aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هانا آرنت» ثبت شده است

وفاداری تام تنها زمانی امکان‌پذیر است که وفاداری از هرگونه محتوای عینی خالی گردد ، تا مبادا بر اثر دگرگونی در محتوا ، طبیعتاً تغییری در نوع وفاداری پدید آید . جنبش‌های توتالیتر هریک به‌شیوه‌ی خویش تا آنجا که می‌توانستند کوشیدند خود را از شر هرگونه برنامه‌ی حزبی خلاص کنند ، برنامه‌هایی که محتوای عینی مشخصی داشتند و میراث مراحل تحول غیرتوتالیتر پیشین بودند . هر برنامه‌ای هرچقدر هم که ریشه‌ای تنظیم شده باشد ، اگر هدف سیاسی مشخصی را در بر داشته باشد که داعیه‌ی فرمانروایی جهانی را بیان نکند و هر برنامه‌ی سیاسی‌ای که به مسائلی به جز "مسائل ایدوئولوژیک سده‌های آینده" بپردازد مانعی بر سر راه توتالیتاریسم به شمار می‌آید . بزرگ‌ترین دستاورد هیتلر در سازمان جنبش نازی ، سازمانی که از اعضای عقل‌باخته و گمنام یک حزب کوچک ملیت‌گرا ساخته شده بود ، این بود که او جنبش را از شر برنامه‌ی پیشین حزب خلاص کرد و این کار را نه تنها با دگرگونی یا الغای رسمی برنامه‌ی حزبی سابق ، بلکه با خودداری از هرگونه بحث و صحبت درباره‌ی نکات آن انجام داده بود . میانه‌روی نسبی محتوا و جمله‌بندی برنامه‌های حزبی پیشین ، بزودی زود منسوخ گشت . وظیفه‌ی استالین در این مورد همچون موارد دیگر ، دشوارتر بود ؛ برنامه‌ی سوسیالیستی حزب بلشویک در مقایسه با برنامه‌ی بیست و پنج ماده‌ای یک اقتصاددان غیرحرفه‌ای و یک سیاست‌مدار عقل‌باخته ، دردسر سهمگین‌تری بود . اما استالین نیز پس از نابودی جناح‌های حزب بلشویک ، از طریق اتخاذ خطوط معمولاً مارپیچ در حزب کمونیست و بازتفسیر و استعمال بیش از حد و نابجای فرمول‌های مارکسیستی ، سرانجام به همان هدف دست یافت . او با تکرار بیش از حد نسخه‌های مارکسیستی ، آیین عقیدتی مارکسیسم را از محتوایش خالی ساخت و دیگر نمی‌شد پیش‌بینی کرد که مارکسیسم انسان را به چه مسیر و چه عملی رهنمود می‌دهد . این واقیعت که کامل‌ترین آموزش در مارکسیسم و لنینیسم هیچ نقشی در رفتارهای سیاسی نداشت - درحالیکه برعکس ، تنها تکرار گفته‌های شب پیشِ استالین در فردای آن‌روز نشانه‌ی پیروی از خط‌مشی حزبی به شمار می‌رفت - طبیعتاً به همان حالت ذهنی و فرمانبرداری شدید و به همان عدم گرایش به شناخت ماهیت اعمال انجامیده بود که شعار ابداعی هیملر برای اِس‌اِس‌‌‌هایش بیان می‌کرد : "شرف من وفاداری من است" . (یا : "فخر من دال بر وفاداری من است" .م)
صِرف فقدان یا نادیده گرفتن یک برنامه‌ی حزبی ، بخودی خود نشانه‌ای از توتالیتاریسم نیست . نخستین کسی که برنامه‌ها و خط‌مشی‌ها را به عنوان کاغذپاره‌های غیرضروری و وعده‌های دست و پا گیر و ناسازگار با سبک و انگیزه‌ی یک جنبش تلقی کرده بود موسیلینی بود که فلسفه‌ی سیاسی فاشیستی او عبارت بود از کنشگرایی و الهام گرفتن از خودِ لحظه‌ی تاریخی . شهوت قدرت همراه با نفرت از تفصیل "حرّافانه‌ی" مقاصد مورد نظر ، ویژه‌گی همه‌ی رهبران اوباش را تشکیل می‌دهد ، اما با معیارهای توتالیتاریسم چندان مطابقت ندارد .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

  • Zed.em
تنها نخبگان و اوباش هستند که باید با قوه‌ی محرکِ خودِ توتالیتاریسم جذب‌شان کرد ، درحالیکه توده‌ها را باید با تبلیغات به سمت جنبش جلب نمود . جنبشهای توتالیتر در زمانِ تلاش برای کسب قدرت و تحت شرایط حکومت قانونی و آزادی عقیده ، تنها می‌توانند تا اندازه‌ی محدودی از ارعاب سود جویند . در این زمان که هنوز ارتباط عامه‌ی مردم با منابع اطلاعاتی دیگر کاملاً قطع نشده است ، این جنبشها نیز مانند احزاب دیگر باید به ضرورت جلب هواداران و موجه جلوه دادن خودشان در انظار عامه توجه داشته باشند .
دیریست که این واقعیت شناخته و غالباً نیز اظهار شده است که در کشورهای توتالیتر ، تبلیغات و ارعاب دو روی یک سکه را باز می‌نمایند . به‌هرروی تنها بخشی از این نظر درست است . هرجا که توتالیتاریسم سلطه‌ی مطلق پیدا کند ، تلقین را جایگزین تبلیغات می‌کند و خشونت را کمتر برای وحشت‌زده ساختن مردم (این شیوه تنها در مراحل اولیه که هنوز مخالفت سیاسی وجود دارد بکار بسته می‌شود) و بیشتر برای تحقیق آئین‌های ایدوئولوژیک و دروغ‌های عملی جنبش بکار می‌بندد .
توتالیتاریسم به اظهار این نظر بسنده نمی‌کند که با وجود واقعیت‌های عملی مغایر بگوید که بیکاری وجود ندارد ؛ بلکه بعنوان بخشی از تبلیغاتش ، حقوق بیکاری را لغو می‌کند . این واقعیت نیز جالب است که اینگونه انکار بیکاری ، آئین ایدوئولوژیک سوسیالیستی قدیمی را ، البته بشیوه‌ای غیرمترقبه ، محقق می‌سازد : کسی که کار نمی‌کند ، غذا هم نمی‌خورد . بعنوان نمونه‌ای دیگر ، استالین زمانی که تصمیم گرفت تاریخ انقلاب روسیه بازنویسی شود ، نسخه‌ی تبلیغاتی تازه‌اش نه تنها انهدام کتاب‌ها و اسناد قدیمی‌تر را شامل شده بود ، بلکه نابودی نویسندگان و خوانندگان این کتاب‌ها و اسناد را نیز در بر گرفته بود : انتشار تاریخ رسمی نوین حزب کمونیست روسیه ، نشانه‌ی پایان گرفتن تصفیه‌ی بزرگی بود که به بهای نابودی یک‌دهم نسل کاملی از روشنفکران شوروی تمام شده بود . به‌همین‌سان ، نازی‌ها در مناطق مفتوحه‌ی اروپای شرقی ، برای سلطه‌ی بیشتر بر مردم این مناطق ، از تبلیغات ضد یهودی استفاده کردند . آنها برای تحکیم تبلیغات‌شان نه از ارعاب سود جسته بودند و نه نیازی بدان داشتند . زمانیکه نازی‌ها بخش بیشتر روشنفکران لهستانی را از بین بردند ، آنها را نه بخاطر مخالفت‌شان ، بلکه برای آن نابود کرده بودند که بنابر آئین‌های عقیدتی نازیسم ، لهستانی‌ها فاقد عقل بودند ؛ و زمانیکه نقشه‌ی ربودن کودکان چشم‌آبی و موطلایی لهستانی‌های آلمانی‌تبار را کشیدند° ، اینکار را نه برای هراساندن مردم بلکه برای نجات 'خونِ آلمانی' انجام داده بودند .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

°عملیات موسوم به Operation Hay که به فرمان هیملر در شانزدهم فوریه‌ی ۱۹۴۲ در مورد 'افراد آلمانی‌تبار لهستان' آغاز شده بود قید کرده بود که فرزندان افراد آلمانی‌تبار باید به خانواده‌هایی واگذار شوند که "بدون خودداری و از روی عشق به خون پاکی که در رگ‌های این کودکان جریان دارد ، با اشتیاق آماده‌ی پذیرش آن‌ها باشند ."
به نظر می‌رسد که در [تا] ژوئن ۱۹۴۹ ارتش نهم آلمان ۴۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰ کودک را عملاً ربوده و آنها را به آلمان انتقال داده باشد . یک گزارش دراینباره به ستاد کل ارتش آلمان از سوی مردی به نام براندنبورگ ، از طرح‌های مشابهی در اوکراین یاد می‌کند .
خود هیملر بارها به این طرح اشاره کرده بود . نگاه کنید به Bad Schachen که خلاصه‌ای از سخنرانی هیملر را در کراکو ، مارس ۱۹۴۲ ، در بر دارد .
... چگونگی گزینش این کودکان را می‌توان از طریق آزمون‌های پزشکی آنها در بخش پزشکی ۲ مینسک در دهم اوت ۱۹۴۲ به دست آورد . برای مثال ، آزمون نژادی ناتالی هارپ متولد اوت ۱۹۲۲ ، نشان می‌داد که او یک دختر خوب ، پرورش یافته از نسل بالتیک شرقی با مشخصات نژادی اروپای شمالی است .
  • Zed.em
کوشش مارکس در جهت بازنویسی تاریخ جهانی برحسب کشمکش‌های طبقاتی ، حتی آنهایی را که درستی تز او را باور نداشتند مجذوب ساخته بود ؛ زیرا نیت اصلی مارکس این بود که وسیله‌ای بیابد تا بدان وسیله ، سرگذشت کسانی که در تاریخ رسمی نادیده گرفته شده بودند ، در خاطره‌ی نسل‌های آینده نقش ببندد .
اتحاد موقتی نخبگان با اوباش ، بیشتر مبتنی بر این بود که نخبگان با یک شعف راستین تماشاگر صحنه‌ی نابودیِ تشخص بوسیله‌ی اوباش بودند . این شعف زمانی می‌توانست تحقق یابد که آنها ببینند که بارون‌های صنایع فولاد آلمان از روی ناچاری به معامله با هیتلر و پذیرش اجتماعی او تن درمی‌دهند ، یعنی با همان کسی که در گذشته به میل خویش تَرک وظیفه کرده بود و از راه نقاشی ساختمان امرار معاش می‌کرد . آنها حتی از دستکاری‌های خام و ناشیانه‌ای که جنبش‌های توتالیتر در همه‌ی حوزه‌های حیات عقلی انجام می‌دادند خرسند بودند ، دستکاری‌هایی که همه‌ی عناصر نامحترم و پنهانی تاریخ اروپا را در یک تصویر منسجم جا داده بودند . از این دیدگاه دیدن این صحنه که بلشویسم و نازیسم آغاز به حذف حتی مراجع ایدئولوژی خودشان کرده بودند برای آن‌ها خوشحال کننده بود ، مراجعی که در محافل دانشگاهی و محافل رسمیِ دیگر اعتباری کسب کرده بودند . نه ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس بلکه توطئه‌ی سیصد خانواده ، نه علمی‌گری مطنطن گوببنو و چمبرلن بلکه "توافق‌نامه‌های آبای صهیون"° نه تأثیر محسوس کلیسای کاتولیک و نقش جنبش ضد کشیشی در کشورهای لاتین زبان ، بلکه ادبیات پنهانی راجع به ژزوئیت‌ها°° و فراماسون‌ها الهام‌بخش این بازنویسان تاریخ گشته بود . هدف اصلی این بنای تاریخی ، مضحکه کردن تاریخ رسمی و اثبات قلمروی از نفوذهای پنهانی بود که در برابر آن ، واقعیت تاریخی شناخته شده و محسوس و ملموس ، تنها یک نمای ظاهری جهت فریب مردم به شمار می‌آمد .
