aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۳۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

پهلوها شعبه‌ای از پارت‌ها بودند که در شرق ایران در حوزه‌ی هیرمند و سیستان پراکنده بودند . زمانیکه سکاها وارد سکستان یا سجستان (سیستان) شدند با آنان مخلوط گردیده و قومی به‌نام قوم سکایی و پارتی یا سیت و پارت تشکیل دادند ، و چون پارت‌ها را پهلو نیز می‌گفتند ازاین‌رو معروف به خاندان و سلسله‌ی پهلوها شدند . این قوم از قرن اول قبل از میلاد در سیستان تشکیل حکومت دادند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
طخارها قومی از سکاها بودند که در آنطرف سند که اکنون آن صفحه را فرغانه گویند زندگی می‌کردند . در قرون اول اسلامی اعراب از این قوم نام می‌برند . بطلمیوس جغرافی‌دان قدیم از قوم تاگؤرا نام می‌برد و اسناد چینی از این قوم به‌نام توگارا نام می‌برند . یک مسافر چینی به‌نام چانک‌کی‌ین که در حدود ۱۲۰ ق.م به این نواحی از طرف فغفور چین مأموریتی یافته بوده است ، اطلاعات مفیدی از این قوم و پارت‌ها (خراسانی‌ها) و باختری‌ها می‌دهد .
باری چنانکه در پیش گفتیم یوئه‌چی‌ها° طخاری‌ها را به حرکت آوردند [کوچاندند] و طخاری‌ها بر سر باختری‌ها ریختند . چنین به نظر می‌رسد که جنگ ایران و توران که در داستان‌های ما به‌زمان کیانیان نسبت داده شده ، همین جنگ‌ها بوده است ، جنگ‌هایی که پارت‌ها و باختری‌ها با اقوام سکه‌ها یا به‌قول ایرانیان با اقوام تورانی کرده‌اند ، و یک چیز هم که این نظر را تأیید می‌کند آن است که مردان و دلیران این داستان‌ها را پهلوان می‌نامند ؛ و حالا برای ما روشن است که پهلوان یعنی منسوب به پارت ، زیرا کلمه‌ی پارت همان پرتو و پلهواو ، پهلو می‌باشد . الف و نون علامت نسبت است نه علامت صیغه‌ی جمع ، بنابراین معنی پهلوان یعنی کسی که منسوب به پارت‌ها و پهلوها باشد .
باری چون ایرانی‌ها بیشتر با طخاری‌ها سر و کار داشتند و آنان آریایی‌های سکایی بودند ، پس می‌توان گفت که ایرانی‌ها با تورانیان غیرآلتایی در زد و خورد بوده‌اند و آنها به باختر ریخته‌اند . اما طخاری‌ها از نژاد زردپوست نبوده‌اند ، زیرا اولاً از زبان آنان این نکته مسلم است و دیگر چند سال قبل در تورفان که از بلاد غربی چین است ، آثاری خطی به‌دست آمد و سه زبان در این کتاب‌ها یافتند ؛ یکی از آن‌ها طخاری است ، و این زبان هم به زبان‌های ایران شمالی نزدیک است . باری اراضی حوزه‌ی علیای رود جیحون به‌نام قوم طخار معروف به طخارستان (تخارستان) شد .
برخی معتقدند که طخاری‌ها از اختلاط یوئه‌چی‌ها و سکاها هستند و سکاهایی که در سیستان یا سکستان [این نام از نام قوم سکا گرفته شده ، یعنی محل زندگی سکاها] ساکن شدند به‌علت اینکه نام سکایی را حفظ کرده‌اند از سکایی‌های خالص می‌باشند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°مغول‌ها که از چین به‌طرف شمال رانده شده بودند در ۲۱۴ ق.م به سه قلمرو بزرگ که هرکدام را خانی اداره می‌کرد تقسیم شدند : ۱. در مشرقِ مغولستان دون‌خو ۲. در مغولستان میانه هون‌نو که از همه بزرگ‌تر بود ؛ هون‌نو را اکنون هون گویند ۳. در مغرب ، یوئه‌چژی (یوئه‌چی) .
چون پس از ساخته شدن دیوار چین مغول‌ها نمی‌توانستند به‌آسانی در چین بتازند ، خانِ هون‌نو در ۲۰۹-۱۷۴ ق.م ، خانِ دون‌خو را مطیع کرده و یوئه‌چی‌ها را پراکنده ساخت و تمامی مغولستان را تحت حکمرانی خود درآورد و دولت هون را که از منچورستان تا استپ‌های قرقیز و از دیوار بزرگ چین تا سرحد کنونی روسیه امتداد یافت تأسیس کرد .
یوئه‌چی‌ها بر اثر فشار هون‌ها مساکن خود را از دست داده مجبور گشتند که جلای وطن کنند و زمین‌های تازه‌ای برای خود بیابند ، بنابراین به دو قسمت تقسیم شده ، قسمت بزرگ‌تر به‌طرف جنوب‌غربی رفت و به‌نوبت خود بر مردمی فشار وارد آورد که در آسیای میانه در هر دو طرف رود سیحون و جیحون سکنی داشتند . این مردمان همان سکاها بودند که آن اقوام را به نام ماساژت‌ها ، داهی‌ها ، طخاری‌ها و آسیانی‌ها نیز شناخته‌اند .
به‌هرحال یوئه‌چی‌ها بر سر این مردمان ریخته و آنان را از مساکن‌شان بیرون کردند ، چنانکه طایفه‌ی سکایی‌ها بر اثر این فشار مجبور شدند اراضی تازه‌ای به‌دست آورند . بنابراین نهضت مردمان سکایی شروع شد و سکایی‌ها و یوئه‌چی‌ها مخلوط با هم ، بایکدیگر به پارت و باختر فشار آوردند .
  • Zed.em
کشور باختر از شمال محدود می‌شد به رودِ اکسوس یا جیحون ، از جنوب به کوه‌های هندوکش و از مشرق به ترکستانِ چین ، از مغرب به خراسان کنونی . این کشور اکنون ترکستان و افغانستان نامیده می‌شود و یکی از بهترین و زرخیزترین کشورهای ایران‌شهر شمرده می‌شده است . در اوستا از این ناحیه به "باخذم ساریرام" یعنی بلخ زیبا یاد شده ؛ در این سرزمین بود که زرتشت کیش مزدیسنا را رواج داد و شاهان داستانی چون : کیقباد ، کیکاووس ، کیخسرو ، لهراسب و گشتاسب در این شهر می‌زیسته‌اند .
در زمان هخامنشیان کوروش کبیر این ایالت را به پسرش بردیا سپرد و او مدت‌ها در آن سرزمین فرمان‌روا بود . پس از کشته شدن بردیا به‌دست برادرش کمبوجیه ، گئوماتای مغ در آن ایالت به‌تخت سلطنت نشست و پس از کشته شدن او به‌دست داریوش ، پدر داریوش ویشتاسب بر آنجا فرمان‌روا گشت . در زمان خشایارشا پسرش ویشتاسب حاکم آنجا شد و پس از وی سغدیانوس پسر اردشیر حاکم شد و چون وی به‌فرمان اسکندر کشته شد ، چندی عموزاده‌ی دیگر داریوش در آنجا حاکم گشت .
اسکندر پس از غلبه بر باختر آن کشور را قتل‌عام کرد . حتی به‌ یونانیانی که از زمان خشایارشا در آنجا به‌سر می‌بردند ابقاء نکرد . اسکندر برای مطیع نگه‌داشتن مردم آنجا چندین آبادی و لشکرگاه از یونانی‌ها و مقدونی‌ها تشکیل داد ، در اندک زمانی در باختر نژادی نیمه ایرانی نیمه یونانی پدید آمد . در اینجا اسکندر از رسم باختریان درباره‌ی اموات خود متنفر شد ؛ زیرا باختری‌ها مانند اغلب زرتشتی‌های خالص جسد مردگان خود را می‌گذاشتند که خوراک جانوران ، سگان و درندگان گردد . اسکندر گفت که مردگان را به‌سگان ندهند و دخمه‌ها را ویران و آتشکده‌ها را منهدم ساخت .
در اینجا باختری‌های زرتشتی در دین خالص‌تر از سایر اقوام ایرانی بودند زیرا از اقوام سامیِ بابل و آسور دور می‌زیستند . از سرداران اسکندر که در زمان او حاکم باختر شد آمینتاس مقدونی بود و پس از او تیریاسب ایرانی منصوب گردید .
باری قریب ۳۰ هزار یونانی و مقدونی که در زمان اسکندر به‌خدمات لشکری مشغول بودند ، در این ولایات ساکن شده و با بومیان اختلاط و امتزاج کردند و در اخلاق و آداب و مذهب نیمه ایرانی شدند ؛ ولی زبان رسمی آنجا یونانی گشت .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
چنانکه می‌دانیم افغانستان ، بلوچستان ، پنجاب و سند در زمان پادشاهی هخامنشی تحت نفوذ و سلطه‌ی ایران بودند . زمان اسکندر و پس از او حکومت آن نواحی به‌دست حکام یونانی و هندی اداره می‌شد که از طرف اسکندر به‌فرمان‌روایی آن نواحی گماشته شده بودند . پس از اسکندر اختلافاتی بین فرمان‌روایان این نواحی پیدا شد و اختلالاتی در وضع حکومت آنجا پدید آمد و امور آن‌نواحی به هرج و مرج روی نهاد .
در این گیر و دار چندره‌گوپتا نامی ، هندی ظهور کرد و چون از خاندان موریا بود مؤسس سلسله‌ی پادشاهانی در پنجاب ، سند و افغانستان جنوبی گردید و چون این سلسله باعث بودایی شدن شرق ایران شده‌ لذا تاریخ این سلسله بیشتر از نظر نفوذ دین بودا در ایران باستان قابل ملاحظه است .
[...]
آشوکا پسر بندوسارا ۲۷۳-۲۳۲ ق.م بزرگ‌ترین پادشاه دودمان موریا است و از بزرگ‌ترین پادشاهان هند به‌شمار می‌رود . قلمرو او از بنگال تا جنوب افغانستان و حوزه‌ی ارغنداب بود [...] افسانه‌ها آشوکا را در جوانی برهمنی زشتخوی و ستمگر توصیف کرده‌اند . بالأخره وی پادشاهی دادگر شده و در ۲۶۰ ق.م به‌دین بودایی درآمده ، از این‌به‌بعد دوره‌ی پادشاهی او سراسر زمان امن و آرامش است . وی از این زمان یک بودایی متدین و نیکوکار گردید که آئین بودا را چه در هند و چه در بیرون کشور انتشار داد .
آشوکا در حمایت از دین بودا مانند گشتاسب در دین زرتشت است . وی مبلغینی برای تبلیغ این آیین به‌خارج از هند ، مانند افغانستان و خراسان فرستاد ، وی در فرمان‌های سنگ‌نبشته‌ی خود که ۱۴ ستون از آنها تاکنون کشف شده است ، مردمان را به پیروی از اصول مذهب بودا دعوت کرده ، آنان را به ترحم به‌یکدیگر و شفقت بر حیوانات تبلیغ می‌نمود . وی پس از پذیرفتن دین بودا حکم یک راهب و فیلسوف را پیدا کرده بود که در اطراف دارمه Darma یعنی قوانین و اصول دین بودا تحقیق و بحث می‌کرد .
قلمرو دولت موریا در زمان آشوکا از دو نوع خاک و سرزمین تشکیل می‌یافت . یکی از سرزمین‌های هند و دیگر مشرق ایران که بلوچستان و افغانستان فعلی را تشکیل می‌داد . پس از آشوکا پادشاهان نامداری روی کار نیامدند ، از آن‌پس دولت موریا رو به انحطاط می‌گذارد و نفوذ ایشان از جنوب شرقی ایران و افغانستان کاسته شد .
آخرین امیرِ گمارده شده از طرف دولت موریا در افغانستان سوفاگازنوس نام داشت که معاصر ایوتیدموس° پادشاه باختر بود که در کابل حکومت می‌کرد . شاه باختر به‌طرف جنوب هندوکش لشکر کشید و به نفوذ و آمریت سلاطین موریا در شرق ایران خاتمه داد و افغانستان را ضمیمه‌ی دولت باختر کرد . (۲۲۰ ق.م)
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°ایوتیدموس پادشاهی کاردان و جهاندار بود ، در زمان او کشور باختر به ترقیات بزرگی نائل آمد . وی پس از برکندن نفوذ خاندان موریا به‌طرف شمال‌شرقی متوجه شد و اقوام آن نواحی ازجمله تخارها ، مردمان ختن و فلات پامیر را زیر اطاعت و نفوذ باختر آورد . از ختن مقدار زیادی نیکل آورد و بر آن سکه زد ، معلوم می‌شود تا این‌زمان باختریها این فلز را نمی‌شناخته‌اند . در قسمت غرب با پارتیها همسایه بود و بین ایشان گاهی زد و خوردهایی روی می‌داد .
استرابون می‌نویسد که باختر هزار شهر داشت . در این‌زمان بین باختر ، چین و هندوستان راه‌های تجارتی باز شد ، از چین به باختر ابریشم و نیکل حمل می‌شد . راولنسون می‌نویسد به‌قرارِ شش کتیبه که به رسم‌الخط خروشتی یافت شده ، هنرپیشگانِ یونانی و باختری در عصر سلطنت پادشاهان باختری برای کار به هندوستان می‌رفته‌اند و آثار هنری آنان تأثیر بسیاری در هند داشت . نیز ادویه‌ی هندی از راه درّه‌ی کابل به‌جانب بلخ برای تجارت حمل می‌شد .
  • Zed.em
این ایالت که نام و حدود آن در جغرافیای مختصر ایران گذشت ، از شمال به دریای سیاه و از جنوب به کوه‌های توروس و کیلیکیه ، از مشرق به رود فرات و از مغرب به رود هالیس محدود می‌شد . این ایالت پس از انقرض آسور ضمیمه‌ی ماد شد و سپس از ایالاتِ دولت شاهنشاهی هخامنشی محسوب می‌شد . مردم این کشور ارباب انواع را می‌پرستیدند ، یکی از این رب‌النوع‌ها ، ربةالنوع طبیعت بود که آن‌را 'ما' می‌خواندند ، در هنگام باده‌نوشی هنگام ستایشِ آن ، مردان به‌خود زخم می‌زدند و دختران ناموسشان را قربانی می‌کردند . دین پارسیان نیز در این سرزمین نفوذ کرده بود و اسامی ماه‌های ایشان پارسی بود .
پس از آمدن اسکندر به ایران آریارات پادشاه محلی از طرف ایران فرمان‌روای آنجا بود ، بواسطه‌ی اینکه سر اطاعت پیش آورد به‌جای خود ابقاء شد ، ولی پس از مرگ اسکندر به‌دست پردیکاس کشته شد . در آغاز قرن سوم ق.م کاپادوکیه استقلال خود را بازیافت ، پادشاهان آن ایالت نسب خود را به کوروش می‌رسانیدند و جدّ پادشاهان کاپادوکیه را آنافاس می‌دانسته ، چون آریارات (۳۲۲-۳۰۱ ق.م) نامی در زمان اسکندر مؤسس استقلال این کشور بوده است ، اغلب پادشاهان کاپادوکیه را نام آریارات بود .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
پس از شکست از رومی‌ها° سلوکی‌ها یکباره روی به ناتوانی گذاردند . در مشرق دولت پارت و باختر به‌کلی دست سلوکی‌ها را از شرق ایران کوتاه کرد ، رقابت با بطلمیوس‌های مصر و جنگ‌های پی‌درپی با آنان قوای سلوکی‌ها را تحلیل برد . یکی از علل ضعف سلوکی‌ها دشمنی با یهودیان بود ؛ جهتش آن بود که سلوکی‌ها فرهنگ یونانی را در آسیا رواج می‌دادند و یهودیان حاضر نبودند سُنن ملی خود را از دست داده از این جریان پیروی کنند . تا در زمان تیتوس امپراطور روم (۸۱-۷۹ ق.م) به‌ویرانی بیت‌المقدس و کشتار یهود انجامید .
از سال ۱۴۵ ق.م اختلافات شدیدی در دودمان سلوکی افتاد ، تا کار به‌جایی رسید که سوریه که باقی‌مانده‌ی کشور سلوکی بود به دو قسمت تقسیم شد . در سوریه‌ی علیا یک پادشاه سلوکی (آنتیوخوس نهم) و در سله سوریه پادشاهی دیگر از همان خانواده (آنتیوخوس هشتم) سلطنت می‌کرد ، پس از مرگ آنتیوخوس سیزدهم ، پومیه سردار رومی سوریه را گرفت و آن‌را ایالتی از روم کرد .
بنابر آنچه گذشت دولت سلوکی به دست سلوکوس نیکاتور در ۲۱۲ ق.م بنیاد گذارده شد و در ۶۴ ق.م منقرض شد . دوران حکومت آن سلسله ۱۴۸ سال بود .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

°آنتیوخوس سوم یا بزرگ در پیِ جنگی سله‌ سوریه را از مصریان گرفت ؛ در این‌هنگام رومیان که تازه پایشان به مشرق باز شده بود به بهانه‌ی حمایت از مصر ، با سلوکی‌ها از درِ جنگ درآمدند و در ماگنزی در آسیای صغیر ، سلوکی‌ها را شکست سختی دادند (۱۹۰ ق.م) و بدین‌ترتیب آسیای صغیر به‌دست رومیان افتاد .
  • Zed.em
اسکندر در واپسین ماه‌های زندگانی خود در کشورداری و نظم شاهنشاهی از پارسیان پیروی می‌کرد و سازمان کشوری هخامنشی را پذیرفت و بسیاری از فرمان‌روایان پارسی را به‌جای خود گذاشت . چنانکه در مادِ کوچک آتروپات (به‌معنی آذربد) بر سر ولایات خود ابقاء شد و این ایالت به نام او آتروپاتکان (آذربایجان) تغییر نام داد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
مردم بابل برای تماشای سپاه اسکندر بر سرِ دیوارها گرد آمده بودند . زیبایی شهر بابل مورد توجه اسکندر قرار گرفت . وی مانند کوروش بزرگ به معبد بل‌مردوک خدای بزرگ بابلی‌ها که اساهیل نام داشت رفت و دست آن بت را گرفت ، و فرمان داد معابدی را که در زمان خشایارشا ویران کرده بودند تعمیر نمایند .
به‌قول کنت کورث این شهر از نظر انضباط نظامی برای مقدونی‌ها مضر بود ، زیرا اخلاق بابلی‌ها به‌قدری فاسد بود که از هیچ‌چیز برای تحریک شهوات نفسانی دریغ نمی‌کردند ؛ مردان بابلی در ازای وجهی که به آنان داده می‌شد آشکارا زنان و دختران‌شان را به‌فحشاء تشویق می‌کردند ، و در مجالس بزم ، شراب زیاد می‌خوردند و در حالت مستی مرتکب اعمال وقیحانه می‌شدند ، حتی زنان و دختران خانواده‌های ممتاز بی‌عفتی را جزء شرایط ادب و به‌اصطلاح جزو تمدن می‌دانستند . قشون مقدونیه سی‌وچهار روز در چنین شهر فاسدی ماند و بسیار سست گردید . ولی در این اثناء قشون تازه‌نفسی از اروپا رسید که مایه‌ی امیدواری اسکندر شد . در بابل اسکندر ماده‌ی سوزنده‌ای که دارای نفت بود مشاهده کرد و برای تماشا آن‌را آتش زد . پلوتارک گوید که قعر زمین‌های بابل پر از این آتش است .
اسکندر پس از بابل به شوش رفت و والی آن به‌نام ابولت پسرش را به استقبال او فرستاد ، در شوش اسکندر خزانه‌ی داریوش را تصرف کرد . به‌قول دیودور آن چهل‌هزار تالان شمش طلا و نقره بود . [...] در شوش اسکندر خواست برتخت شاهنشاهان ایران بنشیند و چون قامت او کوتاه بود و پله‌های تخت بلند ، پاهایش بر پله‌ی آخری نمی‌رسید ، یکی از پیشخدمتان اسکندر دویده میزی آورد تا پای اسکندر روی آن قرار گیرد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
پلوتارک نوشته است که دست راست او از دست چپ درازتر بوده است . نولدکه آلمانی گوید : نخستین کسی که این لقب را برای او ذکر کرده دی‌نُن بوده ، مورخانِ دیگر یونان از او نقل کرده‌اند . دی‌نن این لقب را به‌معنی بسط‌ید یا اقتدار استعمال کرده ، ولی بعدها یونانیان آن‌را به‌معنی تحت‌اللفظی فهمیده‌اند . استرابن اردشیر اول را درازدست نوشته گوید که دست‌های او در هنگام ایستادن به زانویش می‌رسیده .
این شاه پسر خشایارشا بود ، مادرش را یونانیان آمس‌تریس دختر اتانس (هوتانه) از یکی از هفت‌خانواده‌ی پارسی نوشته‌اند . اردشیر چهار برادر داشت : داریوش و ویشتاسب برادران بزرگ‌تر او بودند .
پس از کشته شدن خشایارشا ، اردوان خواست شاهزاده‌ای را به‌تخت بنشاند که جوان و بی‌تجربه باشد ، از این‌رو به همدستی مهرداد خواجه اردشیر را که بسیار جوان بود به پادشاهی نشاند (۴۶۴ ق.م) و برادر بزرگ‌ترش داریوش را متهم به‌قتل خشایارشا نمود و به‌دستور شاه جوان او را بکشت . تا هفت ماه اختیارات در حقیقت به‌دست اردوان بود . چنانکه در بعضی از تواریخ ، اردوان را هم در شمار پادشاهان هخامنشی شمرده‌اند . تا اینکه درصدد قتل پادشاه جوان افتاد و در این‌کار کامیاب نشد ؛ توطئه کشف شد . بغابوخش (مکابیز) شوهرخواهرِ شاه ، اردشیر را از آن خطر آگاه کرد ، اردشیر دستور داد که اردوان و مهردادخواجه را که قاتل پدر او و درپی قتل او بودند به‌هلاکت رسانیدند .
پس از قتل اردوان ، اردشیر به برادر بزرگ‌تر خود ویشتاسب که در باختر علم طغیان برافراشته بود پرداخت ، و شخصاً با سپاهی به جنگ ویشتاسب رفت و او را در سال ۴۶۳ ق.م به‌کلی مغلوب ساخت ، این پیروزی پادشاهی اردشیر را بر هر ایرانی مسلم کرد .
اردشیر در بابل سیاست پدر را تعقیب کرد و زمین‌های آن ایالت را میان ایرانیان تقسیم نمود . قضات منحصراً پارسی بودند و همه‌ی ادارات به‌دست پارسی‌ها اداره می‌شد . هیأت مغان در آنجا اهمیتی یافتند . سکنه‌ی محلی در زیر بار مالیات‌ها خُرد شدند .
[...]
اردشیر در ۴۲۴ ق.م درگذشت ، این پادشاه در امورِ کشوری جز ضعف کارِ دیگری نشان نداد ، بطوریکه می‌نویسند زمام امور در دست ملکه‌ی مادر آمس‌تریس بود . ولی مورخان اسلامی و شرقی او را پادشاهی دادگر دانسته‌اند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
در تاریخِ مورخان اسلامی و داستان‌های باستانی نام این شاه به‌کلی فراموش شده است .
خشایارشا پسر داریوش اول از زنِ [دوم] او آتس‌سا دختر کوروش بزرگ بود ، در ۳۵ سالگی به‌تخت نشست . (۴۸۶ ق.م)
در آغاز پادشاهیِ خود برآن شد که شورشی را که در مصر روی داده بود فرونشاند ؛ پس با لشکری به‌سوی آن کشور رهسپار شد و خبیش نامی که سربلند کرده خود را فرعون می‌خواند ، از پیش او گریخت ؛ ایرانیان همدستان او را کیفر داده دلتای نیل را غارت کردند . و برادر پادشاه که هخامنش نام داشت استاندار مصر شد و این کشور به‌وضع پیشین خود بازگشت ؛ یعنی کاهنان مصری به‌حقوق و اختیاراتی که به آنان داده شده بود باقی ماندند و شورش به‌کلی فرو نشست ۴۸۴ ق.م (هرودوت کتاب ۷ بند ۷)
سپس به‌سوی بابل لشکر کشید ، بنابه‌ الواح بابل در آنجا چندتن دعوی پادشاهی کرده بودند ؛ که نام دوتن از آنان بل‌شیمانا و شی‌کوشتی بود ، پس از آن آک‌شی‌ماسو نامی خود را پادشاه بابل دانست ، زوپیر از طرف ایران والی بابل گشته شورش را فرونشاند ولی چندی بعد او را کشتند و پسر او بغابوخش (به‌یونانی مکابیز) به‌جای او برگزیده شد .
ایرانیان ، به‌قول هرودوت ، این‌بار با بابلی‌ها به‌سختی رفتار کردند ، دیوار و معابد شهر را به‌امر شاه ویران کردند و اهل شهر را به اسیری بردند ، مجسمه‌ی بل‌مردوک رب‌النوع بابل را به‌ایران بردند . آریان واسترابن می‌نویسند که معبد اساهیل ویران شد ، آن هیکل زرین در پیش بابلیان بسیار مقدس بود ، و هر پادشاه قانونی بابل در آغازِ سال دست آن بت را می‌گرفت . پس از این واقعه دیگر بابل کمر راست نکرد و ایالتی از ایالات ایران گردید ؛ بت زرین بل‌مردوک را ذوب کردند . از این‌زمان خشایارشا عنوان "شاه بابل" را ترک گفت و به‌عنوان "شاه پارس" و "ماد" اکتفا کرد .
[...]
در کتاب استر داستانی راجع‌به خشایارشا آمده که سابقاً آن‌را راجع‌به اردشیر درازدست می‌دانستند . ولی تورات تصریح دارد که این واقعه در زمان خشایارشا اتفاق افتاده است . نام آن شاه در آن کتاب آخشورش آمده است ؛ اینک خلاصه‌ی داستان ، به‌روایت کتاب استر از تورات :
در سال سوم پادشاهی خود خشایارشا مجلس ضیافتی در کاخ شوش ترتیب داده بود و از غایت مستی فرمود که 'وشتی' ملکه را به‌حضور آورند تا زیبایی وی را به‌مردم و بزرگان نشان دهد . ملکه از آمدن امتناع کرد ، شاه در خشم شد و او را از شهبانویی عزل کرد ؛ و دختری یهودی به‌نام 'هدسه' را به شهبانویی برگزیدند ، و او را استر (یعنی ستاره) نامیدند . استر را عموزاده‌ای بود به‌نام مردخای که استر نزد او تربیت شده بود . در این احوال مردخای توطئه‌ای را که دوتن از خواجه‌سرایان بر ضدّ شاه ترتیب داده بودند کشف کرده و قضیه را به‌اطلاع شاه رساند . هامان یکی از بزرگان کشور که مردخای به او تعظیم نمی‌کرد ، کینه‌ی یهودیان را در دل گرفت و از شاه اجازه‌ی کشتن آنان را خواست ، ولی مردخای آگاه شد و از طرف استر حکمی از طرف شاه صادر شد که یهودیان از کشتن رستند و دشمنان خود بویژه هامان را به‌دار آویختند .
در سال ۴۶۶ ق.م اردوان رئیس قراولان مخصوصِ شاه با میتری‌دات (مهرداد) خواجه‌باشی همدست گردیدند و خشایارشا را پس از بیست‌سال پادشاهی کشتند .
بنابه منابع یونانی خشایارشا مردی زیبا ، بخشنده و خوش‌محضر بود . ولی با اینهمه در انتخاب اشخاص ، نظری صائب نداشت . رأی درست را می‌پسندید ، ولی او را اراده‌ی اجرای آن نبود . او مردی شهوت‌ران و مغلوب زنان بود و کارها را به دست خواجه‌سرایان می‌سپرد . ولی یونانیان بزرگ‌منشی او را ستوده‌اند ، چنانکه علاوه بر مورخان یونانی در زمان آتش زدن تخت‌جمشید ، چون اسکندر مجسمه‌ی خشایارشا را افتاده دید ، چنین گفت : "آیا باید بگذرم و بگذارم تو بر زمین افتاده باشی تا مجازات شوی در ازای اینکه به یونان لشکر کشیدی ، یا تو را به‌احترام آن روح بزرگ و صفات خوبی که داشتی بلند کنم ."
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
قشونِ برّی ایران پس از فتح ترموپیل به‌طرف آتن رهسپار شد . آتنیان چون در ترموپیل امید پیروزی داشتند آتن را تخلیه نکرده بودند ، ولی کار را در این‌هنگام به‌عجله صورت دادند . زنان و کودکان را به تروزن ، آژینا و سالامیس فرستادند . از زمان حرکت خشایارشا از هلس‌پونت تا ورود سپاه او به آتیک که آتن در آن واقع بود ، چهارماه طول کشید .
تسخیر آتن را هرودوت چنین می‌نویسد : وقتی پارسیان وارد آتن شدند آن‌را خالی از سکنه یافته ، فقط عده‌ای از آتنی‌ها به‌معبد پناهنده شده بودند ؛ اینان در ارک گرد آمده با تیر و تخته سنگرهایی ساخته بودند . ایرانیان آتن را به‌تلافی حریق شهر سارد آتش زدند ، فتح آتن را خشایارشا به‌عموی خود اردوان که نیابت سلطنت را داشت خبر داد .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
سپاهِ ایران از بوغازِ داردانل که در آن‌روزگار موسوم به هلس‌پونت (پل یونان) بود ، از روی پلی که با قایق‌ها به امر شاه ساخته بودند ، در مدت هفت شبانه‌روز از آسیا به‌طرف اروپا گذشت ، عبور لشکریان زیرنظر شاهنشاه واقع شد ؛ شاه بر روی تختی از مرمر که در بالای تلی نزدیک آبیدوس زده بودند جلوس نمود . در هنگام برآمدن آفتاب ، جامی زرین و قدحی از زر ، یک شمشیر و یک کمان پارسی را به‌عنوان هدیه به دریا انداخت . هرودوت گوید : پس از آنکه پل ساخته شد بادی برخاست و آنها را ویران ساخت . شاهنشاه در خشم شد . بفرمود تا از مهندسان سر برگیرند ! و دریا را به‌سیصد تازیانه تنبیه نمایند !
پیاده‌نظام به شش اردو و سواره‌نظام به سه قسمت تقسیم شده بود ، فرماندهانِ اردوها همه پارسی بودند . شاه با تمام خانواده‌ی هخامنشی همراهِ سپاه حرکت می‌کرد . اردوها به قسمت‌های کوچکتر تقسیم شده بود . نظم و ترتیب قشون ، تهیه‌ی آذوقه ، ساختن پل‌ها و اصلاح راه‌ها به‌خوبی پیش‌بینی شده بود . به‌علاوه در شمال کوه آتُس کانالی حفر شده بود تا مانند سفر اولِ ایرانیان به‌ یونان ، کشتی‌های ایران دچار طوفان نگردند . (در سال ۱۷۳۹ میلادی در این کانال سیصد دریک ، که پول ایرانی بود یافتند)
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
در سال ۴۸۷ ق.م مصر بر ایران بشورید . این یکی از نخستین نتایج جنگ ماراتن بود . ظاهراً علت این طغیان خراج‌های گزافی بود که از طرف ایران به آن کشور تحمیل شده بود . در سال مزبور شخصی موسوم به خبیش بر ضدّ داریوش قیام کرد ، و خود را پسامتیک چهارم خواند . تحریکات یونانیان نیز در ایجاد این شورش مؤثر شد . داریوش برآن شد که شورشِ مصر را فرونشاند ، و یونانیان را نیز به‌سزای خود برساند . ولی از بخت بلندِ یونانیان ، داریوش در سال ۴۸۶ ق.م یعنی در سی‌وششمین سال پادشاهی خود درگذشت . به‌قولِ سر پرسی سایکس واقعاً این شاهنشاه اگر پنج سالِ دیگر زنده می‌ماند کارِ یونان زار بود .
[...]
