aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

پس اهریمن ، آکومَن (منش بد) ، اندیشه‌ی بد (آکه‌مَنَه) را فرستاد تا در اندیشه‌ی زرتشت راه یابد و او را چونان دیوان بگرداند . وهومن (منش خوب) نیز از سوی ایزدان ایزد برانگیخته شد تا آکومن را از گزند بازدارد . به‌همین‌جهت ، پس از زادن ، وهومن بر اکومن پیشی گرفت و به اندیشه‌ی زرتشت اندر آمیخت و زرتشت خندان گشت ، آنچنانکه خنده‌اش به آشکارا پیدا بود ، برخلاف دیگر مردم که به‌هنگام زادن بگریند .
اندر همان اوان زرتشت به پیامبری ، برگزیده‌ی اهورامزدا بود و به وحی ازسوی خداوند برگزیده شد . پوروشسب [پدر زرتشت] که از خندیدن زرتشت به‌هنگام زادن به شگفتی اندر شده بود ، به نزد دانایان رفت و پرسید که چگونه است همه‌ی کودکان هنگام زایش بگریند و یکی بخندد ؟
گفتندش : آنانکه مرگ و تباهی را در سرانجام ببینند ، بگریند ؛ و آنکه بخندد پارسایی و پرهیزکاری و سرانجام خوش را ببیند و بخندد .
آئین مغان ( هاشم رضی )

  • Zed.em

... به‌موجب روایات سنتی در کودکی ، از سوی کاهنان و کَرَپَن‌ها زرتشت را درمیان آتش جهت نابودی و سوختن قرار دادند که آتش وی را نسوزانید . از کوهی که زرتشت در آنجا با اهورامزدا گفت کرد ، یاد شده است . [وندیداد ، فرگرد ۲۲ بند ۱۹ جلد چهارم ص۱۸۷۶]
زرتشت میانه‌ی آتش ، تعبیری کنایت‌آمیز است از مسأله‌ی وَر VAr ، یا آزمایش ایزدی در میان ایرانیان باستان ، هرکس برای ثبوت ادعایی که داشت و مورد قبول واقع نمی‌شد ، به این آزمایش ایزدی تن درمی‌داد و هرگاه آتش وی را آسیبی نمی‌رسانید ، ادعایش مورد قبول واقع می‌شد .
در عصر ساسانیان ، به‌موجب روایات سنتی نظایری داریم و درباره‌ی زرتشت هم در دربار ویشتاسب شاه کیانی چنین راه‌حلی به‌کار رفت .
آئین مغان ( هاشم رضی )

  • Zed.em

... در افسانه‌ای دیگر آمده که وی درخواست شهریاری و آگاهی از سحر مطلق را از ستاره‌ای ، که نماد و کنایه از جادو است ، می‌نماید . ستاره‌ سلطنت و شهریاری را چونان آتش سیّاله‌ای روان می‌کند و او ، یعنی زوروآستر°، یا نمرود°° بر اثر آن آتش می‌سوزد و بر جایگاه سوخته شدن بدنش در پارس آتشگاه می‌سازند ؛ و در روایاتی دیگر از چنین مرگ تمثیلی یاد می‌شود .‌
از خاندان زوروآستر [زوروآسترهای کلدانی] بسیاری برخاستند که آرزوشان این بود تا با آتش آسمانی کشته شوند . میان پارسیان روایتی به‌صورت آرزویی نهفته مشهور است که می‌گویند : "هرگاه آتش مرا از بین بَرَد و از من استخوانی سوزان باقی گذارد ، تو آن استخوان را نگاه دار ، چون درواقع بزرگی و سلطنت را نگاه خواهی داشت ." پارسیان نیز به این آرزو که دوام فرّ و بزرگی را بیان می‌کند عمل کردند و خاکسترِ جسد زوروآستر را نگاه داشتند که به اشاره‌ی روایات تاکنون باقی است .
همه‌ی این روایات آشنایی ذهن یونانیان را با دزدیدن آتش از آسمان و عواقب کیفری آن بازگو می‌کند . در اساطیر بابلی نیز دزدیدن مشعل آتش با سروری بر جهان انباز است .
مورخان ، نام زرتشت را در لاتین به‌عنوان Vivum Sidus به‌معنی ستاره‌ی زندگی‌بخش و یا مورخی دیگر به‌عنوان Zosa roe tou asteros ستاره‌ی طوفان‌آفرین آورده است ؛ چنانکه ملاحظه شد ، زرتشت می‌گوید سوخته یا خاکستر مرا که به‌وسیله‌ی آتش آسمانی استحاله یافته ، نگاه دارید تا سلطنت و فرمانروایی را درمیان خود نگاه داشته باشید .
این با روایات داستانی و اساطیری ما مطابقت دارد . چنانکه می‌دانیم فرّ شاهان [کَوَئِم. خوَرِنَه] نور درخشنده و آسمانی است که از اهورامزدا سرچشمه می‌گیرد و درواقع آتش و آذرخش ، کنایه‌ای است از سلطنت و شهریاری .
آئین مغان ( هاشم رضی )


°نوشته‌اند زوروآستر (زَرَتوشتر) مرکب از دو واژه‌ی پارسی (اوستایی) است به‌معنی هدیه و قربانی . اما برخی واژه‌ی Astra را با واژه‌ی یونانی astra-astar به‌معنی ستاره یکی دانسته‌اند . دینو اظهار می‌کند که واژه‌ی zoroaster را می‌توان به 'دوستدار ستارگان' ترجمه کرد . برخی دیگر به 'نگرنده‌ی ستارگان' یا 'نگاه‌دارنده‌ی ستارگان' یا 'فرمان‌روای ستارگان' ترجمه و تعبیر کرده‌اند .
°°در بعضی افسانه‌ها نمرود (معاصر با ابراهیم) را با زرتشت پادشاه بلخ ، یکی دانسته‌اند ! و در بعضی دیگر از افسانه‌ها نمرود پادشاه بابل یا آشور را با نی‌نوس شاهی که همعصر زرتشت بود و به بلخ سپاه برد و زرتشت را در این جنگ کشت یکی می‌دانند ؛ و اینبار زرتشت و ابراهیم را یک‌تن می‌دانند . که این نیز نشانه‌ای از تداخل روایات سامی و آریایی است که صریحاً نمی‌دانیم روایات سامی در آریایی نفوذ کرده با بالعکس ...

  • Zed.em

... آگاسیاس آگاهی‌هایی درباره‌ی رفتار نسبت به مردگان به‌ویژه اشخاص معلول و بیمار به دست می‌دهد که شگفت است . در بلخ و گرگان و شرق ایران به‌طور اعم معتقد است که چنین اعمالی شایع مغان و مجوس بوده . استرابو نیز چنین مطالبی را به نقل از اونه‌سی‌کریتوس نویسنده‌ی عهد اسکندر نقل نموده و در آثار پروفیریوس نیز به چنین اشاراتی برمی‌خوریم .
وی می‌نویسد : هیرکانی‌ها بیماران ، معلولان و مردگان خود را مقابل پرندگان لاشه‌خوار و سگان درنده می‌اندازند . در بلخ افراد معلول و پیران از کار افتاده را طعمه‌ی سگان درنده می‌کنند .
[...]
آگاسیاس نقل کرده که : هرگاه سپاهیان و افراد لشکری ناقص یا معلول شده و یا به بیماری لاعلاج و سختی دچار می‌شدند ، آنان را دور از مردم و شهر ، در بیابان رها می‌کردند . هرچند روزی ، مقدار نان و آبی برایشان می‌گذاشتند . این افراد روزگار سخت و تاریکی را با بیماری و درد می‌گذراندند و با چوبدستی که داشتند حیوانات و پرندگان لاشه‌خوار را در صورت توانایی از خود می‌راندند . اما سرانجام هنگامی فرامی‌رسید که ضعف و بیماری کاملاً بر آنان چیره می‌شد و هنوز جانی داشتند که طعمه‌ی لاشه‌خواران می‌شدند .
حال هرگاه بر بیماری و مرض چیره شده و زار و نزار وارد شهر می‌شد ، مردم او را از خود رانده و نجس می‌پنداشتند . لازم بود تا مغان بر سر رحم آمده و آداب تطهیر را برایشان انجام می‌دادند تا به حال اول بازگشته و اجازه‌ی زندگی عادی را پیدا کنند .
آگاسیاس این قانون و اجرای آن را در مورد سربازان بیمار و معلول ذکر می‌کند ، اما اونه‌سی‌کریتوس یادآور می‌شود که پیرمردان و پیرزنان را از اجتماع بیرون کرده و به حال خود رها می‌کردند تا بمیرند ، و از شیوه‌ی بیان و اشارات‌شان برمی‌آید که این جزو شریعت مجوس و لازم‌الاجرا بوده است . ..‌‌.
آئین مغان ( هاشم رضی )

  • Zed.em

... اما مورخ و نویسنده‌ی مذکور درباره‌ی اساطیر آفرینش مانوی روایتی دارد که ابهام و تعقید و فشردگی روایت پیکار اورمزد و اهریمن و چگونگی آن و نقش مهر را روشن می‌کند و نشان می‌دهد که چه همبستگی و شباهت فوق‌العاده‌ای میان دو روایت آفرینش در دین مانی و آئین زروانی وجود دارد و هرگاه نظر نیبرگ را مورد توجه قرار دهیم که مغان مادی پیش از قبول دین زرتشت زروانی بوده‌اند ، متوجه این اصل خواهیم شد که چگونه به شکل مداوم ، عناصر زروانی به قرض گرفته شده و در دین‌های ایرانی وارد شده است . روایت مانوی که درباره‌ی آفرینش نقل می‌شود ، از کتاب داستان‌های ایران باستان (ص۶۵-۷۳) به‌نقل از جلد دوم فرهنگ نام‌های اوستا (ص۶۵۴-۶۵۰) می‌باشد :
"در آغاز جهان ما نبود . تنها دو گوهر بود : گوهر روشنایی و گوهر تاریکی . گوهر روشنایی زیبا و نیکوکار و دانا بود ، و گوهر تاریکی زشت و بدکار و نادان . قلمرو روشنایی در شمال بود و پایان نداشت . قلمرو تاریکی در جنوب بود و به قلمرو روشنایی می‌پیوست . شهریار جهان روشنایی زروان بود و بر جهانی از فروغ و صفا و آرامش حکم می‌راند . در این جهان مرگ و بیماری و تیره‌گی و ستیزه نبود ، همه نیکی و روشنی بود . در جهان تاریکی 'آز' دیوِ بدخوی بدنهاد فرمانروایی داشت . قلمرو آز به دیوان پلید و بدکار و ستیزه‌جو آکنده بود .
این دو عنصر جدا می‌زیستند و جهان روشنایی از آسیب دیوان جهان تاریکی در امان بود ؛ تا آنگاه که حادثه‌ای روی دارد : یک روز آزدیو در ضمن حرکات دیوآسای خود به جهان روشنایی برخورد . جهانی دید روشن و زیبا و آراسته . خیره شد و دل در نور بست و درصدد برآمد تا جهان روشنایی را تسخیر کند و گوهر نور را دربرگیرد . پس با گروهی از دیوان به جهان روشنایی حمله برد .
زروان ، شهریارِ جهان روشنایی آماده‌ی جدال نبود . برای نبرد با دیوانِ تاریکی و بازداشتن آنان ، دو خدای دیگر از خود پدید آورد . از آن دو هرمزد را که خداوندی جنگ‌آزما بود برای راندن دیوان فرستاد . هرمزد پنج عنصر نورانی : آب ، باد ، آتش ، نسیم و نور را سلاح جنگ کرد . آب و باد و نور و نسیم را به‌خود پوشید و آتش را چون تیغ در دست گرفت و به نبرد دیوان شتافت . اما آزِ بدکُنش زورمند بود و یاران فراوان داشت . آز در نبرد چیره شد و هرمزد شکست دید . آز و دیوانش پنج عنصر نورانی را که به‌جای فرزندان هرمزد و در حکم سلاح وی بودند بلعیدند و هرمزد شکسته و بی‌یار در قعر جهان تاریکی مدهوش افتاد .
پس از زمانی هرمزد به‌خود آمد و خویشتن را مغلوب و بی‌کس و یاور یافت . از قعر جهان تاریکی خروش برآورد و از مادر خود که یکی از خدایان و آفریده‌ی زروان بود یاری خواست . خروش هرمزد جان گرفت و از پایگاه دیوان تا بارگاه خدایان را در اندک زمانی پیمود و پیام هرمزد را به مام وی رسانید . مام هرمزد نزد زروان رفت و سر فرود آورد و گفت ای شهریار جهان روشنایی ، فرزندم هرمزد را یاری کن که شکسته و بی‌یاور در دست دیوان اسیر است .
آنگاه زروان برای رهایی هرمزد خدایان دیگر از خود پدید آورد . مهرایزد نیرومندترین این خدایان بود . مهرایزد برای نجات هرمزد به مرز جهان تاریکی روان شد و وی را ندا داد . چون از هرمزد پاسخ رسید ، برای پیکار با دیوان پنج فرزند از خود پدید آورد که نبرده‌ترین آنان ویس‌بد بود ، سلاح پوشیده و به فرمان مهرایزد به پیکار دیوان رفت و به‌زودی آنان را درهم‌شکست و در زیر پا نرم کرد و پوست از تن‌شان جدا ساخت . بسیاری از دیوان را نیز در آسمان‌ها به زنجیر کشید ‌.
آنگاه مهرایزد به بنای جهان ما پرداخت : یازده آسمان را از پوست دیوان ساخت ، از گوشت ایشان هشت‌طبقه‌ی زمین و از استخوان آنها کوه‌ها را پدید آورد . یکی از فرزندان خود پاهرگ‌بد را فرمان داد تا بر سرِ آسمان‌ها بنشیند و رشته‌ی آنها را در دست بگیرد تا درهم نریزند . دیگری از فرزندان خود مان‌بد را بر آن گماشت تا طبقات زمین را بر دوش خویش نگاه دارد تا فرود نیاید .
دیوان هنگامی که بر هرمزد چیره شدند ، فرزندان او آب ، باد ، آتش ، نور و نسیم را که همه از گوهر روشنایی بودند بلعیدند . وقتی دیوان به‌وسیله‌ی مهرایزد شکست یافتند ، بیشتر این عناصر نورانی از چنگ آنها رها شده و آزاد گردید .
مهرایزد از این عناصر نورانی ستارگان آسمان را پدید آورد . آفتاب را از آتش ، و گردونه‌ی ماه را از باد و آب ، و ستارگان دیگر را از نوری که از آفت دیوان آسیب دیده بود پدیدار کرد .
اما همه‌ی نوری که دیوان بلعیده بودند آزاد نشد و با آنکه بیشتر آن نور رهایی یافت ، قسمتی از آن در بند دیوان ماند . واگذاشتن نور در دل دیوان روا نبود . چاره‌ای می.بایست کرد . هرمزد و مهرایزد و دیگر خدایان جهان روشنایی ، فراهم آمدند و به‌سوی زروان شهریار عالم روشنایی رهسپار گردیدند . همه پیش تخت وی سر فرود آوردند و گفتند : ای شهریار عالم روشنایی ، ای آنکه ما را به نیروی شگرف خویش آفریدی ، و آز و دیوان و پریان را به‌وسیله‌ی ما درهم شکستی و در بند کشیدی ، هنوز بهره‌ای از گوهر نور در زندان دیوان به‌رنج است . چاره‌ای ساز تا گوهر نور از بند دیوان رها شود و به جهان روشنایی بازگردد .
آنگاه زروان سومین‌بار خدایانی دیگر از خود پدید آورد و روشن‌شهرایزد را که از این خدایان بود به اداره‌ی جهان ما گمارد تا همانطور که زروان شهریار عالم بالا است روشن‌شهرایزد نیز بر زمین و آسمان و این جهان خداوند و پادشاه باشد و جهان را روشن بدارد ، و روز و شب را پدید آورد و چرخ‌های آفتاب و ماه و ستارگان را به گردش اندازد ، و گوهر نور را که به‌تدریج ازچنگ دیوان رها می‌شود به‌سوی بهشت زروان رهبری کند .
روشن‌شهرایزد این جهان را که مهرایزد ساخته بود به گردش درآورد و چرخ‌های آفتاب و ماه و ستارگان را به‌کار انداخت ، و بدین‌گونه جهانی که ما در آنیم پرداخته شد و به‌حرکت درآمد و زندگی آغاز کرد . در این جهان ذرات نور که از زندان ظلمت رهایی می‌یابد در ستونی نورانی گرد می‌آید و از آنجا روز به روز به گردونه‌ی ماه می‌رود و در آنجا انباشته می‌شود ؛ به‌همین‌جهت ماه در آغاز به‌صورت هلال است و پس از آن روز به روز بزرگ‌تر و نورانی‌تر می‌شود . پس از پانزده روز پیمانه‌ی ماه پر می‌شود و ماه به‌صورت دایره‌ی تمام درمی‌آید . آنگاه نوری که در ماه گرد آمده به گردونه‌ی خورشید می‌رود . از اینجاست که ماه پس از آنکه دایره‌ی تمام شد روز به روز کاسته می‌شود تا به‌کلّی از نور خالی می‌گردد و دیگر به چشم نمی‌آید .
ذرّات نور که در آفتاب گرد می‌آیند از آنجا سرانجام به بهشت‌روشنایی که مسکن زروان است می‌روند و به منزلگاه نخستین خویش می‌پیوندند . دیوان و پریانی که ویس‌بد فرزند مهرایزد مغلوب کرد و در آسمان به زنجیر کشید ، هنوز پاره‌ای از عناصر روشنایی را در دل خود پنهان داشتند . روشن‌شهرایزد برای آنکه ذرات نور را از وجود ایشان بیرون کشد تدبیری اندیشید . چنان کرد تا از این دیوان موجودات دیگر پدیدار شوند . از تخمه‌ی دیوان نر در زمین پنج درخت رویید . درختان و گیاهان دیگر همه از این پنج درخت پدید آمدند . از تخمه‌ی دیوان ماده پنج جانور پدید آمد . جانوران این عالم از دوپا و چهارپا و پرنده و خزنده و آبی به‌وجود آمدند .
در هریک از گیاه و حیوان شراره‌ای از گوهر نور پنهان است . این همان نوری است که دیوان پس از مغلوب ساختن هرمزد بلعیده بودند و اینک از وجود آنان به گیاه و حیوان انتقال یافته است . این نور است که به‌تدریج رهایی می‌یابد و در ستون نور گرد می‌آید و به ماه می‌رود . گردش عالم برای آن است که ذرات روشنایی را کم‌کم از دل گیاهان و دیگر موجودات بیرون بکشد و به سرمنزل نخستین بازگرداند .
چون کار جهان منظم شد و چرخ‌ها به گردش افتاد ، روشن‌شهرایزد به یکی از خدایان که سازنده‌ی‌بزرگ نام دارد ، فرمان داد تا همانگونه که سرمنزلی برای گردآمدن نوری که از این جهان رهایی می‌یابد ساخته بود ، زندانی نیز خارج از طبقات آسمان و زمین برای دیوان بنا کند . این زندان برای آن است که چون پایان کار عالم فرا رسد و گوهر نور یکسره از وجود دیوان بیرون برود ، دیوان در آن زندان محبوس شوند تا از دسترسی به جهان نور تا ابد محروم بمانند . در چنین روزی پاهرگ‌بد که رشته‌ی آسمان‌ها را به‌دست دارد ، رشته را از دست رها می‌کند و آسمان‌ها درهم فرومی‌ریزد . مان‌بد که طبقات زمین را به دوش دارد ، آنها را از دوش می‌اندازد و آتشی مهیب درمی‌گیرد و همه‌ی جهانِ ما در این آتش می‌سوزد و از آن جز تل خاکستری باقی نمی‌ماند . دیوان همه دربند می‌افتند و گوهر روشنایی از چنگال ظلمت رهایی می‌یابد ."
آئین مغان ( هاشم رضی )  

  • Zed.em

... در قسمت‌های پیشین آنچه که از پلوتارک درباره‌ی آئین و دین مغان ایرانی منقول از کتاب 'ایزیس و اوزیریس' در دست بود نقل شد . در اینجا دگرباره مطالب و روایات وی یکجا و بی‌وقفه نقل می‌شود ... .
"گروهی از مردم به دو خدا معتقد بوده و باور دارند که یکی از این دو ، آفریننده‌ی نیکی‌ها و آن یک خالق چیزهای بد و زیان‌آور است . اما گروهی دیگر از مردم ، آفریننده‌ی نیکی‌ها را خدا و آن دیگری را دیو و شیطان می‌خوانند . ازجمله‌ی این مردم زرتشت‌مغ است که پنج‌هزارسال پیش از جنگ تروآ می‌زیست .
وی یکی از این دو نیرو را هُرمزِس و آن دیگری را آرِمانیوس (اهریمن) خواند . وی معتقد بود که هرمزد را به‌روشنی محض و اهریمن را به تاریکی و ظلمت مطلق تشبیه و مقایسه باید کرد . و آنگاه مهر (میترس) را واسطه‌ای میان آن دو دانست . وی مردم را تعلیم داد که برای هرمزد نذور و پیش‌کش‌ها تقدیم کنند برای عرض سپاس از نیکی‌ها و نعمت‌ها ؛ و برای اهریمن نذور و پیش‌کش‌ها گذارند برای دفع آسیب‌ها و بلایا .
آنها [مغان] به‌هنگام مراسمِ نیایشِ اهریمن (هادس) گیاهی به نام اومومی را در هاون می‌سایند و نیایش برای تاریکی به‌جا می‌آورند . آنگاه گیاه سائیده را با خون گرگ [به‌عنوان یک حیوان اهریمنی] آمیخته و در جایی دور ، که خورشید بدانجا نتابیده و تاریکی مطلق حکمروا باشد برده و می‌پاشند . گروهی از گیاهان خوب را آفریده‌ی ایزد نیک می‌دانند و برخی را از خلقت دیو بدی . همچنین است درباره‌ی جانوران که گروهی چون سگ و پرندگان و خارپشت را از اثر خلقت ایزد نیک و موش‌آبی را آفریده‌ی اهرمن می‌پندارند . آن کسی نیکبخت‌تر است که در طول زندگانی بیشترین مقدار و شمار از جانوران دیوآفریده (دَئِوُ.داتَه) را بکشد .
میان این مردم درباره‌ی خدایان افسانه‌های زیادی شایع است . برآنند که هرمزد یا روشنی مطلق و اهریمن تاریکی محض در پیکاری سخت درگیرند . هرمزد برای یاری خویش [به] شش ایزد هستی‌ بخشید : ایزد نیک‌منشی ، ایزد راستی ، ایزد پادشاهی نیرومندانه ، ایزد خرد ، ایزد نعمت و ثروت و در پایان ایزد شادی که از هر چیزِ خوب بوجود آید .
پس اهریمن مقابله به مثل کرد و شش دیو بر ضدّ ایزدان ششگانه بیافرید . آنگاه هرمزد سه‌بار خویشتن را به فراخی بگستراند تا از خورشید فراز رفت و ستاره‌ها را بیافرید و ستاره‌ی سیروس [شعرای یمانی] را بر ستارگان سروری بخشید . از آن‌پس بیست‌وچهار ایزد دیگر بیافرید که همه را درون تخم‌مرغی° جای داد . اهریمن به‌مقابله پرداخت و بیست‌وچهار دیو بیافرید که به درون تخم‌مرغ راه یافتند و چنین شد که نیکی و بدی با هم آمیخته شد . اما سرانجام زمانی فراخواهد رسید که اهریمن ، پدیدآورنده‌ی همه‌ی زشتی‌ها و بدی‌ها و شرور معدوم می‌شود و زمین صاف و هموار شده و زندگی خوش و خوبی برای مردم پیدا خواهد گشت و همه‌ی مردمان نیک‌بخت خواهند بود و به یک زبان سخن خواهند گفت .
تئوپومپوس نقل کرده که مغان معتقدند که برای سه‌هزارسال پی‌درپی یکی از این دو خدا فرمانروایی کرده و آن‌یکی تمکین می‌کند . پس در سه‌هزارسال بعدی به ستیزه و پیکار پرداخته و با هم فرمانروایی می‌کنند . اما سرانجام دیو بدی شکست یافته و معدوم می‌شود و مردمان به شادی و بی‌نیازی و بدون احتیاج به خوراک به‌سر خواهند برد بی‌آنکه سایه‌ای داشته باشند [دوران فرشکرد] و خدای نیکی‌ها برای زمانی محدود به آسایش خواهد پرداخت ."
پیش از آنکه به نقد و تحلیل و تفسیر روایت پلوتارک پرداخته شود اشارتی بنیادی خواهد شد ، و آن چنین است که عناصر اصلی که این مورخ و گزارشگر نقل کرده ، شرحی است بر آئین زروانی ؛ ...
آئین مغان ( هاشم رضی )


°اشاره به بیست‌وچهار ایزد شده . این بیست‌وچهار خدا همان ایزدان فرودستِ امشاسپندان می‌باشند . نام آنها در سی‌روز ماه با امشاسپندان محفوظ است و در گاه‌شماری و یزدان‌شناسی اوستایی درباره‌شان آگاهی داریم . اشاره به مدار بیضی شکل که انطباقی است از به شکل زمین ، در خود اوستا شاهدی در دست نداریم . هرچند این اندیشه‌ای مشابه میان هندیان و ایرانیان در شکل زمین بوده است . اما در منابع پهلوی این اشاره که آسمان تخم‌مرغ شکل است آمده و در متن پهلوی مینوی‌خرد بند هشتم از فصل چهل‌وچهارم این اشاره را می‌توان شاهد آورد . اما شگفتی در آن است که آسمان را بیضوی و زمین را کروی شکل یاد کرده و هرگاه دقت کنیم پلوتارک نیز اشاره می‌کند که ایزدان یا خدایان بیست‌وچهارگانه در یک مدار بیضوی شکل قرار گرفتند و این مدار بیضوی شامل آسمان است نه زمین . اینک به بندهای هشتم تا دهم از فصل چهل‌وچهار مینوی‌خرد بنگریم :
"آسمان و زمین و آب و هرآنچه که وجود دارد شبیه تخم پرنده‌ای است ، آسمان به‌سان تخم‌مرغی به‌روی زمین قرار داده شده است ، همانندی زمین در مرکز آسمان درست همانند زرده درمیان تخم‌مرغ است ."

  • Zed.em