aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باستانی پاریزی» ثبت شده است

یک روایت نون‌ جو خوری منسوب به تیمور هم داریم و آن این‌است : وقتی که سید سیاه‌پوش ، جدّ صفویه ، از دارالارشاد اردبیل مأمور خوزستان شد و در آنجا با جلوگیری از ضایعات سیلاب به سید رودبند معروف گردید ، در همان‌وقت "امیر تیمور گورکان به ترکستان خروج ... و از آب آمویه عساکر او عبور [کردند] ، در آخر که خود به کشتی سوار [شد] که از آب بگذرد ، در وسط آب تازیانه‌ی مُرصع که در دست داشت به آب می‌افتد ، امیرکبیر [تیمور] این معنی را فال بد قرار داده ... درین‌ بین شخصی سیاه‌پوش ضعیف فقیر در برابر امیر حاضر و دست در آب کرده تازیانه را از آب بیرون آورده در دست امیرکبیر می‌دهد ... امیر عرض می‌نماید که تو کیستی ؟ ... سید می‌فرماید مرا در دزفول ملاقات خواهی کرد . این سخن را می‌گوید و از نظر غایب می‌شود ... .
[امیر مدت‌ها بعد در خوزستان] منزل آب‌زلال که الحال پل‌زال گویند وارد می‌شود ... خدمت سید می‌رسد و سید بعد از لحظه‌ای به احمدنام خادم خود می‌فرماید که لقمه نانی برای مهمان ما بیاور ، احمد یک نان جوی ، به‌قور کف‌دست و یک فنجان ماست برای امیرکبیر می‌آورد . امیر در قلب می‌گذراند که همه چیزی عیب و نقص بود اِلّا ماست ، که ماست بسیار خورده‌ایم و دیده‌ایم ، به‌مجرد این خیال سید به امیر می‌فرماید که : تو ماستی که از شیر آهو باشد دیده‌ای یا خورده‌ای ؟ احمد ! به آن آهوها ... صدا کن که بیایند ... احمد ... صدایی می‌نماید ، هشت یا نُه آهو از روی آب در پائین بقعه کنار آب می‌آیند . سید به امیر می‌فرماید که این ماست از شیر این آهو[ها] می‌باشد ...

این طایفه کز چشم نهانند کیانند ؟ // با هر خبر از بی‌خبرانند کیانند ؟
فرمانده‌ی اطراف ولی خاک نشینند // بی‌تخت و کُله شاه جهانند ، کیانند ؟
با آنکه ندارند نه دستی و نه پایی // بی‌ تیر و کمان صف‌شکنانند ، کیانند ؟
بر تخت نشانند و خود اندر سر خاک‌اند // داعی به خدا گو که کیانند ؟ کیانند ؟
[به‌هرحال ، درین‌جا نیز سید تقاضای آزادی اسیران را کرده و تیمور پذیرفته و] امر می‌فرماید در کنار اردو که مجموع با اردو مرخصند ... و اگر به‌ذکر هریک از طوایف که الحال همگی موجود و در بختیاری و فیلی و سربند و سیلاخور و در میان طوایف ترک ... حاضرند پردازد به‌طول می‌انجامد ..."°
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°مجمع‌الابرار ، زندگی سیدعلی سیاه‌پوش ، معروف به رودبند ، تصحیح حبیب‌الله نظیری دزفولی ص۳۵ (در باب این سیدعلی سیاه‌پوش رجوع شود به سیاست و اقتصاد عصر صفوی ، ص۱۱)

  • Zed.em

وقتی مدرسه‌ی خان را در شیراز برای ملاصدرا ساختند ، او در جزء شرایطی که برای ورود طلبه تعیین کرد ، در ماده‌ی اول آن نوشت :
"برای تحصیلِ مال نیایند" ؛ موارد دیگر آن عبارت است از : "برای تحصیلِ مقام نیایند ، معصیت نکنند ، تقلید نکنند ." بگذریم از اینکه به‌خاطر همین حرف‌ها گویا ملاصدرا را در کهک قم چوب زدند ، و فیض‌کاشانی را از کاشان بیرون کردند که به‌روایتی در بیابانِ سرد ، دخترش را گرگ خورد !
آری چنین بود رفتار اهل دنیا با آدمی که چهارصدسال پیش درباره‌ی انس ، انسانیت و حقوق‌بشر می‌فرمود :

بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم // انیس جان غم‌فرسوده‌ی بیمار هم باشیم
شب آمد شمع هم گردیم و بهر یکدگر سوزیم // شود چون روز دست و پای هم در کار هم باشیم
دوای هم ، شفای هم ، برای هم ، فدای هم // دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم
حیات یکدگر باشیم و بهر یکدگر میریم // گَهی خندان ز هم ، گَه خسته و افگار هم باشیم
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

اقتصاد روستاهای ما تا پیش از اقتصاد نفت بر اساس کشاورزی بوده و میزان آب تابستانی برای کشت گندم ، آب تیرماه برای کشت جو ، و آب خردادماه برای کشت بقولات ، و آب اردیبهشت برای تریاک و امثال آن و بنابراین چون هیچگاه 'برخاست' دهات از جهت گندم ، به اندازه‌ی خرج سالِ ساکنان ده نمی‌رسید ، سالی یکی‌دو ماه را ارباب و سه‌چهار ماه را زارع ، لامحاله نان جو می‌خوردند ، حتی ساکنانِ قریه 'باغ‌گندم' یزد هم ناچار بوده‌اند سالی دوسه ماه نون جو بخورند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

البته این حرف‌ها مربوط به روزگاری است که جو معمولاً نصف گندم قیمت داشت ، و مثلاً ناصرخسرو می‌نوشت که چون به اصفهان رسیدیم "جو می‌درودند ، و یک من‌و‌نیم نان گندم به یک درم عدل بود و سه‌من نان جوین هم°" ...
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°سفرنامه‌ی ناصرخسرو ص۱۲۴ ، ایرج افشار : قیمت اجناس در سفرنامه مجله‌ی یغما ۲۸ ، ص۴۶۸ ، در رسم‌التواریخ عصر صفویه و قاجاریه ضمن تسعیر غلات می‌نویسد : گندم یک‌من به‌وزن شاه پنجاه‌دینار و جو یک‌من به‌ وزن‌شاه بیست‌پنج‌دینار (ص۳۱۰) و اضافه می‌کند : این را بدانند که همه‌ی مأکولات و ملبوسات در ایران تابع گندم و جو می‌باشند هر قدر بر قیمت این‌دو افزوده می‌شود بر قیمت آنها نیز افزون می‌شود .‌.‌. مالیات دهات نیز بر اساس نرخ غله تعیین می‌شود . (ص۳۲۵)
او می‌گوید : در اواخر دولت کریم‌خان ، هفت‌سال پی‌درپی در فارس ملخ‌خوارگی و در اصفهان و عراق سن‌خوارگی شد و در شهر شیراز یک‌من نان به‌وزن شاه به پانصد دینار قیمت رسیده ... وکیل‌الدوله (کریم‌خان) ... فرمان داد که در اصفاهان انبارهای غله‌ی دیوانی را بگشایند و در چهار گوشه‌ی میدان‌شاه ، غله را خرمن نموده و به دورِ هر خرمنی صد ترازو بگزارند و گندم را یک‌من به‌ وزن‌شاه به دویست‌دینار و جو را یک‌من به وزن‌شاه به صد دینار بفروشند ... و از روی احتیاط به‌جهت ذخیره‌ی عکاسر ، مصلحت در گشودن شیراز ندانست . حسب‌الامرش جمیع دواب سرکار سلطانی و ارکان دولت و غیر هم را از شتر و قاطر و الاغ به جانب ری و قزوین و آذرباییجان بردند ، و از انبارهای دیوانی ، غله بار نمودند و به شیراز آوردند : غله یک‌من به وزن‌تبریز به هزار و چهارصد دینار ، به‌سبب اخراجات منازل و راه ، وارد شهر شیراز شد . آن والاجاه به اعضای دولت خود فرمود : در این باب چه مصلحت می‌دانید ؟
عرض نمودند : که مقرر بفرما غله‌ی آورده را یک‌من به هزار و پانصد دینار بفروشند صرفه‌ی دیوان اعلی را منظور باید داشت . از روی غیظ بسیار خندید و فرمود : یک‌باب دکان علافی و حناطی (گندم فروشی) از برای ما بگشایید ! از قرار تقریرِ شما ، ما مرد علاف و غله‌فروش می‌باشیم ! ... و مقرر فرمود که گندم را یک‌من به وزن تبریز به دویست‌دینار و جو را یک‌من به وزن‌تبریز به صد دینار بفروشند ..." (رستم‌التواریخ ص۴۲۲)

منِ گندم و جو به‌عهد کریم // بهایش بدی پنج‌قیراط سیم
می‌توانید این 'سوبسید' را مقایسه فرمایید با گندم‌فروشی احمدشاه قاجار و دریافت لقب عجیب 'احمدعلّاف' ! (به مقدمه‌ی نگارنده بر یادداشت‌های ارباب کیخسرو شاهرخ ، که خودش مأمور خرید غله از شاه بود مراجعه شود )
در رجب ۱۲۶۸ ه. آوریل ۱۸۵۲ م. صدوپنجاه سال پیش ، قیمت گندم ساوجبلاغی خرواری دو تومان و سه‌هزار و پانصد دینار و جو یک‌خروار شانزده‌هزار و ده‌شاهی تسعیر شده است . (وقایع‌اتفاقیه چاپ افست ص۳۸۴)
  • Zed.em

البته گاهی این نان جو خوری تظاهر نیز بوده است ، پیغمبر دزدان گوید :

یکی دزدی‌اش بر سرِ منبر است // که این گفتِ من گفتِ پیغمبر است
یکی دامِ او نان جو خوردن است // ولی مقصدش سیم و زر بردن است
خلاصه جهانی همه رهزنند // زن و مرد از اُمّتانِ منند
ابراهیم‌بیگ وقتی از اردبیل و بقعه‌ی شیخ‌صفی دیدار کرده است می‌نویسد : "روز چهارم بود که دیدم از هر طرف مردم به‌چپ و راست می‌دوند و از هر سو صدا بلند است که : بابا جهاد است .
با خود گفتم که دیگر این بازی تازه چیست و جهاد با کیست ؟ پس از تحقیق حال ، گفتند آقامیرصالح ، یا شیخ‌صالح است ، که شمشیر در دست و کفن بر خود راست کرده حکم جهاد داده است و زیاده بر دو هزارنفر از مردم شهر دور او جمع شده‌اند ، ... پس از این هنگامه نقل کردند که آقا سه یا چهار سال است از عتبات عالیات آمده ، درهای سایر علمای مملکت را به‌کلی بسته است . خود در بیرون خانه‌اش با هرکس که باشد به‌جز نان جوین و سرکه چیزی نمی‌خورد ، اما در حرمخانه انواع نعمت‌ها به‌کار می‌برد و به‌جای آب‌سرکه ، آب‌لیموی شیرازی مصرف می‌شود ..."
ولی به‌هرحال تا همین اواخر بسیاری از زهّاد و علما را می‌شناسم که در کمال قناعت ، بی‌تظاهر زندگی می‌کرده‌اند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

گویا علیمرادخان (احتمالاً بختیاری) در آشفتگی‌های عصر نادر سکه زده ولی از ترس ، نام خود را بر آن ننهاده و سکه بدون نام پادشاه منتشر شده ، درحالیکه این شعر را بر روی آن نقش کرده بودند :

می‌کنم دیوانگی ، تا بر سرم غوغا شود // سکه بر زر می‌زنم تا صاحبش پیدا شود
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )
  • Zed.em

مرحوم حاج حسین‌آقا ملک سمعک داشت ؛ در آن‌روزگار هنوز باطری سمعک همه‌جاگیر نشده بود و کم بود و از خارج وارد می‌کردند . در مجلس مردم به حرف زدن می‌افتادند او آهسته ماسوره‌ی سمعک خود را می‌بست . این تعبیه را مخصوصاً در شب‌های شعر آخر هفته که در باغ باصفای او در باغ‌صبا تشکیل می‌شد به‌کار می‌بست . موقعی که شعراء شعر می‌خواندند سمعک را می‌بست و وقتی مرضیه غزلی را به‌آواز می‌خواند ، آن‌را باز می‌کرد و به‌دقت گوش می‌داد . شعراء که متوجه این لطیفه شده بودند بعضی گله کردند که حاجی به سخنان ما اعتنا نمی‌کند ، حاجی می‌گفت :
- آخر ، حرفی که شما می‌زنید برایتان مفت تمام می‌شود ، پولی که بابت آن نمی‌دهید ! اما باطری سمعک من که تمام شود ، باید لیره دانه‌ای ۱۴ تومان بخرم و بفرستم تا بعد از یک‌ماه یک‌دانه از آن برایم بیاورند . گفتن برای شما ارزان تمام می‌شود ولی شنیدن برای من گران تمام می‌شود . حاجی فقط صدای آن خواننده را گوش می‌کرد !
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em

... چون آتشِ درخت بُنه مثل پسته بسیار مداوم و تابناک است و زود خاکستر نمی‌شود و بالاتر از همه آنکه بیخود جرقه نمی‌زند ، جان می‌دهد برای آتش وافور ، بالنتیجه درخت‌های تنومند هزارساله‌ی بُنه در کوهستان‌های ایران ، که بعضی مثلِ پیربُنه‌ی کوهستان پاریز جنبه‌ی قدسیت هم داشت و زنان بر آن پیرایه و دخیل می‌بستند ، طعمه‌ی تبر واره‌ی آنهایی شد که آتش وافور برای شاهزادگان ، خان‌زادگان ، اُمراء ، رؤسای ایل ، ثروتمندان و حتی خواجگان پاریز تهیه می‌کردند ، بالنتیجه درختی که از چشمه‌ی حیات آب خورده بود° ، از آتش وافور ، تُخم آن از حیطه‌ی حیات گم شد .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )


°روایت است که خضر وقتی به چشمه‌ی حیات رسید و از آب آن سیراب شد ، مَشکی هم پُر آب کرد تا به اسکندر بدهد ، در راه برگشت برای اینکه سبک‌تر سفر کنند آن مَشک را به‌درختی آویزان کرد و دنبال اسکندر رفت تا او را برگرداند (وی از مسیر دیگری جویای چشمه‌ی حیات بود) ، در بازگشت وقتی خضر و اسکندر به درخت معهود رسیدند متوجه شدند مَشک سوراخ شده و آب آن به زمین ریخته ! سوراخ کردن مشک کار یک کلاغ بود و داستان عمر طولانی کلاغ از اینجا است ؛ سعدی در اینباره گفته :

شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات // به‌چند محنت و خورد آنکه خورد آبِ‌حیات 
اما درختی که مَشک به آن آویزان بود به نقل از باستانی پاریزی یک درخت بُنه بود و از این‌رو این درخت عمری هزارساله دارد ؛ چون آب حیات به پایش ریخته . در عربی هم ظاهراً به حبه‌الخضراء مشهور است .
  • Zed.em

در ولایت ما نانی را که با شتاب پخته شود و لطیر (فطیر) از آب درآید می‌گویند نون هلکو . گمان من این است که در لشکریان مغول و تیموری ، خصوصاً هولاکو ، احتمالاً وقتی به بغداد می‌رفته سربازان‌ نان خمیر را روی تابه نهاده یک‌بار زیر و رو می‌کردند و می‌خوردند ؛ چون جمعیت زیاد بود و فرصت کم . بدین‌جهت این نوع نان را منسوب به لشکر هولاکو کردند .
نون جو و دوغ‌گَو ( باستانی پاریزی )

  • Zed.em