داراب
... این هُمای (دختر بهمن یا بهروایتی اردشیر درازدست) بهملک اندر بنشست [و او را شهرآزاد لقب دادند] و کودک اندر شکم او سهماهه بود ، چون ششماه دیگر برآمد بار بنهاد پسری بیاورد ، همای بترسید و گفت که اگر این پسر را پیدا [آشکار] کنم سپاه و رعیت ، ملک از من بستانند و بهکودک دهند ، و او را فرمان دادن خوش آمده بود ، خواست که آن پسر خویش را بکشد دلش بار نداد ، او را پنهان کرد از مردمان و ایدون گفت که بار ناتمام از من بیافتاد مردمان او را استوار داشتند بدان سخن ، و او را هم بدان ملک بداشتند از دوستی پدرش بهمن ، و این ملکه ، دختر بهمن آن پسر را بهتابوتی اندر نهاد ، آن تابوت با او گوهرها و خواستهی بسیار بنهاد ، و رقعهای نبشست که هرکه این کودک را بیابد و بپرورد آن خواسته او را باد ، و آن خط بر صندوق بست [و آن تابوت را در رود کر که در اصطخر است اندر انداخت] و بهروایتی دیگر ایدون گویند که آن صندوق را به رود بلخ اندر انداخت و دَرِ تابوت استوار کرده بود و مهر کرده ، مردی بود آسیابان که او را پسری آمده و آن پسرش مرده ، و زنش بر آن پسر همی جزع و گریستن کرد ، آن تابوتک بهدست آن آسیابان افتاد ، سرش باز کرد آن خواسته دید ، و آن کودک ماهروی ، زن را گفت خدایتعالی مرا این کودک داد بَدَل آن کودک ، بیا تا این را بپروریم ، او را برگرفتند و همی پروردند ، و این کودک را داراب نام کردند از آنکه او را ازمیان آب و درخت یافته بودند ...
تاریخ بلعمی ؛ تکمله و ترجمهی تاریخ طبری ( ابوعلی محمدبن محمدبن بلعمی )
- ۰۰/۱۱/۰۹