aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باستانی پاریزی» ثبت شده است

این کار کردن و خصوصاً تن به کارهای سخت دادنِ علما و روحانیون ، مثل مدرس [ظاهراً مدرس در دورانی عمله‌بنا بود] ، با اینکه ممکن هم بود که از موارد دیگر مثل وقف و کمک‌ها گذران کرد ، خود دلائل دیگری هم داشت . درواقع برای این قوم علم پیرایه‌ای بود برای آنان ، نه وسیله‌ی نان خوردن ، بدین‌معنی که کار می‌کردند و از طریق کار نان می‌خوردند و علم را فقط برای علم می‌آموختند و می‌آموزاندند و از این امر دو هدف داشتند :
یکی آنکه بگویند که در جامعه کار عار نیست و هرکس هرکاری می‌تواند باید بکند تا گلیم جامعه از آب کشیده شود ، به‌همین دلیل بسیاری از علماء و روحانیون و عُرفا شغل‌هایی که این‌روزها برای 'اهل‌علم' قبول آن اندکی مشکل است ، داشتند مثل : حاج‌محمد 'بنددوز' و شیخ‌محمد 'بندگیر' و شیخ‌عبدالله طباخ و کلابادی سنبوسه‌پز و کمال‌الدین لاجوردشوی و فهمی کرباس‌فروش و زمانای حناتراش ! و دوست‌محمداسترآبادی پوستین‌دوز ، حتی از آهار زدن تنبانِ زنان هم اکراه نداشته‌اند و بعضی مثل شمس‌تبریزی بند شلوار می‌بافتند تا بند شلوار را سفت نگه دارند ! محتشم‌کاشی شَعرباف بود . کم نبوده‌اند سکاک‌ها و حلاج‌ها و کفشگرها و شانه‌تراش‌ها و شومال‌ها و ارده‌گرها و سوزنگرها و جمّال‌ها و زاغ‌کوها و تون‌تاب‌ها که اهل علم بوده‌اند ، مثل میرسید رضی‌لاریجانی استاد آقامحمدرضا قمشه‌ای° ، از همه انسانی‌تر خواجه‌ی گهواره‌گر بود که از مریدان بهاالدین‌ولد به‌شمار می‌رفت و شیخ دوُکچی روحانی مبارزی که نخستین انقلاب خونین علیه تهاجم روس را در اندیجان و بخارا راه‌ انداخت و اصلاً دوک‌تراش بود . همین روزگار ما شیخ‌محمدکجوری از بزرگان وارسته‌ای است که خود چاپارداری می‌کرد و از این‌راه نان می‌خورد و سیدجمال‌واعظ پدر استاد جمال‌زاده تا ۱۴ سالگی در دکان شوهرخاله‌ی خود زنجیره‌بافی می‌کرد ، چنانکه سلمان‌فارسی سبدباف بود و ابوعبدالله‌خفیف دوک‌تراش ! حاج‌آقا رحیم‌ارباب چرمیهنی مجتهد مسلم اصفهان تا آخر عمر کشاورزی می‌کرد ، او هرگز عمامه نگذاشت . ابویوسف‌القاضی داش‌گر (سفالگر) بود .
این کار کردن حُسن دیگری هم داشت که آدم را میان جامعه می‌برد ، مثل پیاده‌روی امروزی ، برخلاف ماشین‌سواری که آدم را از خلق جدا می‌کند ؛ درواقع علم تکبری ایجاد نمی‌کرد :

کارشناسی که رُخ از کار تافت // داغِ جبین یَحمَلُ اسفار یافت
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°در این میان فقط یک‌تن کارش از همه بی‌نتیجه‌تر برای خلق بود و آن شغل مولانا 'بابا آبریز' بود که "... از وی پرسیدند که شما را آب‌ریز چرا گویند ؟ فرموده است که چون حق‌سبحانه ، روز اول گِل آدم می‌سرشت من آب بر آن گِل می‌ریختم ! آن‌روز باز مرا آب‌ریز لقب کردند "! (رشحات ، ص۳۷۵)

  • Zed.em

در واقع اقتصاد جو ، مردم را وامی‌داشت که هرکدام به اندازه‌ی احتیاج خود بخورند ، و به اندازه‌ی استعداد خود به کار بپردازند . سعدی گوید :

