مُرغِ دریا
نتوان بارِ کلان را در کیسهی خُرد جای داد ، نتوان با ریسمانِ کوته آب را از گودالِ عمیق کشید ، نتوان با سیاستمدارِ زورگو آنگونه بهگفتگو نشست که گویی فرزانهای است .
اگر او درصدد برآید که تو را دریابد ، اگر او به درون بنگرد تا حقیقتی که بدو گفتی بیابد ، نتواند آنجا بیابدش .
نیافتن ، شک و تردید را در او برخیزاند .
وقتی مرد بهشک درآید آدم میکُشد .
آیا قصهی مرغی را شنیدهای که از دریا به خشکی آمد و در کنارِ شهرِ لو نشست ؟ (شهری که هرگز مرغ دریا بهخود ندیده بود) امیر فرمان به جشنِ باشکوهی برایش داد ، در معبدی مرغِ دریا را شراب فراهم آورد ، نوازندگان را فراخواند تا برایش بنوازند ، گاوی را قربانی کرد تا خوراکش دهد . ولی مرغ بیچاره غرق در بهت و حیرت برجای خشک ماند . تکهای گوشت نخورد ، لب به جرعهای شراب نزد ، و پس از سهروز جان داد .
با پرنده چنان رفتار کردند که با آدمیان . مگر نهآنکه پرنده در اعماق جنگل آشیان کند ؟ یا بر فرازِ مرغزار و مرداب پرواز کند ؟ مگر نهآنکه در رود و دریا شنا کند ؟ ماهی و مارِ آبی را خوراک کند ، با دگر مرغانِ آبی پرواز کند و در خیزران آرام گیرد ؟ در میانِ آدمیان دوره شدن ، و با هیاهویشان بهخوف آمدن بهقدرِ کافی بد بود ! بس نبود ؟! با صدای ساز هلاکش کردند !
بنواز جملهی نغمهها که دوست داری در مرداب . پرندگان بههرسوی بهپرواز درآیند ، جانوران پنهان گردند ، و ماهیان بهقعرِ دریا فرو روند ؛ ولی آدمیان گردِ هم آیند و گوش فرا دهند .
آب برای ماهی است و هوا برای آدمیان . طبایع مختلفاند ، نیازها گوناگون ، ازاینرو ، انتظارِ فرزانگانِ پیشین از همه یکسان نبود ، و خواستار نبودند که همه پیروشان باشند .
این کتاب بیفایده است ؛ آموزههای جوانگزه ( توماس مرتون )
- ۰۰/۰۷/۲۶
چه کتاب خوبی ... :)