خیر از نظرِ ارسطو
يكشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۸:۱۸ ق.ظ
ویژگی عمدهای که تعلیم اخلاقی ارسطو را از تعلیم افلاطون جدا میکند شاید این باشد که علم اخلاق وی درحد طبیعت انسان و آنچه در دسترس انسان هست محدود میماند و وی در رؤیاهای آرمانی انسانِ بهتر یا اندیشهی مدینهیفاضله مستغرق نمیشود . درواقع تعلیم اخلاقی هریک از آنها معرف طرز تفکر و علایق ذهنی خودشان است افلاطون که غالباً بهدنیای محسوس توجه ندارد واقعیت را فدای آرمان میکند و ارسطو که به واقعیت محسوس اهمیت میدهد نمیتواند اخلاق و خیرِ اخلاقی را بیرون از حدود طبیعت انسان جستجو کند . از اینرو در نزد وی سعادت که خیر اخلاقی و خیر کامل و جامع را متضمن است حصولش به آن خواهد بود که انسان بر وفق طبیعت و برحسب آنچه لازمهی کمال انسانیت است رفتار کند (اخلاق نیقوماخس) ترک لذت و اعراض از دنیا که افلاطون توصیه میکند خلاف طبیعت است چنانکه انهماک [پافشاری] در لذت هم که اصحاب اصالتلذت میگویند ، با مقام انسانی توافق ندارد (اخلاق نیقوماخس) . ملاک خیر عملی حزمِحکیمانه است که انسان را از آنچه نباید کرد بازمیدارد و نیل بدان ازطریق رعایت اعتدال که حکم عقل صائب است حاصل میشود .
[...]
بهموجب قول وی غایت ارادهی انسان عبارت است از تحقق خیر اما خیر برخلاف آنچه افلاطون میگوید امری عام و کلی نیست درمورد هر موجودی خیر عبارت از چیزی است که به استعداد آن فعلیت میدهد و آنرا بهکمال خاص خویش میرساند . اما کمال خاص انسان البته در آنچه بین او و سایر حیوانات مشترک هست نیست ، در حیات عقلی است که فقط به انسان اختصاص دارد . سعادت هم که از لذت عقلانی حاصل میشود مطلوب بالذات است ...
[...]
تقریباً تمام علم اخلاق ارسطو در توجیه این جادهی طلایی است که ازمیان دو ورطه میگذرد و شهوات و اعمال انسان را درحالت تعادل نگاه میدارد . البته این اعتدال را نباید با دنائت که ناشی از قناعت بهمدارج پست است اشتباه کرد زیرا که نیل به فعلیت لازمهاش حرکت است نه ثبات و سکون . معهذا عادت به اعتدال ، و نیل به حزمحکیمانه البته موقوف به تربیت است و اینجاست که چون انسان مدنی بالطبع است تربیت اخلاقی او با مسألهی سیاست مدن مربوط میشود و کتاب سیاست ارسطو هم بهمنزلهی دنباله و تکملهی اخلاق نیقوماخس جلوه میکند .
[...]
وقتی ارسطو در کتاب سیاست میگوید علم سیاست علم آدم ساختن نیست علم بهکار انداختن مردم است بر وفق طبیعتی که دارند ، نشان میدهد که در سیاست نمیتواند خیالپروریهای افلاطون را در ایجاد جامعهی فاضله و انسان بهتر دنبال کند . انسان چنانکه هست برای او بیشتر اهمیت دارد تا انسان چنانکه باید باشد و دربارهی مدینهی فاضله هم ظاهراً فکر میکند که اینگونه چیزها اگر فایدهای میداشت در طی سالیان دراز مجهول نمیماند . با اینهمه در سیاست بهمسألهی قانون و تربیت اهمیت بسیار میدهد ، تربیت را لازم میداند که عمومی باشد و در باب آن معتقد است که باید قانونهایی بهوجود بیاید (سیاست) ، خاصه که هدفِ تربیت در نزد وی آناست که درعینحال هم شهروند خوب بهوجود بیاورد و هم فرمانروای خوب (سیاست) .
ارسطو و فن شعر ( عبدالحسین زرینکوب )
- ۰۱/۰۶/۰۶