خسرو دوم (پرویز) ۵۹۰-۶۲۸ م.
جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۵ ق.ظ
خسرو دوم که هنگام خلع پدرش هرمزد در آذرباییجان بود شتابان به تیسفون رفت و در ۵۹۰ میلادی بهتخت نشست . اما بهرام چوبین حاضر نبود که بهفرمان پادشاه جدید درآید . وی هدفی بزرگ داشت ، چون از خاندانهای بسیار معروف اشکانی یعنی خانوادهی مهران بود ، قصد داشت پادشاه شود و دودمان ساسانی را براندازد ، لذا خود را شاهنشاه خواند .
این کودتا مخصوصاً از جانب کسی که از خاندان ساسانی نبود ، خیانت بزرگی محسوب میشد ، چون بهرام نیروی شگرفی دراختیار داشت خسرو از پیش او گریخت و بهرام پیروزمندانه به تیسفون آمد و تاج شاهی بر سر گذاشت و بهنام خود سکه زد . خسرو دوم بهروم گریخت و بهرام چوبین باوجود کوششهای بسیار نتوانست بهوی دست یابد . خسرو بهراهنمایی یکی از شیوخ عرب بهنام ایاس از دجله گذشته به سرسیزیوم رسید . میزبان رومی باکمال احترام از وی پذیرایی نموده و قرار شد در هیراپولیس اقامت گزیند ، تا از طرف امپراطور روم دستور مقتضی برسد . موریس پس از مشاوره با امنای دولت خود بهپادشاه فراری ایران نوشت که حاضر است او را بهفرزندی پذیرفته [ظاهراً این نوعی رسم بوده(؟!) برای اعلام اتحاد] نیرویی با وی همراه کند .
در غیاب خسرو ، بهرام چوبین بهپادشاهی ایران رسید ، در تاریخ معروف به بهرام ششم است . بسیاری از بزرگان و موبدان با پادشاهی او مخالف بودند ، از عقیدهی تودهی مردم اطلاعی در دست نیست . اما یهودیان بهرام را حامی و نگهبان خود شمرده او را بهمال مدد میدادند .
وندوی دایی خسرو که دستگیر و زندانی شده بود ، از زندان گریخته به آذرباییجان نزد برادرش وستهم (بستام) شد و در آنجا علم مخالفت برداشته مردم را بهنفع خسرو گرد خود فراهم میآورد . موریکیوس (موریس) قیصر ، خسرو را با سپاهی مدد کرد بهشرط آنکه سردارِ او مایفرقط Martyropolis را که رومیان در جنگ گرفته بودند ، به روم واگذارد . بسیاری از بزرگان از نزد بهرام گریخته به خسرو پیوستند .
در بهار ۵۹۱ میلادی خسرو بهسوی دجله راند و پیش از آنکه از آن بگذرد یکدسته از سپاه او اوریزاسیوس سردار بهرام را گرفته بهپیش او آوردند ، وی فرمان داد او را بهوضع مسخره و موهنی مثله کرده بهقتل رسانیدند . آنگاه از دجله گذشته لشگر آذرباییجان که تحتنظر دو دایی او وستهم و بندوی بود بهوی پیوسته ، سپاه روم و ارامنهی اتباع موشل و ایرانیانی که به خسرو پیوسته بودند ، بهرام را در حوالی گنزگ (شهر شیز) آذرباییجان شکست دادند . بهرام بهسوی کردستان رفت و در آنجا کمکی بهوی رسیده با فیلهای جنگی به جلوی خسرو آمد ، ولی نارسیس سردار رومی بهرام را شکست سختی داد و وی گریخته نزد خاقان ترک رفت و در بلخ بیاسود و در آن شهر ، چندی بعد بهتحریک خسرو بهقتل رسید .
قیصر دختر خود مریم را نیز به خسرو داد . باری این کمک بیزانس به بهای صلح گران تمام شد زیرا ایران سراسر ارمنستان را از دست داد و مرز دولت روم به دریاچهی وان و تفلیس رسید .
موبدان از بازگشت خسرو که در ۵۹۱ م. اتفاق افتاد چندان شادمان نشدند زیرا ارمغان این پادشاه از روم آن بود که وی به عقاید نصاری میل پیدا کرده بود و مؤید او در این عقاید ، زن عیسوی او شیرین نام بود . خسرو در تیسفون دوباره بهتخت نشست ، چون مقام خود را متزلزل میدید ، هزارتن از سپاهیان زبدهی رومی را نگاهداشت . و چون مضنون به قتل پدر شد ، برای رفع شبههی مردم درصدد برآمد که کشندگان پدرش هرمزد را مجازات کند تا از اینراه در پیش مردم محبوب گردد . وی درآغاز دو دایی خود ، وستهم و وندوی را که در رسیدن او به سلطنت یاریها کرده بودند مورد عنایت خود قرار داد ؛ وستهم را بهفرمانروایی خراسان گمارد ولی از خاطر نمیبرد که وستهم و برادرش وندوی پدرش هرمزد را کشتهاند و بیم آن داشت که عمل آنان درآینده سرمشق دیگران شود ، پس به بهانهای وندوی را هلاک کرد ولی وستهم که از سرنوشت برادر درس عبرت گرفته بود سر به طغیان برداشت و تاج برسر نهاد و دعوی پادشاهی کرد و بهیاری افواج دیلمی و جنگجویانی که در سپاه بهرام چوبین خدمت کرده بودند دهسال پایداری کرد و در سلزنت خراسان باقی ماند و دو تن از پادشاهان کوشانی را که شاوگ و پریوگ نام داشتند بهفرمان خود درآورد . خسرو از طغیان وستهم سخت نگران بود ولی سپهریشوع جاثلیق مسیحیان ایران بهوی تسلی میداد ، وستهم پس از جنگها به نزد ترکان گریخته در آنجا بهتحریک خسرو کشته شد .
[...]
هراکلیوس در ۶۱۰ میلادی بهسلطنت رسید . اوضاع روم در اینزمان قرین هرجومرج بود . خسرو بهجهانگیری ادامه داده در ۶۱۱ میلادی به شام تاخت و انطاکیه و دمشق را گرفته غارت کرد . سپس اورشلیم را بهکمک ۲۶ هزار یهودی مسخر ساخت و صلیب حضرت عیسی را با غنایم بسیاری به تیسفون برد . این فاتح مغرور در نامهی خود به هراکلیوس چنین نوشت :
"از سوی خسرو بزرگترین خدایان و خدای روی زمین به هراکلیوس بندهی حقیر خویش ؛ شما میگویید که ما به خدای خود ایمان داریم ، بسیار خوب ، پس چرا خدای شما نتوانست اورشلیم را از دست من برهاند ... بیهوده خود را بر این ایمان واهی که به عیسی مسیح دارید فریب ندهید . او حتی نتوانست خود را از چنگ یهودیان نجات دهد ، پس چگونه تواند شما را نجات داد ."
در ۶۱۵ میلادی قدرت و شوکت خسرو در غرب و شرق به اوج خود رسید .
[...]
[در ادامهی جنگهای دنبالهدار ایران و روم] ... ترس و بزدلی خسرو و فرار او از میدان جنگ [با هراکلیوس] و بهغارت رفتن دستگرد پایتخت او ، لطمهی بزرگی به حیثیت و آبروی او زد ، بهعلاوه از توهینی که بهجنازهی شاهین کرد که در زمان حیات خود نزد مردم محبوب بود ، موجب تنفر همگان گردید . با اینهمه خسرو باز میکوشید که شهربراز° را هم بکشد .
