حکومت مصر در آن دوران
چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ
اهل بازار مصر هر چه فروشند راست گویند و اگر کسی بمشتری دروغ گوید او را بر شتری نشانده زنگی بدست او دهند تا در شهر می گردد و زنگ می جنباند و منادی می کند که من خلاف گفتم و ملامت می بینم ، و هر که دروغ گوید سزای او ملامت باشد ، در بازار آنجا از بقال و عطار و پیله ور هرچه فروشند باردان آن از خود بدهند (احتمالا منظور از باردان وسیله ای برای حمل و نقل اجناس باشه (؟؟)) اگر زجاج باشد و اگر سفال و اگر کاغذ فی الجمله احتیاج نباشد که خریدار باردان بردارد ، و روغن چراغ آنجا از تخم ترب و شلغم گیرند و آنرا زیت حار گویند ، و آنجا کنجد اندک باشد و روغنش عزیز و روغن زیتون ارزان بود ، پسته گرانتر از بادام است و مغز بادام ده من از یک دینار نگذرد . و اهل بازار و دکانداران بر خران زینی نشینند که آیند و روند از خانه به بازار ، و هرجا بر سر کوچه ها بسیار خران زینی ، آراسته داشته باشند که اگر کسی خواهد برنشیند و اندک کرایه می دهد و گفتند پنجاه هزار بهیمه ی زینی باشد که هر روز زین کرده به کرایه دهند ، و بیرون از لشکریان و سپاهیان بر اسب ننشینند ، یعنی اهل بازار و روستا و محترفه و خواجگان ، و بسیار خر ابلق دیدم همچون اسپ بل لطیف تر .
و اهل شهر عظیم توانگر بودند ، در آنوقت که آنجا بودم ، در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد ، فرمود که مردم خرمى کنند ، شهر و بازار بیاراستند چنانکه اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آنرا باور نکنند و استوار ندارند که دکانهای بزازان و صرافان و غیر هم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جامهای زربفت و قصب جایی که کسی بنشیند . همه از سلطان ایمن اند که هیچکس از عوانان و غمازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند . و آنجا مالها دیدم از آن مردم که اگر بگویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیافتد و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آنجا دیدم هیچ جا ندیدم ، و آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنانکه گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد ، غرض آنکه یکسال آب نیل وفا نکرد و غله گران شد ، وزیر سلطان این ترسا را بخواند و گفت سال نیکو نیست و بر دل سلطان جهت رعایا بار است ، تو چند غله توانی بدهی ، خواه ببها خواه بقرض ، ترسا گفت به سعادت سلطان و وزیر من چندان غله مهیا دارم که شش سال نان مصر بدهم ، در این وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند خمس ایشان بجهد بود ، هر که مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله ی او این مقدار باشد و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حال ها باشد و چنین مال ها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد ، ...
سفرنامه ی ناصرخسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
و اهل شهر عظیم توانگر بودند ، در آنوقت که آنجا بودم ، در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد ، فرمود که مردم خرمى کنند ، شهر و بازار بیاراستند چنانکه اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آنرا باور نکنند و استوار ندارند که دکانهای بزازان و صرافان و غیر هم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جامهای زربفت و قصب جایی که کسی بنشیند . همه از سلطان ایمن اند که هیچکس از عوانان و غمازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند . و آنجا مالها دیدم از آن مردم که اگر بگویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیافتد و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آنجا دیدم هیچ جا ندیدم ، و آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنانکه گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد ، غرض آنکه یکسال آب نیل وفا نکرد و غله گران شد ، وزیر سلطان این ترسا را بخواند و گفت سال نیکو نیست و بر دل سلطان جهت رعایا بار است ، تو چند غله توانی بدهی ، خواه ببها خواه بقرض ، ترسا گفت به سعادت سلطان و وزیر من چندان غله مهیا دارم که شش سال نان مصر بدهم ، در این وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند خمس ایشان بجهد بود ، هر که مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله ی او این مقدار باشد و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حال ها باشد و چنین مال ها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد ، ...
سفرنامه ی ناصرخسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
- ۹۶/۰۷/۰۵