تلافیِ خدا !
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۱۵ ق.ظ
... مدرنیته از بسیاری لحاظ بیجان است . مدرنیته فاقد روح است ، فاقد آن عواطف قوی است که قلب را به لرزش درمیآورند . هرچند ضروری ، منفکناشدنی و اجتنابناپذیر است ، خلأها و حفرههای بسیار دارد . مثلاً جای تمثیلهای عرفانیِ شاعران و عارفان ، جای آن احساسِ خویشی و یگانگی که عالم صغیر را به عالم کبیر پیوند میدهد ، جای غایتِ آخرتنگر که در تقابل با آگاهی تحلیلی ، شیوهی سلبی شناخت عرفانی را ممکن میکند در این گفتار کجاست ؟ ژرفبینی روح را که به حیات درونی ما جان میدهد و آنرا با جوهر جادویی خویش غنا میبخشد ، در کجای این هیأت مدرن میتوان یافت ؟
مدرنیته صرفاً به چهارچوبِ حقوقی ، سیاسی و اقتصادی انسان میپردازد ، جنبههای درونی حیات از حیطهی نفوذ آن خارج است . مدرنیته این جنبههای درونی را ، بهدرستی ، اموری خصوصی تلقی میکند که هرکس باید مطابق تواناییهای شخصیاش ، خود به آنها بپردازد . اما در روزگار ما قلمرو خصوصی بهنحوی فزاینده مورد تعرض قلمرو عمومی است . موفقیت مذاهب هم ازهمینرو است . بهدیگر سخن ، مدرنیته که به کل عالم گسترش یافته و تأمین رفاه انسان و نیازِ بههمانحد ضروریِ بهرسمیت شناخته شدنش را بهعهده گرفته است ، مناطق وسیعی از قلمرو حساسیت بشری را متروک گذاشته و زمینهای فراهم کرده که ادبیات و هنر از این مناطق بهره گیرند ؛ که مذاهب آنها را از آنِ خود سازند ، مذاهبی که در ضیافت مدرنیته جایی نداشتند و اکنون شتابان آمدهاند تا در جشن انحطاط اخلاقی بشر پایکوبی کنند . حتی در فرانسه که لائیسیسم در آن سنتی دیرینه و پابرجاست ، مقامی مسیحی چنین اظهار کرده است : "غرق شدن در زندگی خصوصی و توانایی پذیرش همهی نظامهای ارزشیِ ممکن با خواستهی ایمان که در نفس خود خواستهای عمومی است ، تعارض دارد ." راه یافتن امور خصوصی انسان به قلمرو عمومی کم و بیش گواه آن است که گفتار جهانشمول مدرنیته ، که جهانی سرد و فاقد احساس است ، پاسخگوی نیازهای معنوی نیست و نمیتواند انسان مدرن را که در مرز جهشهای عظیم روحی قرار دارد با وعدهای دلخوش کند . دراینصورت دیگر جای شگفتی نیست که مذهب ناگهان در صحنهی نمایش جهان ظاهر میشود و ما شاهد 'تلافی خداوند' باشیم . زیرا درمیان همهی آیینهای نوخاسته ، جهانبینی دینی با فاصلهی بسیار ، پرشورترین ، رنجمندترین و تواناترین راه درمان در آرامش بخشیدن به انسانی است که تمدن مدرن او را از خود بیگانه کرده است .
افسونزدگی جدید ( داریوش شایگان )
مدرنیته صرفاً به چهارچوبِ حقوقی ، سیاسی و اقتصادی انسان میپردازد ، جنبههای درونی حیات از حیطهی نفوذ آن خارج است . مدرنیته این جنبههای درونی را ، بهدرستی ، اموری خصوصی تلقی میکند که هرکس باید مطابق تواناییهای شخصیاش ، خود به آنها بپردازد . اما در روزگار ما قلمرو خصوصی بهنحوی فزاینده مورد تعرض قلمرو عمومی است . موفقیت مذاهب هم ازهمینرو است . بهدیگر سخن ، مدرنیته که به کل عالم گسترش یافته و تأمین رفاه انسان و نیازِ بههمانحد ضروریِ بهرسمیت شناخته شدنش را بهعهده گرفته است ، مناطق وسیعی از قلمرو حساسیت بشری را متروک گذاشته و زمینهای فراهم کرده که ادبیات و هنر از این مناطق بهره گیرند ؛ که مذاهب آنها را از آنِ خود سازند ، مذاهبی که در ضیافت مدرنیته جایی نداشتند و اکنون شتابان آمدهاند تا در جشن انحطاط اخلاقی بشر پایکوبی کنند . حتی در فرانسه که لائیسیسم در آن سنتی دیرینه و پابرجاست ، مقامی مسیحی چنین اظهار کرده است : "غرق شدن در زندگی خصوصی و توانایی پذیرش همهی نظامهای ارزشیِ ممکن با خواستهی ایمان که در نفس خود خواستهای عمومی است ، تعارض دارد ." راه یافتن امور خصوصی انسان به قلمرو عمومی کم و بیش گواه آن است که گفتار جهانشمول مدرنیته ، که جهانی سرد و فاقد احساس است ، پاسخگوی نیازهای معنوی نیست و نمیتواند انسان مدرن را که در مرز جهشهای عظیم روحی قرار دارد با وعدهای دلخوش کند . دراینصورت دیگر جای شگفتی نیست که مذهب ناگهان در صحنهی نمایش جهان ظاهر میشود و ما شاهد 'تلافی خداوند' باشیم . زیرا درمیان همهی آیینهای نوخاسته ، جهانبینی دینی با فاصلهی بسیار ، پرشورترین ، رنجمندترین و تواناترین راه درمان در آرامش بخشیدن به انسانی است که تمدن مدرن او را از خود بیگانه کرده است .
افسونزدگی جدید ( داریوش شایگان )
- ۰۰/۰۳/۲۹