جوینی که از سعی بازو خورم // به از میده بر خوانِ اهل کرم
و این‌است که در تاریخ و فرهنگِ قدیم ایران ، آدم بیکار نمی‌بینیم .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°یادش به‌خیر مرحوم صنعتی (حاج اکبر کر) مؤسس پرورشگاه صنعتی کرمان ، اصرار داشت هرکسی باید به اندازه‌ی خود کار کند و به‌همین دلیل بچه‌های پرورشگاه را هنر یاد می‌داد که یا نقاش می‌شدند ، یا نجار یا کفاش ؛ یک‌روز گدای کوری آمده بود چیزی می‌خواست ، حاجی گفت : برو کار کن !
کور گفت : من چشم ندارم ! چه کنم ؟
حاجی گفت : من کار به تو می‌دهم به‌شرط اینکه کار کنی ، همه کارگرها روزی دو قران می‌گیرند من به تو سه قران می‌دهم .
سپس او را به کارگاه بنّایی پرورشگاه برد . خواهید گفت چه کاری از یک کارگر کور ساخته است ؟ حالا توجه کنید به ابتکار این مرد :
حاجی به کارگری که مأمور بود زنبیل خاک‌ها را بردارد و ببرد بیرون در گود بریزد گفت : تو طرف جلو زنبیل را بگیر ، و به کارگر کور هم گفت : تو دو دسته‌ی عقب زنبیل را در دست بگیر ، آنوقت کارگری زنبیل را پُر خاک می‌کرد ، کارگر بینا جلوی زنبیل را گرفته راه می‌افتاد و کارگر نابینا هم طرف عقب زنبیل را گرفته پشت‌سرش می‌رفت و خاک‌ها را در خندق خالی می‌کرد . این کارگر کارش همین بود و یک‌برابر و نیم دیگران حقوق می‌گرفت تا روزی که ساختمان پرورشگاه کرمان در خندق ساخته شد .
به حاج اکبر گفتند همه که نمی‌توانند کار کنند ، مخصوصاً علما و فقها که نمی‌توانند کارِ یدی انجام دهند . او می‌گفت : هرکس باید کاری انجام دهد . گفتند آخر مثلاً آقامیرزا محمدعلی امام‌جمعه‌ی کرمان ، دراین سن و سال و با این فضل و دانش چه کاری می‌تواند بکند ؟ مرحوم صنعتی گفته بود : "پشم که می‌تواند بشَنَد "!
در آن مجلس خود آقامحمدعلی امام‌جمعه حضور داشته است . مرحوم حاج‌اکبر به او خطاب کرده ، گفته بود :
- میشه هم سبحان‌الله‌ات را بگی ، هم پشم بشنی .
حرف مرحوم صنعتی خیلی اهمیت دارد ، باید بدان به‌دیده‌ی اعتناء نگریست : "مردْ کاری ، زنْ کاری ، تا بگردد روزگاری .

  • Zed.em

واقع این‌است که یک‌چهارمِ جو اروپای شمالی صرف ساختن آب‌جو می‌شود که یکی از نوشیدنی‌های بسیار رایج آن ممالک است ، و این نوعی از همان فُقاع قدیم خودمان است ، که فردوسی طوسی قسمتی از صله‌ی مرحمتی سلطان‌محمود غزنوی را یک‌جا ، بعد از حمام به فقاعی محله‌ی خود بخشید ، و همان است که در دوره‌ی صفویه به‌نام بوز مصرف می‌شد ، و بوزخانه در حکم آب‌جو فروشی‌های امروز اروپا بود که چندبار توسط شاهان صفوی درِ آنها را بستند و مصرف آن‌را غدغن کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

در جنگ دو کُره از اکنافِ عالم سپاهیانی شرکت کردند ، از آنجمله یک گردان سربازان تُرک بودند که از ترکیه راه افتادند و در اولین نبرد با حریف ، به علت آگاه نبودن به محیط و اوضاع ، تماماً یک‌جا کشته شدند . وقتی جنگ تمام شد و مدارِ سی‌وهشت درجه ، مرزِ دو کُره قرار گرفت ، بر قبرستان این سربازان مظلوم سنگی نهادند که بر آن نوشته شده بود : "... به‌خاطر بیگانه ، در سرزمین بیگانه ، مرگِ بی‌افتخار !"
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

حاجی میرزا آقاسی وقتی بر مسند صدارت تکیه زد عزت‌نساء خانم دختر فتحعلی‌شاه را برای خود خواستگاری کرد و محمدشاه قبول نمود ؛ پسران عباس‌میرزا و سایر اولاد خاقان هر روز توسط عزت‌نساء خانم تقاضای شغل و مأموریت می‌کردند " ... روزی حاجی میرزا آقاسی یک ولیمه داد ، قلیان بعد از نهار که برچیده شد ، آقاسی از جای برخاسته در حال رکوع درآمده ، پشت جبّه‌ی خود را از عقب بالا زده به شاهزادگان گفت : آقایان ، من تاکنون بیش از یک‌مرتبه با شاهزاده‌خانم همخوابه نشده‌ام ، بیایید یکی دو دفعه بنده را ... و دست از سرم بردارید ! ..." (سیاستگران دوره‌ی قاجار ، خان‌ملک ساسانی ، ج۲ ص۶۴ به‌نقل از خاطرات غلام‌حسین خان غفاری صاحب‌اختیار پدر فرخ غفاری)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

درواقع سیطره‌ی دولت‌ها وقتی صورت واقعی می‌پذیرفت که با اسب شهرها را می‌گشودند و آن‌را می‌سوختند و می‌کشتند و آنگاه بر خرابه‌های آن جو می‌کاشتند .
[...]
مقصود این است که چون پشت سر هر جنگی معمولاً یک قحطی عظیم در انتظار بازماندگان جنگ هست ، و تنها غله‌ای که می‌تواند در کوتاه‌ترین فرصت به‌داد آدمیزاد و درعین‌حال چارپایان زمان جنگ برسد جو است ، که به‌قول امروزی‌ها از تولید تا به مصرف فاصله‌ی زیادی ندارد ! [پس مهاجمان ، بالاخص مغول‌ها اغلب بعد از هر حمله ، آن شهر را ویران و بر خرابه‌های شهر جو می‌کاشتند که از زمان کاشت تا برداشت تنها ۱۰۰ روز زمان می‌برد] همین جنگ جهانی ، به‌خاطر داریم که ورود و صدور جو ، خود یک امتیاز بزرگ داشت ، و حتی مرحوم تدین وزیر خوار و بار را به محاکمه کشیدند که در ایام جنگ به فروشِ 'جواز جو' دست یازیده بود و چنانکه یک‌جای دیگر گفتم ، یک تاجر حاضر شده بود در ازاء دریافت جواز جو سفارت ایران را در خارج بسازد و تحویل دهد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

جوشکستن : اصطلاح جو شکستن به معنای خوردن جو در ساعت معین توسط چارپایان ، مصطلحِ چارپاداران است . در یک دوبیتی که مخصوص مردم راویز از نواحی رفسنجان است این اصطلاح آورده شده است :

الا اسب سیاه ، یلغار یلغار // طلا نعلت کنم ، زینِ تو بلغار
همان ساعت برِ یارم رسونی // تو جو بشکن ، که من بوس از لب یار
(ترانه‌های کوهی کرمانی)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

هر سپاهی که دچار کمبود جو می‌شد ، شکست او قطعی بود .° در قضیه‌ی حمله‌ی قشون عثمانی به تبریز ، وقتی سیصدهزار سرباز عثمانی به آذرباییجان وارد شد ، شاه طهماسب یک حساب سرانگشتی کرده بود ، که درعین اینکه من به کارهای او اعتقاد ندارم ولی این حساب او را بی‌ربط نمی‌دانم ، قاضی احمد قمی گوید :
"... شاه جم‌جاه بارها حساب کرده بود که خوندگار تخمیناً سیصدهزار سوار جنگی (سوای قلغچی) دارد و اگر هرکدام یک قلغچی همراه داشته باشد ششصدهزار آدم می‌شوند ... اگر هرکدام یک‌رأس الاغ داشته باشند ششصدهزار الاغ می‌شود ، هر الاغی را شب دومن جو ، دوازده خروار صدمنی جو می‌شود ."°° بنابراین شاه دستور داد که "اگر چیزی بماند ، آتش زنند و در عوض سه‌ساله معاف باشند ..." هرگاه که همه‌جا سوخته و خورده شده باشد ، به‌غیر از بازگشتن چه علاج دارند ؟
همینطور هم شد زیرا "ظرف چهار روز در تبریز موازی ۵هزار اسب و شتر به چراگاه عدم شتافتند ... خوندگار بعد از چهار روز از تبریز بیرون رفته و به جانب دیاربکر در حرکت آمد ..." چطور است این محاسبه را یک‌بار هم از قول میرزا حسن فسائی بشنویم . شاه‌طهماسب صفوی همان که در سال ۹۵۵هجری/۱۵۴۸میلادی مورد هجوم سپاه روم قرار گرفت ، یک حسابش این بود که این سپاه بالاخره در ایران از پا درخواهد آمد . بدین‌جهت با دریافت خبر حرکت سپاهِ سلطان سلیمان خان "شاه جم‌جاه حکم فرمود که راه رومیان را آتش زده چنانکه گیاه و غله نماند ، و کاریزها را انباشتند که آب برای آشامیدن نباشد ، و پادشاه جم‌جاه جماعتی را به مرند فرستاد و خود تشریف‌فرمای دره‌ی آناخاتون شدند ، و حضرت قیصر به‌جانب تبریز نهضت فرمود ، و شاهزاده القاس میرزا با چهل‌هزار سوار بر سر سپاه مرند روانه داشت ، و امرای مرند چون نسبت به سپاه رومی اندک بودند از جای خود بیرون رفتند ..."°°°
شاه‌طهماسب بدترین نوع دفاع را در برابر دشمن انتخاب کرده بود که امروز اصطلاح زمین‌سوخته برای آن وضع شده است . مسأله این است که وقتی آب و آذوقه سوخته شود سپاه خودی نیز از نبود آن همان‌قدر آسیب خواهد دید که سپاه دشمن ؛ و این بدترین نوع دفاع است . و بدترین محاسبه‌ی نظامی است . این همان حسابی است که صدام در مورد سوختن و بریدن تاج نخل‌های خوزستان پیش خود می‌کرد . ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°نقشی که آن‌زمان جو به‌عنوان علیق اسب‌ها برای جنگ‌ها داشت امروز نفت برای سوخت جنگنده‌ها بازی می‌کند .
°°خلاصةالتواریخ ص۳۲۶
°°°فارسنامه ، ناصری ج۱ ص۱۰۶

  • Zed.em

می‌گویند در حوادث عاشورا ، وقتی به ابن‌زیاد یادآوری کردند که حضرت حسین تو را نفرین کرده و فرموده است : "گندم ری بر تو حرام باد !"° ابن‌زیاد در جواب گفت : "اشکال ندارد ، جو آن بر ما حلال باد !" (یا اینکه : جو کافی است = الشعیرُها کفانی)
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°وعده‌ی حکومت ری را به ابن‌زیاد داده بودند به‌شرط اینکه قضیه‌ی حسین را فیصله دهد .

  • Zed.em

... شاه‌عباس صفوی صدور اسب را از مملکت در حکم قاچاق قرار داده بود ، و قیمت هر اسب در عصر نادرشاه به ۵۰‌ تومان رسیده بوده است ، و اما‌م‌قلی خان سردار صفوی در فارس همیشه ۲۵۰۰۰ سوار زبده در خدمت داشت .
در جزء قرارداد ۲۳ ماده‌ای که شاه‌عباس با هلندی‌ها بسته بود (۲۱ نوامبر ۱۶۲۳.م ۷ صفر ۱۰۳۳.ه) ماده‌ی بیستم آن این بود : "هلندی‌ها می‌توانند اسب و سایر حیواناتی که برای آنها مورد استفاده است از ایران صادر نمایند ." شاه زیر آن نوشت : "شما مأذون به‌صدور همه‌گونه کالای تجارتی هستید به‌استثنای اسب و بعضی از اجناس که به‌طور کلی صدور آنها ممنوع است ؛ مگر آنکه قبلاً اجازه‌ی من را کسب کرده باشید ."
با این ممنوعیت ، تنها در عرض سال تقریباً ۱۰ رأس اسب از ایران برای شاه‌زادگان هلندی مقیم اندونزی خریداری می‌شد .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°اولین سفرای ایران و هلند ، ویلیام فلور ، ص۲۶ و ۳۷

  • Zed.em

... عین همین اتفاق درباره‌ی سلاطین آل‌مظفر هم هست ، اگر پهلوان علیشاه بمی ، در جنگ میان امیرمحمد مظفر با اَوغانیان و جرمانیان در جیرفت ، پس از کشته شدنِ اسبِ امیر ، اسبِ خود را به او نمی‌داد ، امیرمحمد مظفر اصلاً محو می‌شد و چنین سلسله‌ای پیدا نمی‌شد که حافظ مداح آنان باشد ‌.°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°این واقعه را من به‌تفصیل ده‌ها جا نوشته‌ام و تکرار نمی‌کنم ، تنها اشاره می‌کنم که به‌عقیده‌ی من داستان 'موش و گربه‌'ی عبید زاکانی که داستان تعصب و ریای دروغی است ، اشاره به همین جنگ امیرمحمد است با طوایف اوغان که می‌گفتند کافراند و بُت دارند ، و امیرمحمد به همین‌سبب به غازی معروف شد ؛ و اگر چنین باشد مربوط به ابتدای کار امیر است . دلیل من این است که اولاً واقعه در کرمان اتفاق افتاده است : بود چون اژدها به کرمانا ؛ اشاره به هدایایی که این طوایف ژرمان و اوغان به امیر می‌فرستاده‌اند ، اینها تُرک بوده‌اند و امیرمحمد نیز زنی از آنان گرفته بود که مادر شاه‌شجاع بود ، و از همین‌جهت بیشتر رگِ تُرکی داشت . گفتگوی موش‌ها با حاکم خودشان تُرکی است : ای‌شهنشه ، اولوم به‌قربانا ! هدیه‌ی آنها هدیه‌ی ایلیاتی و روستایی است . ایالت‌متحده شده‌اند (سیصد و سی‌هزار موشانا) گربه نیز (امیرمحمد) لشکری پنهانی تدارک کرد ، لشکر موش‌ها ز راهِ کویر ، لشکر گربه از کهستانا ! و در آخر کار مهمترین عمل ، مسأله‌ی اسب است که پیش می‌آید ، همان چیزی که مورد گفتگوی ما است ، افتادن امیر مبارزالدین از اسب خود :

موشکی اسب گربه را پی کرد // گربه شد سرنگون ز زینانا
الله‌الله فتاد در موشان // که بگیرید پهلوانانا !
آن کسی هم که اسب خود را به امیر هدیه کرد ، پهلوان علیشاه بمی است . امیر از بیراهه با آن اسب سه‌روز بعد خود را به کرمان رسانید ، درحالیکه زن و بچه و اُمرای او در کرمان داشتند تدارک پُرسه و مجلس ختم او را می‌گرفتند . آری ! اسب پهلوان علیشاه ، مجلس ختم آل‌مظفر را به‌مجلس شروع کارِ آنان تبدیل کرد . (رجوع شود به مقاله‌ی نگارنده : عبید زاکانی در کرمان ، آفتابه زرین فرشتگان ص۹۷)
  • Zed.em

... یونانی‌ها می‌گویند که زئوس در آسمان‌ها همیشه توصیه می‌کرد مبادا کاری کنید که آدمیزاد بر آتش دست یابد . پرومته که با انسان سر و سِرّی داشت ، اندکی از آتش را در یک نی پنهان کرد (همان کاری که کشیشان در بیرون آوردن تخم کرم ابریشم از چین کردند ؛ تخم را لای شکاف عصای زهد خود پنهان کردند و ابریشم از آسیای‌میانه به‌غرب راه یافت) پرومته هم آتش را از آسمان به زمین آورد و به انسان سپرد ، البته خودش سزای خلاف را دید ، ولی انسان به آتش دست یافت .
در افسانه‌های ما روایت کمی طبیعی‌تر و دیگرگونه است . ما افسانه‌ای داریم که فردوسی گوید : هوشنگ در راه شکار ، آتش را ، که منجی بشر از سرما و یار و مددکار او در جنگ است ، کشف کرد .
فردوسی گوید : هوشنگ با یاران به کوه رفت ، اژدهایی دید ، سنگی بر او زد ، سنگ به اژدها نخورد ولی به سنگ دیگر خورد و جرقه برجست و آتش پدید آمد .
به سنگ اندر آتش ازو شد پدید // کزو روشنی در جهان گسترید
من این داستان را از قدیم به‌صورت دیگر شنیده بودم . داستان به این‌صورت آمده که هوشنگ سوار بر اسب بود ، اژدهایی در بوته‌ی خاری لمیده بود ، از زیر سم اسبِ هوشنگ سنگی پرید و چنان قوی بود که به سنگ دیگر خورد و از آن جرقه‌ای جست ، جرقه بر بوته‌ی خار افتاد ، شعله بلند شد و اژدها سوخت . هوشنگ آتش را به‌دست آورده بود ، به‌شکرانه‌ی نجات از اژدها آن روز را جشن گرفتند و آتش را ستودند . این جشن همان جشن سده است .
هوشنگ بلافاصله با همان آتش سنگ‌ها را گداخت و آهن را از سنگ استخراج کرد .
نخستین یکی گوهر آمد به‌چنگ // به‌دانش ز آهن جدا کرد سنگ
و این روایت هم هست که متأسفانه یا خوشبختانه ، با آهنی که به‌دست آورده بود ، نخستین کاری که کرد همان اسب خود را نعل کرد . ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

ویل‌دورانت می‌گوید : "جنگ یکی از عناصر پایدار تاریخ است ، از ۳۴۲۱ سال تاریخ مدوّن که در تمدن بشری ثبت شده ، فقط ۲۶۸ سال بدون جنگ گذشته است ."
این تحقیقِ یک مورّخ بزرگ آمریکایی بود ، یک دانشمند روسی طرف مقابل آمریکا هم می‌گوید که "از ۳۶۰۰ سال قبل از میلاد تاکنون ، یعنی متجاوز از ۵۵۰۰ سالی که می‌دانیم بشر به زندگی مدنی ادامه داده ، تنها ۲۹۳ سال را در صلح گذرانده و بقیه‌ی آن به‌جنگ و کشمکش سپری شده است ... به‌روایت دیگر اصلاً صلحی در کار نبوده و اگر هم بوده باز همان قول روس‌ها صادق است که گفته‌اند : صلح چیزی نیست مگر فاصله‌ی میان دو جنگ ..."
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

خسته‌خری : در اصطلاحِ بازار کرمان خرید کالایی به‌نرخ پایین‌تر از حد معمول از کسی است که درمانده و محتاج باشد ، مثلاً خانه در گرو دارد یا قرض دارد یا عروسی دخترش در پیش است ، و کالایی را که ۱۰۰ تومان قیمت دارد حاضر است به ۵۰-۶۰ تومان بفروشد ، این‌کار 'خسته‌خری' است و خریدار و دلال آن 'خسته‌خر' خوانده می‌شود .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

... در دهات کرمان به مناسبتی می‌گویند : "خر مرض‌شناس است" که به دکترها برخورده بود° ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

°دهاتی‌های کرمان بیمار را سوار خر نمی‌کنند و بدیُمن می‌دانند و می‌گویند "خر مرض‌شناس است" و ممکن است بیمار بمیرد ، پس بیمار را بر گاو می‌نشانند و جابجا می‌کنند . یک‌وقت مریضی را از دِه به کرمان آورده بودند پیش میرزا علی‌رضا حکیم ، گاو در کنار بازار رَم کرده بیمار را به زمین زده و دست او را هم شکسته بود . میرزا علی‌رضا ایراد می‌گرفت به اطرافیان بیمار که چرا او را بر خر ننشاندید و نیاوردید ؟ گفته بودند : آقا ! خر مرض‌شناس است ، ترسیدیم . گفته بود : عجب ! اگر خر مرض‌شناس است دیگر چرا او را پیش من آورده‌اید ؟ (پیغمبر دزدان ، ص۳۰۰)

  • Zed.em

گویا فؤاد کرمانی گفته است در باب شیخ‌العلماء که مردم به‌طعنه او را شیخ‌البلها میگفتند :

شیخ‌العلماء که جز ریا کارش نیست // صد حکم به‌ناحق دهد و عارش نیست
آن خر که کتاب بار دارد دگر است // یاران ، خرِ ما کتاب هم بارش نیست
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

می‌گویند سیاست گربه‌ی نر مثل سیاست انگلیسی‌ها ، چنین است که حریف را در پشت‌بام به طرف ناودان هل می‌دهد و همینکه طرف روی ناودان قرا گرفت آنوقت شروع می‌کند ، و آن جایی است که نه راه بازگشت دارد و نه فرار ، که از بالای ناودان پرت خواهد شد . سیاست قدیم انگلیس‌ها هم چنین بود که حریف را در بدترین شرایط قرار می‌دادند آن‌وقت کمک را قطع می‌کردند ، و او ناچار بود همه‌ی شرایط تحمیلی آنان را بپذیرد که بر سرِ ناودان قرار گرفته بود ! بعد روس‌ها هم آن‌را تمرین کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

تأسف اینجاست که اقتصاد نفت در شرق ، اصول و بنیاد ارزش‌های اجتماعی را دگرگون کرده ، اخذِ به‌ناحق و بذلِ به غیرِ مستحق را جزء اصول رائجه درآورده ، رجال‌الغیب را بر رجال‌العلم برتری نهاده ، درآمدهای کلان را نصیب نااهلانی کرده که عنوان به‌خود بسته و در مقام اهل نشسته‌اند ، و حال آنکه اصل عدالت حکم می‌کند که برای پیشرفت جوامع و حفظ گوهر علم و رعایت مصالح عامه ، و دوراندیشی و پیش‌نگری برای روزگاری که جز 'حقیقت' چیزی حاکم میدان نباشد ، از بذل به غیرِ مستحق و آبیاری خارهای گلستانِ معرفت جلوگیری شود ؛ که پرسیدند ظلم چیست ؟ جواب داده شد : وَضعَ شیئ در غیر موضع° و مولانا نیز می‌فرماید :

عدل خواهی ، آب دِه اشجار را // ظلم چه‌بوَد ؟ آب دادن خار را
سُرمه را در گوش کردن شرط نیست // کارِ دل را جستن از تن شرط نیست
این عوارض زودگذر ، همیشه نمی‌تواند چهره‌ی آفتاب را در ابرِ خودفریبی‌ها پوشیده دارد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°گفتار مولانا علاءالدین ، رشحات ...ص۳۱۰

  • Zed.em

می‌گویند افلاطون برای کسی که می‌خواهد رهبر باشد شرایط بسیار سخت قائل شده ، از آن‌جمله بوده است که رهبر علاوه بر مدارج علمی و اخلاقی از جهت ظاهری هم باید : مالِ دنیا نداشته باشد ، زن نگیرد و طبعاً اولاد نداشته باشد ، حتی دوست و آشنایی هم نداشته باشد . دراین‌صورت چنین آدمی بدون حُبّ و بغض همه را به یک چشم خواهد نگریست و به‌نفع هیچکس ، حتی خودش ، دست به کاری نخواهد زد .°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°"حکام از مشاغل دیگر صرف‌نظر خواهند کرد و پیشه‌ی بسیار دقیق آزادی مملکت را در پیش خواهند گرفت ... هیچیک از آنان نباید شخصاً چیزی را مالک باشند ، نباید خانه یا دکانی داشته باشند که ورود به آن بر دیگران ممنوع باشد . احتیاجات خود را سالیانه از اهل شهر به‌عنوان سهمیه دریافت کنند و نه بیشتر ... حکام نباید دست به طلا و نقره بزنند یا در جایی باشند که در آن طلا و نقره وجود داشته باشد . نباید لباس خود را با آن زینت بدهند ... نباید خانه و زمین داشته باشند که به‌جای حکومت به خانه‌داری و کشاورزی خواهند پرداخت و به‌جای آنکه حامی و مدافع مردم شهر باشند دشمن آنان خواهند شد و جبار و ستمکار خواهند گردید ‌... حکام باید از یک زندگی ساده و بی‌تجمل برخوردار باشند ... آنان مانند عبّاد و معتکفین ، با هم غذا خواهند خورد و در خانه‌های چوبی جدا از هم مانند سربازان می‌خوابند ... حکام زن نخواهند داشت ، روش اشتراکی آنها درباره‌ی زنان ، مجری خواهد بود ... حتی کودکان آنان متعلق به ایشان نخواهد بود ... و به‌اشتراک و دسته‌جمعی تربیت خواهند یافت ..."(تاریخ‌فلسفه ویل دورانت ص۵۴)

