aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

حکایتِ دیوار انوشیروان

پنجشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۳ ق.ظ

ابوالعباس طوسی در باب بنای باب‌الابواب می‌نویسد :
در عهد خلافت منصور از ما سؤال کرد که : آیا می‌دانید چرا انوشیروان دیوار باب‌الابواب را ساخت یا نه ؟
جواب گفتند : اطلاع نداریم .
منصور گفت : قوم خزر که مملکت ایران را تا همدان و موصل متصرف شده بودند ، انوشیروان که به تخت نشست ، چند نفر رسول نزد پادشاه این قوم فرستاده دختر او را برای خود خواستگاری نمود و نیز دختر خود را به پادشاه وعده کرد که اتحاد مابین حاصل و محکم گردد و متفقاً به دفع خصم خویش بکوشند . خاقان ، پادشاه این قوم ، قبول کرد و انوشیروان یکی از کنیزان صاحب حسن حرم را به‌جای دختر خویش با هدایای ممتاز نزد خاقان ارسال داشت و خاقان دخترش را برای انوشیروان فرستاد . بعدها انوشیروان خواهش کرد که با خاقان ملاقات کند . خواهش او مقبول افتاده یک محل مناسبی را معین نمود . هر دو پادشاه در آنجا همدیگر را ملاقات کردند و چندی هم با هم ماندند .
انوشیروان یک‌روز به یکی از صاحب‌منصبان خود سفارش کرد که سیصدنفر مرد جنگی منتخب کند و به اردوی دشمن که خواب بودند بتازد . حسب‌الامر انوشیروان معمول داشت ‌. روز بعد خاقان از انوشیروان جویای علت این رفتار شد . انوشیروان تجاهل کرده گفت : من هیچ اطلاعی ندارم و باید تحقیق کرد .
از تحقیق هم حاصلی عاید نشد و سه‌دفعه‌ی دیگر باز به اردوی خاقان تاختند . خاقان متغیر شده به سرداران خویش حکم کرد که همان سلوک° را به اردوی انوشیروان مسلوک°° و منظور دارند . انوشیروان از این‌کار سخت متغیر شد و با خاقان به‌تندی سخن راند . خاقان گفت : تو زیاد در پرخاش مبالغه می‌کنی ، حال آنکه یک‌بار متعرض لشکر تو شده‌اند و به لشکر من چندبار تاختند و من حوصله نمودم .
آنگاه انوشیروان گفت : این تعرضات از کسانی است که می‌خواهند وفاق ما را به نفاق تبدیل کنند . من یک تکلیفی به‌تو می‌کنم که اگر قبول کنی طرفین را نتایج و فواید حسنه عاید خواهد شد .
خاقان گفت : آن تکلیف کدام است ؟
انوشیروان گفت : مرا بگذار یک دیواری و دروازه‌ای محکم سد مانند در سرحد مملکتین³° بسازم تا کسی بی‌اجازه نتواند داخل و خارج شود .
خاقان پسندید و به خاک خود رفت ؛ اما انوشیروان در آنجا ماند و از سنگ کوه و سرب دیواری ساخت که سیصدذراع⁴° طول داشت و ارتفاعش محازی⁵° رؤس جبال بود و نیز دیوار را تا دریا امتداد داد .
گویند به‌حکم او مشک‌ها را پر باد کردند و شالوده‌ی دیوار را روی مشک‌ها گذاردند تا سنگین شده به‌قعر دریا نشست و دیواری در بحر ساخت که به بزرگی دیوارِ برّ و خشکی بود ، و درهای آهنی برای آن قرار داد و به صدنفر مستحفظ سپرد ، حال‌آنکه این محل قبل از ساخت دیوار صدهزارنفر حافظ و حارس لازم داشت .
این‌کار که به پایان رسید ، انوشیروان حکم کرد تختش را روی سدی که مشرف به دریا ساخته بودند گذاردند و به زمین افتاده پروردگار را حمد نموده و گفت : حالا به مقصودم رسیدم و بعدها می‌توانم به‌راحت زندگی کنم .
حکایت‌های دهخدا ( محمدحسین صفاخواه )


°راه و روش
°°انجام دادن ، عمل کردن
³°دو مملکت
⁴°دست انسان از آرنج تا سر انگشتان ، در قدیم واحدی برای طول بوده است
⁵°روبرو ، مقابل ، برابر
[دهخدا ص۸۳ ، ذیل باب‌الابواب]

  • Zed.em

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی