوکودا در تاکاشیما آموخته بود که یک سیستم آزاد و طبیعی باعث افزایش سود می‌شود .
با رهبری فوکودا ، عملکرد ساکیاگاکه روی روال باقی ماند ، اما سرانجام به دو فرقه تقسیم شد . تا زمانی که آنها سیستم انعطاف‌پذیر فوکودا را اجرا می‌کردند هم این امر اجتناب ناپذیر بود . در یک‌سو گروه جنگ‌طلب بودند یا گروه انقلابی که بر اساس گروه Red Guard که در ابتدا فوکودا پایه‌گذاری کرده بود عمل می‌کردند . برای آنها این مزرعه مقدمه‌ی انقلاب بود . کشاورزی برای‌شان بعنوان پوششی بود تا زمان موعد به‌پا خواستن فرا رسد . این امر برای‌شان تغییرناپذیر بود .
از سوی دیگر گروه اعتدال‌گرا بودند . بعنوان اکثریت آنها با [آن] گروه مخالفِ جنگ‌طلب ، در مورد کاپیتالیزم موافق بودند اما فاصله‌شان را با سیاست حفظ می‌کردند ، بجای آن ، ایجاد زندگی همگانی طبیعی و خودکفا را ترجیح می‌دادند . تا جایی که به کشاورزی مربوط می‌شد ، هر دو گروه هدف یکسانی داشتند ، اما هرگاه که لازم می‌شد تصمیماتی درمورد سیاست‌های مؤثر کل مزرعه گرفته شود ، عقایدشان به دو قسمت می‌شد . اغلب نمی‌توانستند به توافقی برسند و این باعث افزایش بحث‌های خشونت‌آمیز میان دو گروه می‌شد . از هم پاشیدن مزرعه و جامعه‌ی ساکیاگاکه فقط به زمان نیاز داشت ."
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
"... در مورد آکادمی تاکاشیما می‌دانی ، درست است ؟ "
تنگو گفت : "خیلی کلی مانند یک مزرعه‌ی اشتراکی اداره می‌شود . آنها به سبک کاملاً اشتراکی زندگی می‌کنند و هزینه‌ی زندگی‌شان را از طریق کشاورزی تأمین می‌نمایند . همچنین کشاورزی لبنی در سطح ملی دارند ‌. به دارایی‌های شخصی اعتقادی ندارند و همه با هم مالک همه‌چیز هستند ."
پروفسور با اخم گفت : "درست است . تصور می‌کنم که فوکودا در سیستم تاکاشیما به‌دنبال مدینه‌ی فاضله می‌گشت . اما البته مدینه‌ی فاضله در هیچ‌کجا و هیچ کشوری وجود خارجی ندارد . مانند نظریه‌ی زندگی ابدی در علم کیمیاگری . اگر از من بپرسی کاری که تاکاشیما انجام می‌دهد این است که رُبات‌هایی بدون مغز بوجود می‌آورد . آنها جریان تفکر را از مغز انسان‌ها خارج می‌سازند و این‌کار به آنها این امکان را می‌دهد که بجای آنها فکر کنند . دنیای آنها شبیه به داستان جورج اورول است . مطمئنم می‌فهمی که بسیاری از مردم دقیقاً به‌دنبال این مرگ مغزی می‌گردند . این‌کار زندگی را بسیار آسان‌تر می‌کند . مجبور نیستی درمورد چیزهای مشکل فکر کنی فقط خفه‌شو و آنچه که مافوقت می‌گوید را انجام بده . هرگز مجبور به تحمل گرسنگی نیستی . برای کسانی که به‌دنبال چنین محیطی می‌گردند ممکن است آکادمی تاکاشیما مدینه‌ی فاضله‌ی خوبی باشد .
اما فوکودا چنین شخصی نبود . او دوست داشت خودش در مورد مسائل فکر کند و هر نظریه را از هر جهت به بوته‌ی آزمایش گذارد . سال‌ها به اینصورت زندگی کرده بود ، این حرفه‌اش بود . هرگز مکانی مثل تاکاشیما نمی‌توانست راضی‌اش نماید . تقریباً از همان اول هم می‌دانست . [...]"
