... پدرم فقط شبها را نماز میخواند ، میگفت در سایر اوقات حضورِ قلب ندارم .
بعد از ختم نماز دو دست را تا حد دو شانه بلند مینمود و در حالی که انگشتان را مانند برگ درختان که به وزش نسیم به جنبش آید ، آهستهآهسته حرکت می داد ، مدتی به ذکر تعقیبات میپرداخت و پس از دعای «اللهم ادخلنل الجنه و زوجنا من الحورالعین» ، برای یتیمانِ بیپدر و مادر ، بیوهزنانِ بیشوهر ، مظلومینِ بییار و یاور ، مرضایِ بیپرستار ، مقروضینِ تنگدست ، ورشکستگانِ مستأصل ، فقرایِ آبرومند و پیادگانِ از قافله بازمانده ، دعای خیر می کرد ؛ و برای اسیرانِ خاک ، طلب مغفرت و آمرزش مینمود ، بدونِ آنکه هیچگاه درگاه اقدس احدیت را به غبارِ ناهموار نفرین و لعنت مکدر و آلوده سازد . ابیاتی را که در این موقع با لحنی سوزناک می خواند از بس شنیده ام در خاطرم نقش بسته است :
پس قریب به یکربع ساعت نظر را به آسمان میدوخت و به حدی ساکت و صامت و بیحرکت میماند که گویی یکسره از این دنیای خاکی بهدر رفته و سرتاپا در امواجِ بیکرانِ بیخبری و در عوالم جانپرور خلسه و مراقبه و مکاشفه ، غوطهور است .
پس از نماز ، لباس عبادت را کنده ، لباس دیگری میپوشید و به قولِ خودش به لباسِ فسق درمیآمد ...
دارالمجانین ( محمدعلی جمالزاده )
- ۰ نظر
- ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۸