رویگردانی نخبگان روشنفکر از تاریخ‌نگاری رسمی ، با این اعتقاد همراه بود که حال که تاریخ جز جعل حوادث چیز دیگری نیست ، چه ایرادی دارد مورد سوءاستفاده‌ی ایدئولوژی‌پردازان عقل‌باخته‌ی جنبش‌های توتالیتر قرار گیرد .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

°Protocols of Elders of Zion : یک سند جعلی دال بر اینکه کلیمیان جهان می‌خواهند از طریق توطئه بر جهان چیرگی یابند . این سند جعلی دستاویزی شده بود برای بروز احساسات ضد یهود در اروپا .م [امروز شاید بشود درباره‌ی درستی یا نادرستی این سند بحث کرد (؟)]
°Jesuits : یک جامعه‌ی مسیحی که در سال ۱۵۳۴ بوسیله‌ی کشیش لویلا تأسیس شد و هدفش تبلیغ و آموزش مسیحیت در میان اقوام کافر و مبارزه با رفض و ارتداد بود . نخست پاپ این جامعه را تأیید کرده بود ، اما بعدها بخاطر تعصب شدید آن و تشکیل سازمان‌های مخفی و مخالفت با مرکزیت و اقتدار پاپ ، مورد سرکوب واتیکان قرار گرفت .م
  • Zed.em
کُنشگرایی صریح جنبش‌های توتالیتر ، و ترجیح تروریسم از سوی آنها بر انواع فعالیت‌های سیاسی دیگر ، نخبگان روشنفکر و اوباش را یکسان جذب کرده بود ؛ درست بدین خاطر که این تروریسم با آن تروریسم پیشین جوامع انقلابی ، آشکارا متفاوت بود . پیش از این ، بگونه‌ای حساب شده چنین تصور می‌شد که عملیات تروریستی تنها راه از میان برداشتن برخی از شخصیت‌های برجسته‌ای باشد که بخاطر مقام یا خط‌مشی‌های‌شان ، نماد ستمگری گشته بودند ، اما اکنون دیگر چنین برداشت‌هایی از تروریسم مطرح نبود . آنچه که برای این نسل سخت جاذبه داشت ، تروریسمی بود که بگونه‌ی یکنوع فلسفه‌ی سیاسی درآمده بود ، فلسفه‌ای که نومیدی ، خشم و بیزاریِ کوری را بیان می‌کرد و بیانگر یکنوع اظهار وجود سیاسی بود که در آن از اوباش استفاده می‌شد ؛ فلسفه‌ای که با شوق و ذوق در جستجوی اشتهار به اعمال پرآوازه بود و اراده کرده بود که حتی به بهای جان خویش ، وجود خود را بر قشرهای بهنجار جامعه تحمیل کند . درست همین روحیه و همین فلسفه ، گوبلز را واداشته بود که دیری پس از شکست نهایی آلمان نازی با شادمانی اعلام کند که نازی‌ها در صورت شکست می‌دانند که درهای پشت سرشان را چگونه ببندند و چکار کنند که سده‌ها فراموش نگردند .
درست در همین‌ جا است که می‌توان معیار معتبر تشخیص نخبگان از اوباش را در فضای ماقبل توتالیتر پیدا کرد . آنچه که اوباش می‌خواستند و گوبلز با دقت بی‌نظیری آن‌را بیان داشته بود ، دسترسی [یا ورود] به تاریخ حتی به بهای نابودی بود .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )
  • Zed.em
هرگاه که جنبش‌های توتالیتر قدرت را به دست گرفتند ، حتی پیش از آنکه رژیم‌های توتالیتر آغاز به دست یازیدن به سهمگین‌ترین جنایات‌شان کنند ، از کل این گروهِ نخبگان هوادار جنبش دفع شر کرده بودند . هرگونه ابتکار عمل چه روحی و هنری به همان اندازه‌ی ابتکار گانگستری اوباش برای توتالیتاریسم خطرناک است و هر دو برای جنبش از مخالفت سیاسی صِرف خطرناک‌ترند . سرکوب پیگیرانه‌ی هرگونه صورت برتر فعالیت عقلی ، از سوی رهبران توده‌ای جدید ، بیشتر از بیزاری طبیعی آنها از هرآنچه که نمی‌توانند بفهمند مایه می‌گیرد . چیرگی تام ، هرگونه ابتکار آزاد در هر حوزه‌ای از زندگی و هرگونه فعالیتی را که کاملاً پیش‌بینی‌پذیر نباشد ، برنمی‌تابد . توتالیتاریسم در رأس قدرت ، همه‌ی استعدادهای درجه یک را بدون اعتنا به هواداری آنها از جنبش ، از سر کارها برمی‌دارد و به جای آنها عقل‌باختگان و بی‌خردانی را می‌نشاند که همان بی‌عقلی و عدم آفرینندگی‌شان بهترین تضمین وفاداری آن‌ها است .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )
  • Zed.em
جاذبه‌ی شرّ و جنایت برای ذهن اوباش چیزِ تازه‌ای نیست . این امر پیوسته حقیقت داشته است که اوباش کردارهای تجاوزگرانه را با نگاه ستایش‌آمیز می‌نگرند : "فلانی ممکن است پست باشد ، اما بسیار زیرک است !" عامل تکان‌دهنده در پیروزیِ توتالیتاریسم همان بی‌خویشتنی° هواداران این جنبش است . کاملاً قابل درک است که چرا یک نازی بلشویک از ارتکاب جنایت علیه مردمی که به جنبش تعلق ندارند یا با آن دشمن‌اند خم به ابرو نمی‌آورد ؛ اما شگفت اینجا است که زمانی که غول توتالیتاریسم آغاز به بلعیدن فرزندانش می‌کند و ممکن است خود آن فرد هم قربانی این جریان گردد ، باز هم دچار تردید نمی‌شود ، حتی اگر دستگیر و محکوم گردد و یا از حزب تصفیه شود ...
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )

° بی‌خویشتنی به این معنی که وجود یا عدم وجود فرد اهمیتی ندارد ، یعنی احساس وسیله بودن ، را [که] دیگر نمی‌شد مبین آرمان‌پرستی فردی دانست ، بلکه آن‌را بایستی یک پدیده‌ی توده‌ای خواند .
  • Zed.em
خط فاصل میان کسانی که می خواهند بیاندیشند و بنابراین ناچارند خود داوری کنند ، و آنانکه نمی خواهند چنین کنند ، ربطی به تفاوت های اجتماعی و فرهنگی یا آموزشی ندارد . از این جنبه ، از هم پاشیدن کامل اخلاقی جامعه ای محترم در دوران رژیم هیتلر ممکن است به ما این درس را بدهد که در چنین شرایطی ، آنانکه ارزشها را پاس می دارند و به هنجارها و استانداردهای اخلاقی پایبندند قابل اعتماد نیستند . [چراکه] حال می دانیم که هنجارها و استانداردهای اخلاقی ممکن است یکشبه تغییر کنند ، و آنگاه آنچه می ماند فقط صرف عادت به پایبند بودن به چیزی خواهد بود . [پس] شکاکان و اهل تردید بسیار قابل اعتمادترند ، نه به این دلیل که شکاکیت خوب است یا تردید مفید ، بلکه به این دلیل که آنان از این طریق مسائل را می سنجند و به استقلال تصمیم می گیرند .
بهترین ها کسانی اند که از یک چیز کاملا اطمینان دارند : اینکه هر اتفاقی که بیافتد ، تا زنده ایم ناچاریم با [وجدان] خودمان زندگی کنیم .
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری ( هانا آرنت )
  • Zed.em
حکومت های توتالیتر و نظامهای دیکتاتوری به معنای معمول آن یکی نیستند ، و اغلب چیزهایی که می خواهم بگویم در مورد توتالیتاریسم مصداق می یابد .
دیکتاتوری در معنای رومی قدیم کلمه ، اقدامی اضطراری بود که حکومت مشروطه و قانونی اعمال می کرد و به همین صورت هم باقی مانده است ، به لحاظ زمانی و دامنه اختیارات کاملا محدود است ؛ هنوز هم این نوع حکومت را در شکل وضعیت اضطراری یا حکومت نظامی که در مناطق مصیبت زده یا در زمان جنگ برقرار می شود می بینیم . دیکتاتوری های مدرن را نیز به صورت اشکال جدید حکومت می شناسیم که در آنها یا نظامیان قدرت را به دست میگیرند ، دولت غیرنظامی را از بین می برند و شهروندان را از حقوق و آزادی های سیاسی محروم می کنند ؛ یا اینکه یک حزب ، حاکمیت را به زیان احزاب دیگر و تمامی اپوزوسیون سازمان یافته به دست می گیرد . هر دو نوع به معنای پایان آزادی سیاسی اند ، اما زندگی شخصی و فعالیت غیرسیاسی الزاما مورد تعرض قرار نمی گیرد . درست است که این رژیم ها معمولا مخالفان سیاسی را بیرحمانه تحت تعقیب و آزار قرار می دهند و بی شک از آن اشکال مشروطه ی حکومت به معنایی که ما می شناسیم بسیار فاصله دارند - هیچ حکومت مشروطه ای بدون تمهیدات لازم برای تضمین حقوق مخالفان ممکن نیست - اما این دیکتاتوری ها به معنای معمول کلمه هم جنایتکار نیستند . اگر جنایتی مرتکب شوند علیه دشمنان آشکار رژیم است . درحالیکه جنایات حکومت های توتالیتر متوجه مردمانی است که حتی از نظر حزب حاکم 'بیگناه' اند . به دلیل همین تبهکاری های فراگیر بود که بیشتر کشورها پس از جنگ توافق نامه ای امضا کردند تا به مجرمانی که از آلمان نازی می گریختند پناهندگی سیاسی ندهند .
علاوه بر این حکومت های توتالیتر بر همه ی عرصه های زندگی ، و نه صرفا حوزه ی سیاسی سلطه ی مطلق دارند . جامعه ی توتالیتر ، که متمایز از حکومت توتالیتر نیست ، در واقع یکپارچه است ؛ تمامی تجلیات عمومی ، فرهنگی ، هنری یا علمی و تمامی سازمان ها ، خدمات رفاهی و اجتماعى ، حتی ورزش و تفریحات ، هماهنگ شده اند . هیچ اداره و شغلی که با جامعه سر و کار داشته باشد ، از آژانس های تبلیغاتی گرفته تا قوه ی قضائیه ، از بازیگری گرفته تا ژورنالیسم ورزشی ، از مدارس ابتدایی و متوسطه گرفته تا دانشگاهها و انجمن های علمی ، پیدا نمی کنید که از آنها پذیرش بی چون و چرای اصول حاکم خواسته نشده باشد . هرکه در حوزه ی عمومی مشارکتی داشته باشد ، صرف نظر از عضویتش در حزب یا عضویت در مجامع نخبگان رژیم ، به نحوی شریک اعمال کل رژیم می شود .
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری ( هانا آرنت )
  • Zed.em
برای روشن کردن مرز میان دهشت بیکلام ، که آدمی چیزی از آن نمی آموزد ، و تجاربی نه دهشتناک اما اغلب نفرت انگیز که در آنها رفتار انسانها در معرض داوری معمولی است ، خوب است ابتدا واقعیتی را یادآوری کنم که بدیهی است اما به ندرت ذکر می شود . آنچه در آموزش اولیه و غیرتئوریک ما در باب اخلاقیات اهمیت داشت ، هرگز رفتار مجرم واقعی نبود . زیرا در آنزمان هرکس که عقلش سر جایش بود نمی توانست از یک مجرم انتظاری جز بدترین کردار را داشته باشد . کمااینکه با آنکه رفتار وحشیانه ی اعضای گروه ضربت در اردوگاههای کار اجباری و شکنجه گاههای پلیس مخفی به خشممان آورد ، اما از لحاظ اخلاقی پریشانمان نکرد . و به راستی هم عجیب می بود اگر سخنرانی های سردمداران نازی بر مسند قدرت ، که سالها بود همه از عقایدشان خبر داشتند ، موجب انزجار اخلاقی ما می شد . در آنزمان رژیم جدید برایمان چیزی جز یک مشکل سیاسی بسیار پیچیده نبود ، که یکی از وجوه آن ، رخنه ی تبهکارى در عرصه ی سیاسی بود . به نظرم برای پیامدهای ترور بیرحمانه نیز آماده بودیم و به راحتی می پذیرفتیم که این نوع ترس احتمالا از اغلب آدمها مردمی جبون مى سازد .
اینها همه وحشتناک و پرمخاطره بود ، اما هیچ مسأله اخلاقی پیش نمی آورد . مسائل اخلاقی تازه با پدیده ی 'هماهنگ شدن' پدیدار شد ، یعنى نه با تزویر برخاسته از ترس ، بلکه با همین اشتیاق زودهنگام برای جا نماندن از قطار تاریخ ، با همین تغییر عقیده ی 'صادقانه ای' که یکشبه عارض اکثریت بزرگی از شخصیت های سرشناس از تمامی اقشار و تمامی شاخه های فرهنگ شد . آنان با سهولتی باور نکردنی توانستند رابطه ی خود را با دوستانی قدیمی بگسلند و از آنها دوری گزینند . خلاصه اینکه آنچه ما را ناراحت می کرد نه رفتار دشمنانمان که رفتار دوستانمان بود ؛ دوستانی که در ایجاد این وضعیت هیچ سهمی نداشتند . آنها مسئول اعمال نازی ها نبودند ، فقط تحت تأثیر موقعیت نازی ها قرار گرفته بودند و قادر نبودند داوری خود را در برابر آنچه که آنزمان حکم تاریخ می پنداشتند قرار دهند . برای درک آنچه حقیقتا در مراحل اولیه رژیم رخ داد ، می بایست نه به مسئولیت شخصی افراد که به از کار افتادن قوه ی داوری انسان توجه داشت .
درست است که بسیارى از این مردم به سرعت سرخورده شدند ، و همه می دانند که اغلب افرادی که در 20 ژوئیه 1944 به خاطر توطئه علیه هیتلر جان خود را از دست دادند ، زمانی با رژیم ارتباط داشتند . با اینحال به نظر من فروپاشی اخلاقی آغازین در جامعه ی آلمان ، که از بیرون چندان محسوس نبود ، پیش درآمد از هم پاشیدن کامل این جامعه بودکه طی سالهای جنگ به وقوع پیوست .
مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری ( هانا آرنت )
  • Zed.em