هنر نیکوترین خصلت ها را که انسان شایسته و مستعد آن است در وی تقویت می کند ؛ ایمان ، امید ، عشق ، زیبایی ، عبادت و یا هرآنچه را که آرزو و امید آن می رود .
آندره ی تارکوفسکی
- ۰ نظر
- ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۳:۱۲
هنر نیکوترین خصلت ها را که انسان شایسته و مستعد آن است در وی تقویت می کند ؛ ایمان ، امید ، عشق ، زیبایی ، عبادت و یا هرآنچه را که آرزو و امید آن می رود .
آندره ی تارکوفسکی
در نخستین ساعات چهاردهمین روز ماه بهاری نیسان ، پونتیوس پیلاطس حاکم یهودا ، ردای سفیدی با حاشیه ی سرخ به رنگ خون بر دوش ، همچون سوارکاران لخ لخ کنان ، در دالانی که دو بخش کاخ هیرودیس کبیر را به هم متصل می کرد ظاهر شد ؛ در این دنیا این حاکم بیش از هر چیز از بوی گل سرخ نفرت داشت . قران روز نحس بود ، چون همین بو از بامداد تعقیبش می کرد .
***
زندانی که دیگر کسی جلودارش نبود گفت : " گرفتاری تو این است که ذهنت بیش از حد محدود است ، و مهمتر اینکه ایمان خودت به انسان ها را یکسر از دست داده ای ؛ باید پذیرفت که همه ی زندگی را نباید وقف یک سگ کرد . سرور من ، تو زندگی حقیری داری !" به اینجا که رسید تنها به لبخندی اکتفا کرد .
***
زندانی ادامه داد : " از جمله گفتم که هرنوع قدرت به هرحال خشونتی است علیه مردم و زمانی فراخواهد رسید که نه سزار و نه هیچ انسان دیگری حاکم نخواهد بود . انسان به ملکوت حقیقت و عدالت گام خواهد گذاشت ، جایی که به هیچگونه قدرتی نیازی نخواهد بود ."
مرشد و مارگاریتا ( میخائیل بولگاکف )
انسان تنها زمانی یک جواب خردمندانه دریافت می کند که پرسش خردمندانه ای مطرح کرده باشد .
گوته
کار خلاق ، شکلی از هستی آدمی و تنها امکان بیان وجودی اوست .
***
تو امپراطور هستی ، انزوا گزین
به راه رستگاری خویش قدم نه ، همان راهی که روح آزادت تو را بدان می خواند
ثمره ی اندیشه های گرانبهایت را بچین
برای کردار نجیبانه ات پاداشی مطالبه نکن ، پاداش تو در باطن توست
تو والاترین محکمه ی خویش هستی ، تو قادری سختگیرتر از دیگران بر اعمال خویش به قضاوت بنشینی
آیا از خویش خوشنودی ای هنرمند بلندپرواز ؟
[ پوشکین]
زمان ممهور ( آندره ی تارکوفسکی )
چنانچه زندگی پیامد ایدههایی باشد که انسان به تدبیر می یابد ، پس این ایدهها دیگر به آن شخص تعلق ندارند ، بلکه پیامهایی هستند که انسان دریافت کرده و به دیگران منتقل می کند ؛ از اینرو به عقیده ی پوشکین چه شایسته و بجاست که : " هر هنرمند واقعی ، برخلاف خواسته ی خود یک پیامبر است ."
***
برآشفته از روحی ناآرام
گرسنه ، صحراها را درمینوردیدم
آنگاه که فرشتهای شش بال ، مرا تعظیم نمود
آنجا که راه پوشیده از شاخه ها به سوی صلیب مینمود
و انگشتان نورانیاش
لمس کردند به آرامی ، چشمانم را
و چشمان ، بینا ، بیباک و راستین
بیدار شدند چون عقابان هراسان
و فرو برد به گوشم انگشتش را
و آنرا پر از صدا و نوا کرد
و من دریافتم ، لرزیدن آسمان را
پرواز فرشتگان بر گرد ستارگان
هجرت جانوران دریا
و لمس تاکستان.های آویخته به سوی خاک را
آنگاه ، دستش را عمیق به حلقوم فرو برده
و زبانم را بیرون کشید
آن خودپسند گناهکار و اندیشناک را
و از میان لبان بهت زده ام
دستان خون آلودش ، فرو برد
نیشتر خود را به مانند مار
و سینهام را با شمشیر خود شکافته
از درون ، قلب مرتعشم ربود
و درمیان زخم دهان گشودهاش ، فرو برد
اخگری شعلهور را
در شنزار بیابان چون مرده افتاده بودم
ندای پروردگار امر نمود :
برخیز ، پیامبر ، ببین و بشنو
در هر جا و مکان ، نام مرا بر زبان ران
سفر کنان بر روی برّ و بحر
قلب ها را با کلماتت به آتش کشان
[ پوشکین - 1825]زمان ممهور ( آندره ی تارکوفسکی )