داریوش ، شاهنشاهی خردمند و قوی‌الاراده بود ، هرچند در برخی موارد سخت می‌گرفت ولی رفتارش با مردمِ مغلوب ملایم و معتدل بود . اگر او پس از کمبوجیه به‌تخت ننشسته بود ، شاید دوره‌ی هخامنشی هم مانند دوره‌های مادها زود سپری می‌شد . این شاه درواقع دولت بزرگ ایران را از نو بنیاد گذارد ، و به آن تشکیلاتی داد که شاهان دوره‌های بعد ، حتی اسکندر و سلوکی‌ها ، ساسانیان و اعراب هم این تشکیلات اساسی را با تغییرات جزئی تقلید کردند . اساسی را که او پی افکند ، به‌قدری محکم و استوار بود که باوجود بی‌لیاقتی اکثر شاهان هخامنشی ، پس از او تقریباً دویست‌سال برپا ماند . در زمان او کشور ایران به اعلی‌درجه‌ی وسعت خود رسید ، که تا آن‌زمان و تاکنون نیز نظیر آن دیده نشده است . والحق مستحق لقب بزرگ است . اغلب مورخان قدیم و جدید او را ستوده و بزرگ شمرده‌اند ، بعضی دو ایراد به داریوش گرفته اند : یکی سفر جنگی او به سکائیه ، که می‌گویند عدم بهره‌مندیش از اُبهت او کاست و دیگر اینکه یونانیان را نمی‌شناخت و اهمیت به این مردم نمی‌داده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
... لشکرکشی به سوی کشور سکاها در ۵۱۵ ق‌.م روی داد . داریوش در نزدیکی استانبول کنونی از پلی که یونانیانِ آسیای صغیر به‌فرمان وی از قایق‌های خود زده بودند و شهرهای مجاور یونانی عهده‌دار حفظ آن شده بودند ، بگذشت ، سپاه عظیم ایران به‌طرف مصب رود دانوب حرکت کرد و تراکیه را مطیع نمود . در مصب رودخانه ، جباران بلاد یونانی پل قایقی دیگری نیز ترتیب داده بودند و خود ایشان مأمور حفاظت آن گردیدند . داریوش پس از عبور از پل وارد بیابانی مجهول‌الحال شد و به استپ‌های امروزی روسیه وارد گشت . سکاها علیق و آذوقه را آتش زدند ، چاه‌های آب را پُر کرده با حشم به داخل کشور خود عقب نشستند . قحطی و مشکلات آن کشور لشکر ایران را تهدید می‌کرد . داریوش ظرف دو ماه از رود دانوب تا رود تانائیس (دن امروز) در قلب کشور سکاها (روسیه‌ی کنونی) پیشرفت کرده و شهرها را آتش زده غنائم زیادی برگرفت . چون سکاها پیوسته عقب نشستند ، به‌قول هرودوت ، داریوش پیکی نزد پادشاه آنان فرستاده پیغام داد : "چرا از جلوی من فرار می‌کنی ؟ اگر در خودت قوه‌ی جنگ را می‌بینی جنگ کن . و اگر توانایی این کار را نداری ، برای خداوندگار خود آب و خاک بیاور ، یعنی مطیع من شو ." پادشاه سکاها پاسخ داد : شیوه‌ی من همین است ، هیچوقت از مردم نمی‌ترسم و از آنان هم فرار نمی‌کنم ، آب و خاک هم نمی‌فرستم ، ولی به‌زودی هدایای مناسب‌تری ارسال خواهم داشت ‌. پس از آن پیکی نزد داریوش روانه کرده این هدایا را تقدیم داشت ، و آنها عبارت از یک مرغ یک موش یک وزغ و پنج تیر بود . چون معنی آن هدایا را از پیک پرسیدند گفت : اگر پارسی‌ها با خِرَد بودند معنی آن‌را درک می‌کردند . گبریاس پدرزن داریوش این هدایا را اینطور تعبیر کرد : پادشاه سکاها می‌خواهد بگوید مگر اینکه پارسیها مرغ شوند و به‌هوا پرواز کنند ، یا موش شوند و به زیر زمین بروند و یا وزغ گردند و به دریاچه‌ها پناه جویند ، وَاِلّا از این سرزمین جان به‌در نبرده گرفتار تیرهای ما خواهند شد .
از آنطرف سکاها با جباران یونانی که نگهبان پل دانوب بودند داخل مذاکره شدند که پل‌ها را خراب کنند تا داریوش نتواند مراجعت کند ولی آنان چون تحت حمایت ایران بودند از آن‌کار امتناع کردند . داریوش پس از دوماه و دادن تلفات زیاد به‌طرف دانوب بازگشت و از همان‌طریق که به اروپا رفته بود به سارد مراجعت نمود ...
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
  • سرمت‌ها : غربی‌ترین اقوام سکایی این طایفه‌اند که در قرن چهارم قبل از میلاد در دامنه‌ی کوه‌های اورال ، در سرزمین اورن‌بورگ و پروخوروکا می‌زیستند ، برخی از آثار از آنجا کشف شده است . سرمت‌ها در نیمه‌ی قرن سوم ق.م از رود ولگا گذشته و سایر قبایل سکایی را به‌سوی کریمه راندند . اینان سوارکار بودند و به‌جای تیر و کمان ، بیشتر نیزه به‌کار می‌بردند و زره نیز می‌پوشیدند .
  • ماساژت‌ها : یا ماهیخواران که کوروش کبیر در جنگ با آنان کشته شد ، ایشان در بین دریای خزر و آرال سکنی داشتند . به‌قول هرودوت اسلحه‌ی آنان تیر و کمان و نیزه بود که آنها را از طلا یا مس می‌ساختند . کلاه و کمربندها و لباس‌هایشان مطلا بود ، زره اسب را نیز از مس می‌ساختند . ولی دهنه‌ی اسب از طلا و نقره بود ، آهن اصلاً به‌کار نمی‌بردند ، مملکت آنان فاقد این فلز بود ولی مس و طلای زیادی داشتند . هرچند هریک از آنان را زنی جداگانه بود ولی آنان زنان اشتراکی نیز داشتند . یونانیان گویند : این عادت همه‌ی سکاها است و در واقع اختصاص به ماساژت‌ها ندارد . هرگاه مردی بخواهد زنی را ببیند ترکش خود را به ارابه‌ی او می‌آویزد . اگر کسی پیر شود همه‌ی اقربایش گرد آمده او را می‌کشند و در همان‌وقت چارپایان مختلف را از احشام خود سر بریده با گوشت مقتول پخته و همگی آن‌را می‌خورند ، این نوع خاتمه‌ی عمر را عاقبت به خیری می‌دانستند ؛ ولی اگر شخصی از ایشان می‌مرد از خوردن گوشت او خودداری می‌کردند و میت را دفن می‌کردند ، و تأسف می‌خوردند که چرا این شخص مرد و کشته نشد . ماساژت‌ها بذر نمی‌افشاندند ، غذای آنان از گوشت احشام و و ماهی است که فراوان از سیحون به‌دست می‌آورند . مشروب آنان شیر است . از خدایان تنها آفتاب را می‌پرستیدند و برای او اسب‌ها را قربانی می‌کردند ، به جهت اینکه گویند برای تندروترین خدایان قربانی سریع‌ترین حیوانات مناسب است .
  • سیک‌ها یا اسکایی‌ها : یکی دیگر از اقوام سکایی بودند ، این قوم در منابع یونانی و چینی به‌قدری معروف بودند که نام آنان را به دیگر اقوام سکایی اطلاق کردند . منابع چینی ایشان را به‌نام‌های سی Si و سیک Sik و سایی‌وانگ Sai-Wang یاد کرده‌اند . به‌قول گروسه این قوم در منطقه‌ی کاشغر در دامنه‌های تیان‌شان و ساحل سیردیا (سیحون) تا حوالی دریاچه‌ی آرال زندگی می‌کردند . سیک‌ها یا اسکایی‌ها شرقی‌تر از ماساژت‌ها بودند ، یعنی پیش از ایشان در حوالی مشرق می‌زیستند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
هرودوت گوید : خود سکاها عقیده دارند از دیگر ملل جوان‌ترند و در باب نژاد خود گویند : آدمِ اولین این کشور که در آن‌زمان خالی از سکنه بود ، تارگی‌تای نام داشت و پدر تارگی‌تای را آنان زئوس [ظاهراً هرودوت با توجه به اعتقادات خودش خدایان را نام‌گذاری کرده] و مادر او را دختر رودِ بوریستن (دنیپر کنونی) می‌دانند . تارگی‌تای سه پسر داشت ، و در زمان آنان از آسمان گاوآهن ، قید [ریسمان] ، تبر و پیاله‌ی زرین به زمین افتاد . پسر اول کسی بود که این اشیاء را دید ، خواست بردارد ولی همینکه نزدیک شد طلا آتش گرفت . پسر دوم نزدیک شد و باز طلا محترق گشت . و چون پسر سوم نزدیک شد ، طلا خاموش شد . و او این اشیاء را به خانه برد و درنتیجه دو پسر دیگر سلطنت این مملکت را به پسر سوم واگذار کردند ، از پسر سوم که نامش کولاک‌سائیس بود سکاهای پادشاهی بوجود آمدند . آنان خود را پارالات نامیدند . اسم عمومی سکاها به‌نام پادشاه آنان اسکولت است و یونانیان آن را اسکیث گویند . سکاها راجع به نژاد خود گویند که از زمان تارگی‌تای تا زمان لشکرکشی داریوش به کشور ایشان بیش از هزارسال نیست . چون کشور سکاها وسیع بود کلاک‌سائیس آن‌را بین سه پسر خود تقسیم کرد . و گویند که از صفحات شمالی یعنی قسمت‌هایی که اهالی بالادست در آن سکنی دارند نمی‌توان عبود کرد و نه چیزی را دید زیرا در آنجا زمین و هوا پُر از پَر است (هرودوت در جای دیگر می‌گوید که مقصود از پر باید برف باشد) هرودوت نام بسیاری از اقوام سکایی را که در شمال می‌زیسته‌اند می‌آورد .
مذهب سکاها - هرودوت راجع به مذهب سکاها گوید که آنان ارباب انواع را می‌پرستیدند . خدایان آنان از این‌قرار بود :
  • تابیت‌تی : رب‌النوع اجاق خانواده
  • پاپای : خدای آسمان
  • آپی : خدای زمین که زنِ خدای آسمان بود
  • هی‌توسر : خدای آفتاب
  • آرهیم‌پاسا : خدای زیبایی
  • تاهیس‌ماساد : خدای دریا
سکاها عادت ندارند که برای خدایانشان معبد بسازند و قربانی کنند . قربانی خوک و نگه‌داشتن این حیوان در مذهب ایشان جایز نیست .
عادت و رسوم سکاها - سکاها خونِ اول دشمنی را که می‌کشند ، می‌آشامند و سرهای مقتولین را برای پادشاه می‌برند . زیرا اگر سر دشمن را نیاورند سهمی از غنایم نصیب‌شان نمی‌شود . پوست کشتگان را می‌کنند و بعد آن‌را مانند دستمال استعمال می‌کنند و گاهی از آن پوست‌ها لباس می‌سازند . از سر دشمن که خیلی مبغوض باشد کاسه درست می‌کنند . سکاهای متمول این کاسه را به‌طلا می‌گیرند و چون میهمانی به خانه‌ی آنان آید این کاسه را به او نشان می‌دهند و گویند هریک از کاسه‌ها جمجمه‌ی چه‌کس است و هرقدر از این کاسه‌ها بیشتر باشد اقتدارشان بیشتر است . آنان به تفأل و اقوال فال‌گیران و جادوگران اعتقادی به‌سزا دارند . طریق دفن کردن پادشاه در نزد ایشان چنین است که شکم پادشاه متوفی را دریده از کندر و ادویه‌ی معطر پر می‌کنند ، بدن او را موم می‌گیرند و این جسد را حرکت داده به قسمت‌های مختلف کشور می‌برند ، و در انتهای کشور جسد او را در مقبره‌ی پادشاهان سکایی دفن می‌کنند بعد یکی از زنان غیرعقدی پادشاه را با شربت ، دارو ، آشپز و خدمه‌ی نزدیک و پیک مخصوص او خفه کرده ، با اسب‌ها و طلاآلات پادشاه دفن می‌کنند .
این بود قول هردوت راجع‌به سکاها .
[...]
در تورات سکاها یأجوج و مأجوج نام گرفته‌اند و از اعقاب یافث‌ابن‌نوح دانسته شده‌اند . ولی ظن قوی این است که سامارت‌ها و سکنه‌ی سکائی قدیم ، یعنی کشاورزان سکایی ، آریایی بودند ، ولی سکاهای پادشاهی که بعدتر به این سرزمین آمدند و بر سکاهای قدیم مسلط شدند از نژاد تورانی و آلتایی به‌شمار می‌آیند . اینان دشمنان یونانیان بودند . و نیز در نیمه‌ی دوم قرن ۷ ق.م به ماد ، ارمنستان و کاپادوکیه ایلغار کردند . جنگ سکاها را با داریوش کارِ ایشان یعنی سکاهای آلتایی و تورانی دانستند . توحش اینان از دیگر سکاها بیشتر بود ، بقراط راجع به سکاها گوید که : "اینان جز خودشان به‌مردمی شباهت ندارند ، رنگ پوستشان زرد و تن‌شان فربه است ، چون ریش ندارند مردان‌شان شبیه به زنان هستند ." محققان تصور می‌کنند که این توصیف بقراط راجع‌به سکاهای پادشاهی است که بر سکائیه استیلا یافته بودند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
داریوش در کتیبه‌ی نقش‌رستم کرخا یا قرطاجنه را جزو ممالک ایران به‌شمار آورده ، ولی چنانکه از نوشته‌های ژوستن معلوم می‌شود این کشور نه فرمان او را می‌برد نه خراج می‌داد . مورخ مذکور در ضمنِ وقایع قرطاجنه می‌گوید : در این‌زمان سفرای داریوش‌ ، شاهِ پارس وارد شدند تا قربانی انسان و خوردن گوشت سگ را قدغن کنند . شاه علاوه‌برآن امر می‌کرد که مردمِ قرطاجنه مرده‌های خود را به‌جای اینکه بسوزانند دفن کنند . و نیز کمکِ قرطاجنه را در جنگی که با یونان در پیش داشت می‌طلبید . اهالی این کشور از فرستادن کمک امتناع کردند ولی برای اینکه به‌مطالب دیگر شاه جواب رد ندهند سایر احکام او را قبول کردند .
درباره‌ی قربانی کردن انسان در کارتاژ باید گفت در آن کشور معمول بود که مادران دیندار بچه‌های خود را بر روی دو دستِ بت مولوخ رب‌النوع آن شهر که به‌طرف جلو ، بصورت افقی باز بود گذارده ، زیر آن آتش روشن می‌کردند تا بچه کباب و قربانی شود . داریوش این نوع قربانی را برخلاف انسانیت دانسته امر کرد آن عادت قبیح متروک گردد ، و این کار از افتخارات بزرگ ایران است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
نام این شاه در کتیبه‌های هخامنشی داریواوش Dârayavaush ، به بابلی دریاووش ، به مصری آنتریوش یا تاریوش ، در تورات داریوش است و در متون یونانی داریوس Dareios آمده است .
داریوش پسر ویشتاسب بود ، و به‌قول هرودوت در زمان کوروش و پس از او ویشتاسب والی پارس بود ، در روزگار داریوش والی پارت و باختر گردید . داریوش در ۵۲۱ ق.م به‌تخت نشست . وی در آغازِ کار با مشکلات بزرگی مواجه شد ، اوضاع کشور به‌قدری آشفته بود که جز اراده‌ی آهنین او کسی به‌رفع آنها قادر نبود .
چون گئوماتای مغ مردم را از پرداخت مالیات و دادن سرباز معاف کرده بود ، خزانه‌ی دولت تهی و ارتش از هم پاشیده بود و بیشتر ایالات سر به شورش برداشته و دعوی خودمختاری می‌کردند . شورش عیلام از خوزستان آغاز شد ، بعد به بابل سرایت کرد ، پس از آن ماد ، پارت ، ارمنستان ، گرگان و غیره شوریدند . در پارس نیز طغیان‌هایی پیدا شد . ما شرح این شورش‌ها را از زبان خود داریوش در کتیبه‌ی بیستون می‌آوریم :
"داریوش‌شاه گوید : پس از آنکه من گئوماتای مغ را کشتم آترینه‌ نامی در خوزستان بر من یاغی شد و گفت : من پادشاه خوزستانم ، بعد در بابل مردی به‌نام نی‌دین‌توبل بر من خروج کرد و گفت : من بخت‌النصر پسر نبونیدم . من لشکری به شوش فرستادم و آترینه را گرفته نزد من آوردند او را کشتم پس خود به‌سوی بابل رفتم نی‌دین‌توبل در آن‌سوی دجله بود و کشتی‌هایی داشت ، من لشکر خود را دو قسمت کرده قسمتی را بر شترها و قسمتی را بر اسب سوار کردم ، به‌یاری اهورامزدا از دجله گذشتم نی‌دین‌توبل را شکست دادم و از آنجا به بابل رفتم و آن شهر را پس از محاصره بگرفتم و نی‌دین‌توبل را اسیر کرده و در بابل کشتم . زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند : پارس ، خوزستان ، ماد ، آسور ، مصر ، پارت (خراسان) ، مرو ، ثته‌گوش ، سکائیه . در پارس مردی بود مرتیه‌‌ نام بر من یاغی شد ، و به مردم خوزستان گفت : من ایمانیس شاه خوزستانم ، من به‌سوی خوزستان رفتم ، مردم خوزستان از ترس من مرتیه را که شاه آنان بود گرفته کشتند . فرورتیش‌ نام مادی یاغی شد . گفت : که من خشتریت هستم (یعنی من شاه هستم) از دودمان هوخشتر ، و خود را شاه ماد خوانده لشکری به‌سرداری ویدرنه‌ی پارسی به ماد فرستادم ، تا شورش ارمنستان را بخواباند و سه‌بار شورش را فرو نشاند . او در ارمنستان ماند تا من وارد ماد شوم . پس از آن وئومیسه‌ نام پارسی را فرستادم به‌ ارمنستان و او شورشیان را شکست داد . باز شورش شد ، وئومیسه ماند تا من وارد ماد شوم . پس از آن من از بابل به ماد رفتم و فرورتیش که خود را شاه ماد می‌خواند به جنگ من آمد و شکست خورده به ری گریخت ، او را دستگیر کرده نزد من آوردند ؛ گوش و بینی و زبان او را بریده و چشم‌هایش را درآوردم و او را به‌همدان برده به دار زدم . و نیز چیتره‌تخمه ساگارتی که خود را شاه ساگارت و از دودمان هوخشتره می‌خواند ، گرفته نزد من آوردند ، او را در آربل به دار کشیدم . پارت و گرگان بر من شوریدند و به طرف فرورتیش رفتند . ویشتاسب پدر من در پارت با لشکری که به‌سوی او فرستاده بودم شورشیان را شکست داد . در مرو مردم به سرداری فراد از اهل آن شهر بر من شوریدند ، لشکری که فرستادم او را شکست داد ؛ وهی‌یزداته نامی از اهالی فارس بار دوم بر من یاغی شد و گفت من بردیا پسر کوروشم ، ارته‌وردیا نام پارسی را به‌جنگ او فرستادم و او را شکست داده به‌فرمان من در پارس به‌دار زدند ، پس از آن رخج از آن من گردید . زمانیکه در پارس و ماد بودم بارِ دوم در بابل شورشی رخ داد ، مردی آرخا نام ارمنی که خود را بخت‌النصر پسر نبونید می‌خواند بر من یاغی شد ، من وینده‌فرنه‌ی مادی را به‌جنگ او فرستادم و او بابل را گرفت ، آرخا به‌دستور من در بابل به‌دار آویخته شد .
این است آنچه من کردم به‌فضل اهورامزدا ، از زمانیکه شاه شدم نوزده جنگ کردم و نُه‌ شاه را گرفتم ." اینجا داریوش نام‌های پادشاهان نُه‌گانه را با تمثال آنها در بیستون آورده است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em
این واقعه را داریوش بزرگ در کتیبه‌ی بیستون چنین بیان می‌کند :
"داریوش‌شاه گوید : این است آنچه من کرده‌ام ، پس از آنکه شاه شدم . کمبوجیه‌⁰نامی پسر کوروش از دودمان ما را ، که پیش از این شاه بود ، برادری بود بردیا نام ، از یک مادر و پدر . بعد کمبوجیه بردیا را کشت و مردم نمی‌دانستند او کشته شده ، پس از آن کمبوجیه به مصر رفت . دل مردم از او برگشت . اخبار دروغ در پارس و ماد و دیگر کشورها منتشر شد . پس از آن مغی گائوماتا نام در چهاردهم ماه ویخن برخاست ، مردم را فریب داد که من بردیا پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم ، تمام مردم بر کمبوجیه شوریدند . پارس و ماد و دیگر ایالت‌ها به‌سوی او رفتند . پس او در روز نهم ماه گرمه‌پد به‌تخت نشست . پس از آن کمبوجیه به‌دست خود کشته شد . کسی از پارس یا خانواده‌ی ماد پیدا نشد که این پادشاهی را از گئوماتای مغ بازستاند . مردم از او می‌ترسیدند ، زیرا کسانیکه بردیا را می‌شناختند می‌کشت . کسی جرأت نمی‌کرد چیزی درباره‌ی گئوماتای مغ بگوید . تا آنکه من آمدم به‌یاری اهورامزدا ، در دهم ماه باغدیش با عده‌ی قلیلی ، گئوماتا و همراهانش را در قلعه‌ی سی‌که‌یه‌هواتیش که در بلوک‌نیسایه‌ی ماد است ، کشتم و سلطنتی را که از دودمان ما بیرون رفته بود برقرار کردم . و معابدی را که گئوماتای مغ ویران کرده بود برای مردم ساختم ."
مورخان رومی نوشته‌اند گئوماتا پس از نشستن بر تخت از بیم آنکه مبادا کسی او را بشناسد با خویشان و کسان خود قطع رابطه کرد و کسی را به‌خویش راه نمی‌داد ، و برای جلب قلوب مردم مالیات را از ایشان برداشت . این طرز رفتار باعث بدگمانی پارسیان شد ، و رؤسای هفت خانواده‌ی نجیب پارسی ، که بی‌اجازه حق ورود به کاخ شاهی را داشتند توسط یکی از زنان گئوماتا که دختر هوتانه یکی از رؤسای هفت‌خانواده‌ی مزبور بود ، کشف گردید که این شخص بردیا نیست و سابقاً گوشش را هم بریده‌اند ، پس از آن با داریوش هم‌سوگند شده و به‌کاخ او درآمدند ، داریوش خود را با یکی از همراهان به‌اندرون رسانده مغ را بکشت .
کتزیاس مورخ یونانی نام این مغ را اسپنته‌داته (اسفندیار) نوشته است که به معنی داده‌ی مقدسات می‌باشد . یوستی خاورشناس معروف آلمانی عقیده دارد که این خبر درست است و گئوماتا باید لقب او باشد .
داریوش چنانکه دیدیم در کتیبه‌ی خود نوشته که گئوماتا معابد را خراب کرد ، و من از نو آنها را تعمیر کردم . از این عبارت ، یوستی نتیجه می‌گیرد که مغِ یاغی ، زرتشتیِ متعصبی بوده است ؛ چون در کیش زرتشتی ساختن معابد ممنوع است امر به تخریب معابد داده بود . به‌قول هرودوت روز کشتن گئوماتا بزرگ‌ترین عید دولتی پارسی‌ها است . آنان در آن‌روز هر مغی را یافتند کشتند و اگر شب فرا نرسیده بود پارسیها همه‌ی مغ‌ها را کشته بودند ! هرودوت آن روز را ماگافونی Mogophoni نامیده ، که به معنی مغ‌کشی است و گوید در این روز مغ‌ها از خانه‌ی خود بیرون نمی‌آیند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )

⁰کوروش از کاساندان دختر فرنس‌پس که از خاندان هخامنشی بود دو پسر داشت : کمبوجیه (در تلفظ اروپایی کامبیز) که بزرگ‌تر و ولیعهد بود و حکومت بابل را داشت و پسر کوچک‌تر که در کتیبه‌ی بیستون نامش بردیا آمده است که در زمان پدرش حکومت برخی از ولایات شرقی ایران مانند خوارزم ، باختر ، پارت و کرمان را داشت . چون کمبوجیه می‌دانست که بردیا در میان مردم محبوب‌تر از او است پس از آنکه به شاهی رسید دستور داد در نهان او را بکشند . کمبوجیه این راز را تنها به داریوش گفته بود که در لشکرکشی به مصر با او همسفر بود .
کمبوجیه از کودکی مصروع بود و چهارسال پس از فتح مصر بواسطه‌ی عدم پیشرفت او در لشکرکشی به ناپاتاوآمون ، دیوانگی او عود کرد و سفاکی‌هایی از خود بروز داد . ازجمله خواهر خود رکسانا که زن او نیز بود بکشت و ۱۲ تن از همراهان خویش را زنده‌به‌گور کرد ، به گاو مقدس آپیس زخمی‌ زد که باعث هلاکت آن حیوان گردید ، به‌قدری در مصر سفاکی و اعمالی خالی از رویه کرد که مصریان از ایرانیان متنفر شدند .
کمبوجیه در ۵۲۳ ق.م فرمانروایی برای مصر برگزید و خود به‌سوی ایران رهسپار شد . در شام شنید که مغی از مردم ماد خود را بردیا پسر کوروش خوانده و به‌تخت ایران نشسته و مردم هم او را پذیرفته‌اند ، چون او می‌دانست که بردیا را در نهان کشته است ولی نمی‌توانست این مطلب را ابراز کند ، در حال تأثر در اکباتانا ، که نام شهری در شام نزدیک کوه کرمل (غیر از همدان قدیم) بود ، زخمی به خود زد و در اثر آن درگذشت . (۵۲۲ ق.م)
  • Zed.em
سوره‌ی الکهف :
"و از تو ای رسول سؤال از ذوالقرنین می‌کنند پاسخ ده که من به‌زودی حکایت او را به شما تذکر خواهم داد (۸۳) ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشته‌ای به دست او دادیم (۸۴) او هم از آن رشته و وسیله‌ی حق پیروی کرده (۸۵) تا هنگامی که ذوالقرنین به مغرب رسید ، جایی که خورشید را چنین می‌یافت که در چشمه‌ی آب تیره‌ای رخ نهان می‌کند و آنجا قومی را یافت ، که ما به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره‌ی این قوم یا قهر و عذاب یا لطف و رحمت به‌جای آور (۸۶) ذوالقرنین به آن قوم گفت : اما هرکس از شما ظلم و ستم کرده او را به کیفر خواهم رسانید و سپس هم که به‌سوی خدا بازگردد ، خدا او را به عذابی بسیار سخت کیفر خواهد کرد (۸۷) و اما هرکس به خدا ایمان آورد و نیکوکردار شد ، نیکوترین اجر خواهد یافت و هم ما امر را بر او سهل و آسان گیریم (۸۸) باز با همان وسایل و اسباب تعقیب کرد (۸۹) تا آنکه به مشرق زمین رسید ، آنجا قومی را یافت که ما میان آنها و آفتاب ساتری قرار ندادیم (۹۰) همچنین بود و البته ما از احوال آن کاملاً باخبر بودیم (۹۱) باز از جنوب به سمت شمال سفر را ادامه داد و با وسایل تعقیب کرد (۹۲) تا رسید میان دو سد ، آنجا قومی را یافت که سخنی فهم نمی‌کردند (۹۳) آنان گفتند ای ذوالقرنین یأجوج و مأجوج فساد و خونریزی و وحشی‌گری بسیار می‌کنند ، آیا چنانکه ما خرج آن را به‌عهده گیریم سدی میان ما و آنها می‌بندی ؟ که ما از شر آنان آسوده گردیم (۹۴) ذوالقرنین گفت : تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده از هزینه‌ی شما بهتر است اما شما با من به‌قوّت بازو کمک کنید تا سدی محکم برای شما بسازم که به‌کلی مانع دستبرد آنها شود (۹۵) و گفت قطعات آهن بیاورید . آنگاه دستور داد که زمین را تا به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه ، از سنگ و آهن دیواری بسازند و سپس آتش افروخته تا آهن گداخته شود ، آنگاه مس گداخته بر آن آهن و سنگ ریختند (۹۶) از آن پس آن قوم نه هرگز بر شکستن آن سد و نه بر بالای آن شدن و رخنه در آن توانایی یافتند (۹۷) ذوالقرنین گفت : که این از لطف و رحمت خدای من است و آنگاه که وعده‌ی خدا فرا رسد آن سد را متلاشی و پاره‌پاره گرداند ، البته وعده‌ی خدا محقق و راست خواهد بود (۹۸) و روز آن وعده که فرا رسد همه‌ی خلایق محشر چون موج ، مضطرب و سرگردان باشند و نفخه‌ی صور دمیده شود و همه‌ی خلایق در صحرای قیامت جمع آیند (۹۹) و دوزخ را آشکار به کافران بنمائیم (۱۰۰)" [مترجم مهدی الهی قمشه‌ای]
¤¤¤
در قرآن مجید در سوره‌ی کهف آیاتی راجع به ذوالقرنین آمده که مفسران را در تفسیر آن اختلاف است . بعضی او را پادشاهی در یمن و اغلب او را با شخصیت اسکندر مقدونی تطبیق کرده‌اند . مطالبی را که اغلب مفسران در آن متفقند آن است که پرسش راجع به ذوالقرنین را از پیغمبر اسلام ، یهودیان کردند . مرحوم مولانا ابوالکلام آزاد وزیر فرهنگ هند که از بزرگان عالم اسلام به‌شمار می‌رفت راجع به این مسأله تتبعات عمیقه کرده و نتیجه‌ی مطالعات خود را در مجله‌ی ثقافةالهند (فرهنگ هند) که در کشور هندوستان به‌عربی منتشر می‌شود ، طی سه‌شماره آورده ، و عقیده دارد که : ذوالقرنین مذکور در قرآن مراد کوروش کبیر است . چون کلمه‌ی ذوالقرنین در تورات آمده ، و یهود این سؤال را از پیغمبر اسلام کرده‌اند تا او از جواب بازماند و بگویند که آن حضرت از کتاب تورات اطلاعی ندارد . در تورات کلمه‌ی ذوالقرنین به عبرانی "لوقرانیم" ذکر شده که به معنی قوچ دوشاخ است . در فصل هشتم کتاب دانیال چنین آمده است :
"در سال سوم سلطنت بلشصر در خواب دیدم که نزدیک نهر اولا هستم ، و قوچی در برابر آن نهر ایستاده و دو شاخ داشت . یکی از شاخ‌ها از دیگری بلندتر بود ، و آن قوچ را به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ‌زنان دیدم و هیچ حیوانی دربرابرش مقاومت نتوانستی کرد . در این‌حال متوجه شدم که یک بزکوهی که شاخی درمیان چشمان داشت از طرف مغرب درحالیکه زمین را با شاخ خود می‌کند پیش آمد . با قوچ دوشاخ بجنگید و بر او غالب آمد ."
دانیال در پایان همین فصل در تعبیر این خواب می‌گوید : 
"مراد من از قوچ دوشاخ اتحاد دولت ماد و پارس است . اما مراد از بزکوهی تک‌شاخ ، که بعد از قوچ پیدا شد ، کشور یونان است که ایران هخامنشی را منقرض ساخت ." 
این رؤیا یا پیشگویی یهود از قوچ دوشاخ اشاره به ظهور کوروش است که با اتحاد پارس و ماد که به‌مثابه‌ی دو شاخِ او بود عالم متمدن آن روز را تسخیر کرد و یهود را نجات بخشید ، از این‌رو یهودیان در پیشگویی خویش از کوروش تعبیر به قوچ دوشاخ کرده که در عربی ذوالقرنین می‌شود و مراد از بز تک‌شاخ نیز اسکندر مقدونی است که سلسله‌ی هخامنشی ایران را منقرض ساخت .
بنا به تحقیق علما ، کتاب دانیال را یهود بعد از سقوط بابل و حتی پس از شکست ایران به دست اسکندر نوشته‌اند . رؤیاها و پیشگویی‌های آن‌را بعداً ساخته و به‌زمان قبل از سقوط بابل نسبت داده‌اند تا خوانندگان گمان کنند که این پیشگویی‌ها در قدیم شده تا اعتقادشان به دین یهود بیشتر شود . ممکن است که مجسمه‌ی منسوب به فروهر کوروش در پاسارگاد که نزدیک دخمه‌ی او است و بر خرابه‌های قصر او قرار دارد ، و بصورت مردی بالدار با دو شاخِ افقی و تاج مشعل‌وار بر سر به نظر می‌رسد ، در جعل این رؤیا دخالت کلی داشته باشد که از دیدن آن احبار یهود (ملاهای یهود) به‌اختراع این پیشگویی پس از مرگ کوروش پرداخته باشند .
اما ذوالقرنین که در قرآن تعریف او رفته بیشتر با کوروش مطابق است . زیرا قرآن او را مردی خداشناس و نیکوکار معرفی کرده و هیچگاه با اسکندر مقدونی که بت‌پرست و بدکار بوده قابل مقایسه نیست .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
  • Zed.em