لحسا شهریست بر صحرای نهاده که از هر جانب که بدانجا خواهی رفت بادیه ی عظیم بباید بروید و نزدیکتر شهری از مسلمانی که آنرا سلطانی است بلحسا بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ است و هرگز ببصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند .
صفت لحسا : شهریست که همه سواد و روستای او حصاریست و چهار باروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم و میان هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هر یک پنج آسیاگرد باشد و همه این آب در ولایت بر کار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد ، در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد ، و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم ، نماز نکنند و روزه ندارند ولیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند .
ابوسعید ایشانرا گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات و او به شهر لحسا اندر است و مشهدی (آرامگاه) نیکو جهت او ساخته اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگهدارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد ، و مخالف یکدیگر نکنند تا من باز آیم ، اکنون ایشانرا قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش ملک بیک جای بر آن تخت نشینند و باتفاق یکدیگر فرمان دهند و حکم کنند و شش وزیر دارند پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هر کار که باشد بکنکاج یکدیگر می سازند و ایشانرا در آنوقت سی هزار بنده ی درم خریده ی زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند . و از رعیت عشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بود بیش از مایه ی او طلب نکردندی ، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندانکه کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او بکار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همانقدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی ، و آسیاها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد بسوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطین را سادات می گفتند و وزرای ایشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود . خطبه و نماز نمی کردند . الا آنکه مرد عجمی آنجا مسجد ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
صفت لحسا : شهریست که همه سواد و روستای او حصاریست و چهار باروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم و میان هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هر یک پنج آسیاگرد باشد و همه این آب در ولایت بر کار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد ، در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد ، و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم ، نماز نکنند و روزه ندارند ولیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند .
ابوسعید ایشانرا گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات و او به شهر لحسا اندر است و مشهدی (آرامگاه) نیکو جهت او ساخته اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگهدارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد ، و مخالف یکدیگر نکنند تا من باز آیم ، اکنون ایشانرا قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش ملک بیک جای بر آن تخت نشینند و باتفاق یکدیگر فرمان دهند و حکم کنند و شش وزیر دارند پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هر کار که باشد بکنکاج یکدیگر می سازند و ایشانرا در آنوقت سی هزار بنده ی درم خریده ی زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می کردند . و از رعیت عشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بود بیش از مایه ی او طلب نکردندی ، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندانکه کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او بکار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همانقدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی ، و آسیاها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد بسوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند ، و آن سلاطین را سادات می گفتند و وزرای ایشان را شائره ، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود . خطبه و نماز نمی کردند . الا آنکه مرد عجمی آنجا مسجد ساخته بود نام آن مرد علی بن احمد مردی مسلمان حاجی بود و متمول ...
سفرنامه ی ناصر خسرو ( ابومعین ناصر بن خسرو القبادیانی المروزی )
- ۰ نظر
- ۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۲:۴۵