باری پس از سیوهفت سال پادشاهی ، خسروپرویز همان فرجامی را یافت که برای پدر خود فراهم کرده بود ؛ چون از دستگرد بیرون رفت و پیشنهاد صلح هراکلیوس را رد نمود ، به تیسفون درآمد و بیدرنگ از آنجا خارج شده از شط دجله گذشت و با زن خود شیرین در ویهاردشیر (سلوکیه) مقام گزید . سرداران ایرانی که از لجاج خسرو برای ادامهی جنگ بهجان آمده بودند ، سرکشی آغاز کردند . شهروراز (شهربراز) شنید که خسرو از او بدگمان شده و یکی از سرهنگان زیردست او را وادار بهکشتن وی کرده است ، پس شرایط احتیاط را بهجا آورد و گردن از زیر پیمان خسرو کشید .
خسرو در این وقت بهبیماری اسهال مبتلا شد و امر داد که او را به تیسفون بازگردانند تا ترتیبی برای جانشینی خود بدهد . شیرین و دو فرزندش مردانشاه و شهریار با او بودند ، خسرو میخواست مردانشاه را جانشین خود گرداند ؛ چون کواذ (قباد) ملقب به شیرویه که پسر خسرو از مریم دختر قیصر بود ، و ظاهراً از دیگر برادران مهتر بود ، این خبر را شنید مصمم شد از حق خود دفاع کند . فرماندهی کل نیروی کشور گشنسباسپاذ که ظاهراً برادر رضاعی او بود ، بهیاری کواذ کمر بست و با هراکلیوس وارد گفتگو شد . او نیز حاضر گردید که با ایرانیان صلح نماید . دیگر بزرگان ازجمله شمطا پسر یزدین و نیوهرمزد فرزند پاذگوسبان مردانشاه که خسرو او را بهناحق کشته بود ، به شیرویه پیوسته ، به فرمان شیرویه قلعهی فراموشی را گشودند و جماعت بسیاری از زندانیان سیاسی نجات یافته از هواخواهان شیرویه شدند ، پس شیرویه خود را پادشاه خواند .
همان شب پاسداران شاهی از کاخی که خسرو و شیرین در آنجا خفته بودند بیرون رفته و پراکنده شدند ، سپیدهدم از هرسو این بانگ برخاست : "کواذ شاهنشاه" ؛ خسرو هراسان پای بهگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ، ولی او را یافته و دستگیر کردند و در خانهای که کذگهندوک (خانهی هندو) خوانده میشد و انبار گنجخانه محسوب میشد جای دادند .
گویند کفشگری در راه با آن جماعت که خسرو را میبردند مصادف شد و شاه را در زیر روپوشی که بر او افکنده بودند شناخت و با قالب کفش که در دست داشت ضربتی بر سر او نواخت ، اما سربازی که همراه شاه مخلوع بود از این بیادبی بهخشم آمده شمشیر کشیده سر از تن کفشگر بیچاره برداشت . خسرو در بامداد همان روز کشته شد . سپس شیرویه امر کرد که دست و پای برادرانش را بِبُرند و میخواست به همین اکتفا کند آنان را زنده نگه دارد ، ولی پس از اندکزمانی آنان را بهکشت .
تئوفانس گوید شیرویه نخست مردان شاه را کشت و بعد به دیگر برادرانش پرداخت ، و پدرش خسرو را در انبار گنجخانه نگاهداشت که از گرسنگی بمیرد ولی چون دید هنوز بعد از پنج روز زنده است او را بهضرب نیزه از پای درآوردند (۶۲۸ م.)
... در تواریخ اسلامی آمده که شیرویه در کشتن پدر تردید داشت ولی بزرگان گفتند یا باید پدر را بکشد یا از تاج و تخت بگذرد . شیرویه برای محکوم ساختن پدر صورت استنطاقی ترتیب داده او را برای کارهای ناپسندی که در دوران سلطنت کرده بود محاکمه کرد . خسرو بامهارت از خود دفاع کرد و پسر را مورد ملامت قرار داد . شیرویه برادران خود را که هفده تن بودند بهتحریک شمطای عیسوی و بعضی از بزرگان بهکشت .
[...]
