او خونگرم و زیبا ، هرچه که زیبا و غمگین بود را دوست داشت و با پوشش اشرافی مجلل اغلب تنها و گاهی هم با همسرش به عنوان یدک به تئاتر شهر می رفت ؛ همین که از موضوعی خوش اش می آمد ، با حالت جهانگردی ماجراجو ، دروغ های آسمانی سرهم می بافت و مرا پرگنت کوچولو می خواند ...
در حال کندن پوست پیاز ( گونتر گراس )
- ۱ نظر
- ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۷