  • Zed.em

... چه وقتی هولاکو خانِ مغول وارد بغداد شد ، جمعی از علماء به پچ‌پچ افتادند ، اما ناگهان یک‌سؤال برابر علماء قرار گرفت (و من گمان دارم که طراح این سؤال عجیب ، اعجوبه‌ی طوس ، خواجه‌نصیر بوده باشد که دست هولاکو را گرفت و به بغداد آورد) سؤال این بود :
کدام یک برتر است ؟ فرمانروای کافر عادل ، یا حاکم مسلمان ظالم ؟
علما در مستنصریه [مدرسه‌ای که مستنصر (۶۲۳هجری.۱۲۲۶میلادی) به‌عنوان رقیب و برای بی‌فروغ کردن مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد ساخت] جمع شدند ، و همه در دادن جواب به‌حیرت ماندند . رضی‌الدین علی‌بن‌طاووس (که از علمای معروف شیعه و دوست ابن‌علقمی وزیر خلیفه بود) آری ، رضی‌الدین پیش آمد و به‌خط خود نوشت که "عادل کافر بر مسلم جائر فضیلت دارد" ، همه‌ی علما بعد از آن مهر و امضای خود را زیر آن فتوی نهادند و بدین‌طریق عملاً فتوی دادند که هولاکوخانِ مغول بر مستعصم بالله ، اولاد عمّ پیغمبر فضیلت دارد .°
به‌نظر من ، خلیفه‌ناصر [پدربزرگ مستنصم حاکم بغداد که یه‌مدت نظامیه را تغییر کاربری داده و از مدرسه به اصطبل تبدیل کرد ! به این بهانه که طلاب در مدرسه به فعل لواط و زنا و ... مشغولند ! اما بعد دوباره مدرسه را باز کرد به این بهانه که خواب دیده است و ...] در اوایل خلافتِ خود و در ایامی که هنوز تجربه‌ی کافی از مملکت‌داری نداشته است ، باید دچار چنان اشتباه بزرگی ، یعنی بستن مدرسه‌ی نظامیه و رنجاندن و بی‌آبرو کردن مشتی استاد پیر و پارسا شده باشد و این درست همان پوست‌خربزه‌ای است که هفتصدسال بعد از او ، اتفاقاً زیر پای هم‌ نام و هم لقب دیگرش در ایران گذاشتند . مقصودم ناصرالدین‌شاه قاجار است ، که او هم مثل ناصر ، در اثر جوانی و سعایت اطرافیان ، وزیر مدرسه‌ساز خود امیرکبیر را کشت و اندکی بعد ، مهمترین مؤسسه‌ی تربیتی آن روزگار یعنی دارالفنون را ، که می‌بایست دانشگاه بعدی مملکت باشد و از جهت علم ، دانش و فنون نظامی مردم ایران را در برابر روس و انگلیس و به‌طور کلی نفوذ تمدن غرب تجهیز کند ، به روزی انداخت که مدت‌ها بعد از آن عارف قزوینی هم می‌گفت : ز دارالفنون غیر از جنون نداریم ...
دارالفنون شاید می‌توانست کجدار و مریز به راه خود برود ، اما کیفیت کار ملکم‌خان بهانه پدید آورد که دارالفنون نیز به همان سرنوشتی دچار شود که قرن‌ها پیش از آن نظامیه بدان دچار شده بود .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°حسین امین المدرسةالمستنصریه ص۱۰۷ (و این به‌سال ۶۵۶هجری/ ۱۲۵۸میلادی بود ، ترجمه‌ی تاریخ فخری ص۱۹)

  • Zed.em