aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی» ثبت شده است

لحسا شهریست بر صحرای نهاده که از هر جانب که بدانجا خواهی رفت بادیه ی عظیم بباید بروید و نزدیکتر شهری از مسلمانی که آنرا سلطانی است بلحسا بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ است و هرگز ببصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند .
صفت لحسا : شهریست که همه سواد و روستای او حصاریست و چهار باروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم و میان هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هر یک پنج آسیاگرد باشد و همه این آب در ولایت بر کار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد ، در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد ، و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم ، نماز نکنند و روزه ندارند ولیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند .
ابوسعید ایشانرا گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات و او به شهر لحسا اندر است و مشهدی (آرامگاه) نیکو جهت او ساخته اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگهدارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد ، و مخالف یکدیگر نکنند تا من باز آیم ، اکنون ایشانرا قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش ملک بیک جای بر آن تخت نشینند و باتفاق یکدیگر فرمان دهند و حکم کنند و شش وزیر دارند پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هر کار که باشد بکنکاج یکدیگر می سازند و ایشانرا در آنوقت سی هزار بنده ی درم خریده ی زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند . و از رعیت عشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بود بیش از مایه ی او طلب نکردندی ، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندانکه کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او بکار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همانقدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی ، و آسیاها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد بسوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطین را سادات می گفتند و وزرای ایشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود . خطبه و نماز نمی کردند . الا آنکه مرد عجمی آنجا مسجد ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
اهل بازار مصر هر چه فروشند راست گویند و اگر کسی بمشتری دروغ گوید او را بر شتری نشانده زنگی بدست او دهند تا در شهر می گردد و زنگ می جنباند و منادی می کند که من خلاف گفتم و ملامت می بینم ، و هر که دروغ گوید سزای او ملامت باشد ، در بازار آنجا از بقال و عطار و پیله ور هرچه فروشند باردان آن از خود بدهند (احتمالا منظور از باردان وسیله ای برای حمل و نقل اجناس باشه (؟؟)) اگر زجاج باشد و اگر سفال و اگر کاغذ فی الجمله احتیاج نباشد که خریدار باردان بردارد ، و روغن چراغ آنجا از تخم ترب و شلغم گیرند و آنرا زیت حار گویند ، و آنجا کنجد اندک باشد و روغنش عزیز و روغن زیتون ارزان بود ، پسته گرانتر از بادام است و مغز بادام ده من از یک دینار نگذرد . و اهل بازار و دکانداران بر خران زینی نشینند که آیند و روند از خانه به بازار ، و هرجا بر سر کوچه ها بسیار خران زینی ، آراسته داشته باشند که اگر کسی خواهد برنشیند و اندک کرایه می دهد و گفتند پنجاه هزار بهیمه ی زینی باشد که هر روز زین کرده به کرایه دهند ، و بیرون از لشکریان و سپاهیان بر اسب ننشینند ، یعنی اهل بازار و روستا و محترفه و خواجگان ، و بسیار خر ابلق دیدم همچون اسپ بل لطیف تر .
و اهل شهر عظیم توانگر بودند ، در آنوقت که آنجا بودم ، در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد ، فرمود که مردم خرمى کنند ، شهر و بازار بیاراستند چنانکه اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آنرا باور نکنند و استوار ندارند که دکانهای بزازان و صرافان و غیر هم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جامهای زربفت و قصب جایی که کسی بنشیند . همه از سلطان ایمن اند که هیچکس از عوانان و غمازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند . و آنجا مالها دیدم از آن مردم که اگر بگویم یا صفت کنم مردم عجم را آن قبول نیافتد و مال ایشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آنجا دیدم هیچ جا ندیدم ، و آنجا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنانکه گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد ، غرض آنکه یکسال آب نیل وفا نکرد و غله گران شد ، وزیر سلطان این ترسا را بخواند و گفت سال نیکو نیست و بر دل سلطان جهت رعایا بار است ، تو چند غله توانی بدهی ، خواه ببها خواه بقرض ، ترسا گفت به سعادت سلطان و وزیر من چندان غله مهیا دارم که شش سال نان مصر بدهم ، در این وقت لامحاله چندان خلق در مصر بود که آنچه در نیشابور بودند خمس ایشان بجهد بود ، هر که مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله ی او این مقدار باشد و چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی بود که در ایام ایشان چنین حال ها باشد و چنین مال ها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه رعیت چیزی پنهان و پوشیده دارد ، ...
سفرنامه ی ناصرخسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
یازدهم رجب سنه ی ثمان و ثلثین و اربعمایة از آنجا بکویمات شدیم . و از آنجا بشهر حما شدیم شهری خوش آبادان بر لب آب عاصی و این آب را از آن سبب عاصی گویند که جانب روم میرود . یعنی چون از بلاد اسلام ببلاد کفر میرود عاصیست و بر این آب دولابهای بسیار ساخته اند . پس از آنجا راه دو می شود یکی بجانب ساحل و آن غربی شامست و یکی جنوبی به دمشق می رود ما براه ساحل رفتیم . در کوه چشمه ای دیدم که گفتند هر سال چون نیمه ی شعبان بگذرد آب جاری شود از آنجا و سه روز روان باشد و بعد از سه روز یکقطره نیاید تا سال دیگر . مردم بسیار آنجا بزیارت روند و تقرب جویند بخداوند سبحانه و تعالی و عمارت و حوضها ساخته اند آنجا چون از آنجا بگذشتیم بصحرایی رسیدیم که همه نرگس بود شکفته چنانکه تمامت آن صحرا سپید می نمود از بسیاری نرگسها . ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em
در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه که امیر خراسان ابوسلیمان جعفری بیک داوود بن مکائیل بن سلجوق بود ، از مرو برفم (برفتم) بشغل دیوانی و به پنج دیه مروالرود فرود آمدم که در آن روز قران رأس و مشتری بود . گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند . بکوشه ای رفم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد . چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند ، مرا شعری در خاطر آمد که از وی خواستم تا روایت کند . بر کاغذی نوشتم تا به وی دهم که این شعر برخوان ، هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد . آنحال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد پس از آنجا به جوزجانان شدم قرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی ، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولو الحق و لو انفسکم . شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زائل کند ، اگر بهوش باشی بهتر . من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند . جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتى نباشد ، حکیم نتوان گفت کسى را که مردم را به بیهوشى رهنمون باشد . بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید . گفتم من این را از کجا آرم . گفت جوینده یابنده باشد . و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت .
چون از خواب بیدار شدم آنحال تمام بر یادم بود . بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم . اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرخ نیابم . روز پنجشنبه ششم جمادی الآخر سنه سبع و ثلاثین و اربعمایه نیمه ی دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری تبارک و تعالی بگذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنانکه حق بسبحانه و تعالی فرموده است .
پس از آنجا به بشبورنجان رفم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا به راه سنگلان و طالاقان بمروالرود شدم . پس به مرو رفتم ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
  • Zed.em