aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

نقش نمادها

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۵ ب.ظ
مردم‌شناسان علت آسیب دیدنِ ارزش‌های ذهنی یک جامعه‌ی بدوی در برخورد با تمدنِ امروزی را اغلب توضیح داده‌اند . زندگی مفهوم خود را برای اعضای چنین جامعه‌ای از دست می‌دهد . سازمان اجتماعی آن از هم می‌گسلد و افراد آن از نظر اخلاقی فاسد می‌شوند . ما اکنون در چنین وضعیتی قرار داریم و هرگز به‌درستی درنیافته‌ایم سبب گمگشتگی‌مان چیست ؟ چرا که رهبران مذهبی ما بجای آنکه به درک رازِ نمادهای مذهبی بپردازند ، سخت درگیر حفظ نمادهای مذهبی خود شده‌اند . من بر این باورم که ایمان به‌هیچ‌وجه اندیشه (یعنی کارآترین سلاح انسان) را از خود نمی‌راند . اما متاسفانه بسیاری از روحانیون چنان از علم (و در مورد حاضر روانشناسی) وحشت دارند که چشمان خود را به روی این نیروهای روانی فراطبیعی حاکم بر سرنوشت انسان می‌بندند . ما همه چیز را از رمز و رازِ فوق‌طبیعی خودش تهی کرده‌ایم و دیگر هیچ چیز برای ما مقدس نیست .
در دوران گذشته ، هنگامی که ادراکات غریزی هنوز به ذهن آدمی راه داشتند خودآگاه به‌راحتی می‌توانست آنها را بصورت مجموعه‌ی روانیِ به‌هم‌پیوسته درآورد . اما انسان 'متمدن' دیگر توانایی چنین کاری را ندارد . زیرا خودآگاهِ 'هدایت شده‌ی' وی از امکان یکسان‌سازی بخش‌های تکمیلی غرایز ناخودآگاهش محروم شده است . و این امکانات یکسان‌سازی تکمیلی دقیقاً همان نمادهای فوق‌طبیعی هستند که همه آنها را مقدس می‌شمارند .
مثلاً امروزه ما از 'ماده' سخن می گوییم و ویژگی‌های فیزیکی آن را توصیف می‌کنیم . و برای نشان دادن پاره‌ای ویژگی‌های آن از پژوهش‌های آزمایشگاهی بهره می‌گیریم . اما واژه‌ی 'ماده' دیگر یک مضمون ناب زمختِ غیرانسانی و صرفاً عقلانی شده است . و برای ما مفهوم روانی ندارد . چقدر متفاوت بود نمایه‌ی باستانی و مادی مادر کبیر (در دوران باستان مادر کبیر یعنی زمین ، بازگو کننده ی بار عاطفی ماده بود) با توان توصیفش از مفهوم ژرف عاطفی مادر زمین ، با 'ذهن' که زمانی پدرِ همگان بود و امروزه با عقل یکسان شمرده می‌شود و تا به‌درجه‌ی خودمحوربینی انسان تنزل کرده است ؛ آن نیروی شگرف عاطفی که در 'پدر ما' بیان می شد، اکنون در شنزارهای کویر عقل گم شده است .
این دو اصل کهن‌الگویی اساس تضاد نظام‌های شرقی و غربی است . توده‌های مردم و رهبرانشان متوجه نیستند که میان اصطلاحِ مذکرِ پدر (روح) برای نامگذاری بنیان جهان چنانکه غربی‌ها بکار می‌گیرند و اصطلاح مونث مادر (ماده) که کمونیست‌ها بکار می‌برند تفاوت چندانی وجود ندارد . و ما سبب هیچکدام از این دو گزینش را نمی‌دانیم . اگر در گذشته این اصول جزو شعائر احترام برانگیز دینی بودند ، دستکم نشان می‌دادند برای انسان اهمیت روانی دارند . اما امروزه تنها مفاهیمی گنگ می‌باشند .
هرچه شناخت علمی افزایش می یابد ، دنیا بیشتر غیرانسانی می شود . انسان خود را جدای از کائنات احساس می‌کند ، چراکه دیگر با طبیعت سر و کار ندارد و مشارکت عاطفی خودآگاه خویش را با پدیده‌های طبیعی از دست داده است . و پدیده‌های طبیعی هم بتدریج معنای نمادین خود را از دست داده‌اند . دیگر نه تندر ، آوای خشمآگین خداست و نه آذرخش تیر انتقام او . دیگر نه رودخانه پناهگاه ارواح است و نه درخت سرچشمه ی زندگی انسان . دیگر هیچ غاری مأوای شیاطین نیست . دیگر سنگ‌ها ، گیاهان و حیوانات با انسان سخن نمی‌گویند و انسان نیز با آنها سخن نمی‌گوید ، چراکه می‌انگارد گفته‌هایش را نمی‌شنوند . تماس انسان با طبیعت قطع شده است و نیروی عاطفی عمیقِ ناشی از این تماس که موجب روابط نمادین وی می‌شد از میان رفته است .
انسان و سمبولهایش ( کارل گوستاو یونگ )
  • Zed.em

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی