aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

... مردم مصر و آسیای غربی زوال و احیای حیات ، به‌ویژه حیات گیاهی را با تجسم خدایی که هر سال می‌مرد و دوباره زنده می‌شد ، با نام‌های اُزیریس ، تموز ، آدونیس و آتیس نمایش می‌دادند . اسم و تفصیل این آیین‌ها از جایی به جای دیگر فرق می‌کرد اما درونمایه‌اش یکی بود . اکنون باید مرگ و رستاخیزِ خیالی این خداواره‌ی شرقی ، خدایی با نام‌های بسیار اما ماهیتی یگانه را بررسی کرد . با تموز یا آدونیس آغاز می‌کنیم .
آدونیس را مردم سامی بابل و سوریه می‌پرستیدند و یونانیان مدت‌ها پیش آن‌را ، در قرن هفتم پیش از میلاد از آنان به وام گرفتند . نام درست خداواره تموز بود ، ریشه‌ی نامگذاری آدونیس همان 'آدونِ' سامی به‌معنی سرور است که پیروانش برای احترام و افتخار در خطاب به او به‌کار می‌بردند . در متن عبری عهد عتیق همین آدونای ، اصلاً شاید آدونی به معنی : سرور من ! غالباً به یهوه اطلاق می‌شود . اما یونانی‌ها بی‌توجه به این نکته لقب افتخاری را به اسم خاص تبدیل کردند . با وجود شهرت گسترده و دیرنده‌ای که تموز یا همتایش آدونیس در بین اقوام سامی دارد ، قرائنی هست که فکر کنیم پرستش او نخستین‌بار در بین قومی از نژاد دیگر و با زبانی دیگر یعنی سومریان پدید آمده است که در پگاه تاریخ در جلگه‌ی هموار و آبرفتی در منتهاالیه خلیج‌فارس سکونت داشتند و تمدنی ساختند که بعدها بابلی خوانده شد . در ادبیات دینی بابل تموز به‌عنوان همسر یا معشوق جوان ایشتر ، الهه‌ی بزرگ مادر ، تجسم نیروهای مولد طبیعت ظاهر می‌شود . ذکر وصلت آن‌دو با یکدیگر هم در اسطوره و هم در آیین‌ها ، پراکنده و مبهم است اما درمجموع می‌توان فهمید که معتقد بودند تموز هر سال می‌مرد و از زمینِ پُرسرور به جهان تیره و تار زیرِ زمین فرو می‌شد و هر سال معشوقه‌ی خداگونه‌اش درجستجوی او به "سرزمینی که از آن بازگشتی نیست ، به‌جهان تاریکی که همه جایش را غبار پوشانده است" سفر می‌کرد . در غیبت او شورِ عشق دیگر در کار نبود : مردمان و حیوانات تولیدمثل را فراموش می‌کردند ، همه‌ی حیات در خطر نابودی بود . کارکرد جنسی در سرتاسر جهان حیوانات بستگی چنان نزدیکی با الهه داشت که بی‌حضور او نمی‌توانستند انزال کنند . پیکی از سوی ئه‌آ خدای بزرگ ، عازم رهانیدن الهه‌ای می‌شد که همه‌چیز اینچنین به او وابسته بود . ملکه‌ی سنگدلِ جهان زیرین اَلّاتو یا اِرِش‌کیگال ، به کراهت اجازه می‌داد که به ایشتر آبِ حیات بپاشند تا ، احتمالاً به‌همراهی معشوقش تموز ، بازگردد ، که هر دو با هم می‌بایست به‌جهان زیرین فراز آیند و با بازگشتشان همه‌ی طبیعت از نو زنده شود .
مرثیه بر رفتن تموز در بعضی سرودهای بابلی وجود دارد که او را به گیاهانی که به‌سرعت می‌پژمرند همانند می‌کند . او را چنین می‌انگارند :
درخت گزی در باغ که آب نخورده ،
کاکل او شکوفه نکرده است .
بیدی که بر پای خود گذر آبی ندیده ،
بیدی که ریشه‌هایش خشکیده ،
گیاهی در باغ که آب نخورده است .
ظاهراً هر سال با نوای حزین نای [نی] ، مردان و زنان در نیمه‌ی تابستان در ماهی که به‌نام او تموز نامیده می‌شد ، بر مرگ او نوحه‌سرایی می‌کردند . مرثیه را ظاهراً بر بالا سر مجسمه‌ی خدای مرده که با آب خالص شسته و روغن‌مالی شده بود و ردایی سرخ به‌تن داشت می‌خواندند و عطر بخور فضا را می‌انباشت ، تو گویی برای آنکه با رایحه‌ی تندش حواس فروخفته‌ی او را برانگیزد و از خواب مرگش بیدار کند . در یکی از این مرثیه‌ها با عنوان 'مرثیه‌ی نای برای تموز' چنین به‌نظر می‌رسد که هنوز هم صدای خواننده‌هایی را می‌شنویم که ترجیع‌بند غم‌انگیز را تکرار می‌کنند و نوای نالنده‌ی نای را چون موسیقی در دوردست حس می‌کنیم :
رفتنش ماتم‌انگیز است ،
"آه خُردک دلکم !" رفتنش ماتم‌انگیز است ؛
"داموی من !" رفتنش ماتم‌انگیز است .
"سروش من ، مولایم" رفتنش ماتم‌انگیز است ،
در سدرِ درخشان ، ریشه‌اش در بزرگ‌جای ،
در انا ، سربه‌سر ، ماتم‌انگیز است .
چون ماتمی که از خانه‌ای در فراقِ بزرگ خانه برخیزد ، ماتم‌انگیز است .
چون ماتمی که از شهری در فراق سرور شهر برخیزد ، ماتم‌انگیز است .
ماتمش ماتمی بر گیاهان است که دیگر در باغچه نرویند ،
ماتمش ماتمی است بر گندم که دیگر جوانه نزند .
سرایش ملکی است که ملک‌اش نیست ،
زنی فرسوده ، خُردکی فرسوده ، وامانده .
ماتم او برای رودی عظیم است که بر آن بیدها نمی‌رویند
ماتم او برای زمینی است که گندم و گیاه بر آن نروید .
ماتمش برای آبگیری است که ماهی‌ها در آن زیستن نتوانند .
ماتمش برای نیزاری است که در آن نی نمی‌روید .
ماتمش برای بیشه‌ها است که در آن گز نروید .
ماتمش برای بیابانی است بی‌بوته و گوَن .
ماتمش برای اعماق درخت‌زارها است که در آن شراب و انگبین نروید .
ماتمش ماتم عزادارن بی‌درخت و گیاه .
ماتمش ماتم‌سرایی است که حیات از آن رخت بربسته است .
داستان سوگ‌ناک و آیین‌های افسرده‌ی آدونیس را از روی کتیبه‌های بازمانده از نویسندگان یونانی بیشتر شناخته‌ایم تا از قطعات بازمانده از ادبیات بابلی یا اشارات مختصر حزقیال نبی که شاهد نوحه‌ی زنان اورشلیم بر تموز در دروازه‌ی شمالی معبد بوده است . خداواره‌ی شرقی با انعکاس در آیینه‌ی اساطیر یونانی به‌صورت جوانی زیباروی درمی‌آید که آفرودیت دلباخته‌ی او است . الهه او را در کودکی در جعبه‌ای نهفت و به پرسفونه ملکه‌ی جهان دوزخ سپرد . اما پرسفونه چون جعبه را گشود و زیبایی کودک را دید ، دیگر به آفرودیت بازپس نداد . الهه‌ی عشق خود به‌دوزخ رفت تا محبوبش را از بند جهان ظلمات برهاند . اختلاف بین دو الهه‌ی عشق و مرگ را زئوس فیصله دا  و مقرر داشت که آدونیس یک‌بخش از سال را با پرسفونه در جهان زیرین و بخش دیگر را با آفرودیت در جهان بیرون سر کند . سرانجام جوان رعنا را هنگام شکار گرازی کشت یا مگر آریس از روی حسادت چنین کرد و خود را به هیأت گرازی درآورد تا قتل رقیبش را نهان سازد . آفرودیت بر آدونیس محبوب و ازدست رفته‌اش سخت نوحه کرد . در این روایت از اسطوره ، مبارزه بین آفرودیت و پرسفونه بر سر تملک آدونیس آشکارا بازتاب ستیزه‌ی ایشتر و اَلّاتو در سرزمین مردگان است ، درحالیکه تصمیم زئوس مبنی براینکه آدونیس باید بخشی از سال را در زیرزمین و بخش دیگر را روی زمین بگذراند صرفاً روایت یونانی پدید و ناپدید شدن سالانه‌ی تموز است .
اسطوره‌ی آدونیس در دو نقطه‌ی آسیای غربی جایگیر و مراسمش باشکوه بیشتری جشن گرفته شد . یکی در بیبلیوس در ساحل سوریه و دیگری پافوس در قبرس بود . این دو جا مهمترین محل پرستش آفرودیت یا همتای سامی او اَسترته بود . و در هر دو مورد ، اگر افسانه‌ها را بپذیریم ، سینیراس پدر آدونیس شاه بود . از این دو شهر بیبلیوس باستانی‌تر بود و درواقع گفته‌اند که قدیمی‌ترین شهر فنیقیه بوده و در اوایل پیدایش جهان به‌دست ئل خدای بزرگ که یونانیان و رومیان او را به ترتیب با کرونوس و ساتورن یکی می‌انگاشتند ساخته شده بود . هرگونه که بوده باشد در آن دوران مرکز دینی کشور یا به‌نوعی مکه یا اورشلیمِ فنیقیه محسوب می‌شد . شهر بر ارتفاعی در کنار دریا قرار داشت و صومعه‌ی بزرگی برای استرته در آن بنا شده بود که در وسط صحن وسیع و روباز آن ، محاط در رواق‌ها و با پله‌هایی که به آن ختم می‌شد ، مخروطی بلند یا تک‌ستونی هرمی ، به‌نشانه‌ی الهه سر بر کشیده بود . آیین‌های آدونیس در این معبد برگزار می‌شد . در واقع همه‌ی شهر نذر این معبد بود و 'نهر ابراهیم' که کمی به‌طرف جنوب بیبلیوس به‌دریا می‌ریزد در عهد باستان آدونیس نامیده می‌شد .
شاخه‌ی زرین / پژوهشی در جادو و دین ( جیمز جورج فریزر )

  • Zed.em

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی