بابلیان ، مرگ خدایان و فرهنگ ماتم !
تصور میشد که خدایان بزرگ بابل نیز هرچند فقط در خواب و رؤیا بر پرستندگانشان ظاهر میشدند ، جسماً بهشکل انساناند ، همان عواطف و احساسات را دارند و سرنوشتی انسانی در انتظار آنها است ، زیرا چون آدمیان در این جهان زاده میشدند و چون آنها عشق میورزیدند ، میجنگیدند و میمُردند .
[...]
یک نویسندهی عرب گزارش میدهد که در سال ۱۰۶۳ یا ۱۰۶۴ میلادی در عصر خلافت قائمبالله در بغداد شایع شد که گروهی از ترکان بههنگام شکار در صحرا چادری سیاه دیدهاند که در آن جماعتی ، مرد و زن نوحهخوانان و مویهکنان بر سر و صورت خود میکوفتند که چیزی شبیه به مراسم عزاداری در مشرقزمین است . آنان در میان همهمهی عزاداران این سخنان را تشخیص داده بودند که "شاه بزرگِ اجنهها درگذشته است ، وای بر ما و این ولایت !" این ماجرا بهسرعت در سراسر کشور عراق پیچید . متعاقب آن اخطار تهدیدآمیزی از ارمنستان [؟!] در سراسر خوزستان منتشر شد که هر شهری که در عزای مرگ پادشاه اجنه شرکت نکند ویران و نابود خواهد شد . نیز در سال ۱۲۰۳ یا ۱۲۰۴ میلادی بیماری مهلکی که در ناحیهی گلو بروز میکرد ، در بخشهایی از موصل و عراق شایع شد و گفتند که زنی از اجنه بهنام اُمّاُنسود یا 'مادر خوشهی انگور' پسرش را از دست داده است و هرکس که عزادار مرگ او نباشد به این بیماری مبتلا میشود ؛ بنابراین مرد و زن برای مصون ماندن از بیماری و مرگ گرد هم آمدند و عزاداری میکردند و مینالیدند که : "ای مادرِ خوشهی انگور ! از ما درگذر ، خوشهی انگور مرده است ؛ ما نمیدانستیم ."
شاخهی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )
- ۰۱/۰۲/۱۵