این کار کردن و خصوصاً تن به کارهای سخت دادنِ علما و روحانیون ، مثل مدرس [ظاهراً مدرس در دورانی عملهبنا بود] ، با اینکه ممکن هم بود که از موارد دیگر مثل وقف و کمکها گذران کرد ، خود دلائل دیگری هم داشت . درواقع برای این قوم علم پیرایهای بود برای آنان ، نه وسیلهی نان خوردن ، بدینمعنی که کار میکردند و از طریق کار نان میخوردند و علم را فقط برای علم میآموختند و میآموزاندند و از این امر دو هدف داشتند :
یکی آنکه بگویند که در جامعه کار عار نیست و هرکس هرکاری میتواند باید بکند تا گلیم جامعه از آب کشیده شود ، بههمین دلیل بسیاری از علماء و روحانیون و عُرفا شغلهایی که اینروزها برای 'اهلعلم' قبول آن اندکی مشکل است ، داشتند مثل : حاجمحمد 'بنددوز' و شیخمحمد 'بندگیر' و شیخعبدالله طباخ و کلابادی سنبوسهپز و کمالالدین لاجوردشوی و فهمی کرباسفروش و زمانای حناتراش ! و دوستمحمداسترآبادی پوستیندوز ، حتی از آهار زدن تنبانِ زنان هم اکراه نداشتهاند و بعضی مثل شمستبریزی بند شلوار میبافتند تا بند شلوار را سفت نگه دارند ! محتشمکاشی شَعرباف بود . کم نبودهاند سکاکها و حلاجها و کفشگرها و شانهتراشها و شومالها و اردهگرها و سوزنگرها و جمّالها و زاغکوها و تونتابها که اهل علم بودهاند ، مثل میرسید رضیلاریجانی استاد آقامحمدرضا قمشهای° ، از همه انسانیتر خواجهی گهوارهگر بود که از مریدان بهاالدینولد بهشمار میرفت و شیخ دوُکچی روحانی مبارزی که نخستین انقلاب خونین علیه تهاجم روس را در اندیجان و بخارا راه انداخت و اصلاً دوکتراش بود . همین روزگار ما شیخمحمدکجوری از بزرگان وارستهای است که خود چاپارداری میکرد و از اینراه نان میخورد و سیدجمالواعظ پدر استاد جمالزاده تا ۱۴ سالگی در دکان شوهرخالهی خود زنجیرهبافی میکرد ، چنانکه سلمانفارسی سبدباف بود و ابوعبداللهخفیف دوکتراش ! حاجآقا رحیمارباب چرمیهنی مجتهد مسلم اصفهان تا آخر عمر کشاورزی میکرد ، او هرگز عمامه نگذاشت . ابویوسفالقاضی داشگر (سفالگر) بود .
این کار کردن حُسن دیگری هم داشت که آدم را میان جامعه میبرد ، مثل پیادهروی امروزی ، برخلاف ماشینسواری که آدم را از خلق جدا میکند ؛ درواقع علم تکبری ایجاد نمیکرد :
°در این میان فقط یکتن کارش از همه بینتیجهتر برای خلق بود و آن شغل مولانا 'بابا آبریز' بود که "... از وی پرسیدند که شما را آبریز چرا گویند ؟ فرموده است که چون حقسبحانه ، روز اول گِل آدم میسرشت من آب بر آن گِل میریختم ! آنروز باز مرا آبریز لقب کردند "! (رشحات ، ص۳۷۵)
- ۰ نظر
- ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۲۸