فوکا اری گفت : "در تاکاشیما خوش می‌گذشت ."
پروفسور لبخند زد : "مطمئنم که برای بچه‌های کوچک تاکاشیما خیلی خوشایند است اما بزرگ می‌شوی و به سن مشخصی می‌رسی و خود را می‌شناسی ، زندگی در تاکاشیما برای اغلب جوانان مثل زندگی در جهنم است . رهبران از قدرت خود استفاده می‌کنند تا میل طبیعی مردم برای فکر کردن مستقل را از بین ببرند . این کار ، پا بستن مغز است ."
فوکا اری پرسید : "پا بستن ."
تنگو به وی توضیح داد : "در روزهای قدیم در چین ، از کودکی پای دختران کوچک را در کفش‌های بسیار کوچکی می‌بستند تا از رشد آنها جلوگیری کنند ." اری آن را برای خود تصور کرد و چیزی نگفت . 
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
با حوصله کمی نوشید . نمی‌خواست الکل به‌سرعت تأثیر کند . شب درازی در پیش داشت .
کتابی از کیف دوشی‌اش بیرون آورد و شروع به خواندن کرد . کتاب مربوط به تاریخ خطِ‌آهن کُمپانی منچوری در دهه‌ی ۱۹۳۰ بود . خطِ‌راه‌آهن و حق خطِ‌آهن بعد از جنگ روسیه و ژاپن در سال ۱۹۰۴-۱۹۰۵ توسط روسیه به ژاپن واگذار شد . که به این‌ترتیب کمپانی به‌سرعت گسترش یافت و به بهره‌برداری رسید . و نقش بنیادینی در اِشغال چین توسط ژاپن ایفا کرد . توسط ارتش شوروی در سال ۱۹۴۵ از بین رفت . بعد از جنگ روسیه و آلمان در سال ۱۹۴۱ هرکس می‌توانست توسط این خط و خطِ‌آهن ترانس-سیبری در عرض ۱۳ روز از شیمونوسکی به پاریس برود .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
تنگو یکی از کتاب‌های جدیدش را باز کرد و شروع به خواندن نمود . کتاب در مورد فلسفه‌ی رمز و اسرار بود و جزئیات کارکرد نفرین‌ها را در جامعه‌ی ژاپن در طول قرن‌ها مورد بررسی قرار داده بود . نفرین‌ها در جوامع اولیه نقش مهمی داشتند . آنها برای اختلافات شدید و ناسازگاری‌های سیستم‌های اجتماعی ساخته شده بودند . به نظر زمان لذّت‌بخشی برای زندگی می‌رسید .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
در سالِ ۱۹۲۶ امپراتوری تایشو در ژاپن از میان رفت ، و دوره‌ی تاریخی شوا آغاز گشت . این‌دوره شروع عصر تاریک و وحشتناکی در تاریخ ژاپن بود . زمان کوتاه دوره‌ی مدرنیسم و دموکراسی پایان یافت و جای خود را به فاشیسم سپرد .
۱Q۸۴ ( هاروکی موریکامی )
  • Zed.em
به موسیقی گوش می‌دهد ، نوایش را زمزمه می‌کند ، بعد دنبالِ حرف‌ش را می‌گیرد : "به همین دلیل دوست دارم موقع رانندگی شوبرت گوش کنم . همانطور که گفتم علتش ناقص بودن همه‌ی اجراها است . یک نقص هنری آگاهی‌ات را برمی‌انگیزد و هوشیار نگاه‌ت می‌دارد . اگر هنگام رانندگی به یک اجرای تمام و کمال از یک اثرِ بسیار کامل گوش بدهم ، ممکن است دلم بخواهد چشمانم را ببندم و درجا بمیرم ، اما با گوش دادن به دماژور ، به محدوده‌های توان انسان پی می‌برم و درمی‌یابم که نوع خاصی از کمال فقط از راهِ انباشتِ نامحدود نقص تحقق می‌یابد . شخصاً این نکته را مُحرّک می‌دانم . می‌فهمی منظورم چیست ؟"
کافکا در کرانه ( هاروکی موریکامی ) 
  • Zed.em

اوشیما می گوید : " من صدها بار تبعیض را تجربه کرده ام . فقط کسانی که طعم تبعیض را چشیده اند واقعا می دانند که چقدر آزار دهنده است . هر کس درد را به شیوه ی خودش حس می کند و هر کس زخم های خودش را دارد . بنابراین من هم مثل همه دغدغه ی انصاف و عدالت را دارم . اما آنچه بیشتر مایه ی انزجارم می شود ، آدم هایی هستند که قوه ی تخیل ندارند . همانجور آدم هایی که تی . اس . الیوت به آنها می گوید « انسان پوک » . آنهایی که فقدان تخیل را با چیز بیجانی مثل پرِکاه پُر می کنند و از کار خودشان بی خبرند . آدمهای بی عاطفه ای که خرواری کلمه ی توخالی نثارت می کنند و می کوشند تو را به کاری که نمی خواهی وادارند . مثل همان جفت پرغمیش که دیدیم !" آهی می کشد و مداد باریک و بلند را در دست می چرخاند . " انواع آدم های غیرعادی ، فمنیست ها ، خوک های فاشیست ، کمونیست ها ، هواداران کریشنا ، هیچکدامشان اسباب دردسرم نیستند . برایم مهم نیست چه پرچمی بردارند . اما چیزی که نمی توانم تحمل کنم ، آدم های توخالی است . وقتی با آنها روبرو می شوم نمی توانم تحملشان کنم ، و آخر حرف هایی می زنم که نباید بزنم . می توانستم این زنها را یه جوری از سر باز کنم ، یا خانم سائه کی را خبر کنم که موضوع را رفع و رجوع کند ؛ او به آنها لبخند می زد و موضوع را با رضایت طرفین حل می کرد ، اما این کار از من برنمی آید . چیزهایی می گویم که نباید بگویم ، کارهایی می کنم که نباید بکنم ، نمی توانستم خودداری کنم . این یکی از نقطه ضعف های من است . می دانی چرا این نقطه ضعف من است ؟!"
می گویم : " چون اگر هر آدمی را که قوه ی تخیل چندانی ندارد جدی بگیری ، این قضیه سرِ دراز پیدا می کند !"
اوشیما می گوید : " گل گفتی !" با ته مداد که پاک کن دارد تپ تپ به شقیقه ی خود می زند . " اما یک چیز هست که می خواهم یادت باشد کافکا ؛ همینها دقیقا از قماش آدم هایی هستند که محبوب دوره ی جوانی میس سائه کی را کشتند . تنگ نظرهای عاری از تخیل ، مدارا نکردن ، نظریه های بریده از واقعیت ، اصطلاحات توخالی ، آرمانهای عاریتی ، نظامهای انعطاف ناپذیر ؛ اینها چیزهایی هستند که واقعا مایه ی هراس می شوند ، آنچه راست راستی ازش می ترسم و بیزارم . البته دانستن اینکه چه چیز درست است و چه چیز نادرست مهم است . خطاهای فردی در داوری را معمولا می توان اصلاح کرد ، تا وقتی شهامتش را داشته باشی که خطای خودت را بپذیری می توان جبران کرد اما تنگ نظران متعصب که قوه ی تخیل ندارند به انگل هایی می مانند که گله را مبتلا می کنند ، تغییر شکل می دهند و رشد می کنند . اینها همه چیز را به گند می کشند و من دوست ندارم همچون کسانی بیایند اینجا ." اوشیما با نوک مدادش به مخزن کتاب ها اشاره می کند . البته منظورش کل کتابخانه است .
" دلم می خواست می توانستم به اینجور آدم ها بخندم ، اما نمی توانم !"

کافکا در کرانه (  هاروکی موریکامی )

  • Zed.em