خسروپرویز پس از انوشیروان معروفترین شاهنشاه ساسانی است . از کاخها ، حرمسراها ، گنجها و تجملات دربار او در تواریخ و ادبیات عرب و پارسی داستانها مانده است . تعداد زنان حرم او را مورخان تا به سههزار تن رساندهاند ! علاوهبرآن چندهزار کنیزک برای خواندن و نواختن جزو حرمسرای او بودند ، از اینجا میتوان دریافت که هزینهی دربار ایران در آنروزگار چه بوده است .
خسرو در زندان در محاکمهی خود گفته بود که موجودیِ خزانهی ایران را چهاربرابر کرده است . اگر مخارج جنگهای بیست و هفت سالهی ایران با روم را نیز علاوه کنیم درمییابیم که چه تحمیلاتی در زمان او بهمردم ایران میشده است . وی مردی حریص ، بدخواه ، ستمگر ، دورو و بیجرأت بود و ملت را زیر بار مالیات خُرد کرد . جنگهای ۲۷ سالهی او با روم قوای ایران را تحلیل برد و مردان آنرا از دست داد و ایران را آمادهی هرگونه خطر احتمالی و قوای تازهنفسی چون عرب کرد . فتوحات او بر اثر آشفتگی داخلی روم و لیاقت سرداران او از قبیل شاهین و شهروراز بود ، نه شجاعت و تدبیر او ؛ بخت با او همراهی کرد ولی او نتوانست استفاده کند . بر اثر این فتوحات ، مکرر مواقعی پیش آمد که او میتوانست مِنّتی بر هراکلیوس نهاده پیشنهاد او راجعبه صلحی آبرومند را بپذیرد ، ولی از بخت بد او و ملت ایران ، اینقدر لجاجت کرد که خود را با آن رسوایی بهکشتن داد و یک ایران ناتوان و آشفته از خود بهیادگار گذارد .
گویا عناصر طبیعت هم برضد خسرو و کشور ایران قیام کرده بودند ، زیرا طغیانهای عظیم دجله ، نواحی حاصلخیز را به باتلاق تبدیل کرد . [...] مقارن این احوال قسمتی از ایوانکسری بر اثر زلزله ویران شد ، بعدها مورخان این حوادث را علائم سقوط سلسلهی ساسانی و پیروزی اسلام شمردند .
طبری مینویسد که : خسرو ستم و بیداد را بهجایی رسانید که بهرئیس پاسداران خاص خود زادانفرخ فرمان داد تا همهی زندانیان را که شمارهی ایشان به سیوشش هزار تن میرسید هلاک کند .
زن محبوب خسرو شیرین نام داشت . بعضی مورخان او را یونانی دانستهاند . بنابهقول سِبوس آن زن از مردم خوزستان بود و خسرو او را در اوایل سلطنت بهزنی گرفت ، با اینکه منزلتی فروتر از مریم دختر قیصر داشت ، که پادشاه او را به علل سیاسی گرفته بود ، ولی در وجود خسرو نفوذی تمام داشت . زن دیگر او که معروف است گردیک یا گوردیاک خواهر بهرام چوبین بود ...
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
°شاهین و شهربراز از بزرگترین سرداران لشگر ایران در جبههی غرب بودند . شهروراز که او را رومیزان هم میگفتند ، در سال ۶۱۶ میلادی از کویری که مابین شام و مصر است گذشته وارد مصر شد و اسکندریه را که شهر مهم بازرگانی آن کشور بود بدون هیچ تعرضی تسخیر کرد . سپاه ایران پس از ۹ قرن بارِ دیگر وادی مصر را اشغال کرد . این فتح اثر غریبی در دنیای آن روز کرد . از دورهی تسلط ایرانیان در مصر پاپیروسهایی بهزبان پهلوی یافت شده که اکنون در کتابخانههای برلین ، وین ، مسکو ، گوتینگن ، استراسبورگ و آکسفورد نگهدادی میشود . این تسلط از ۶۱۶ تا ۶۲۹ میلادی بهطول انجامید .
این کودتا مخصوصاً از جانب کسی که از خاندان ساسانی نبود ، خیانت بزرگی محسوب میشد ، چون بهرام نیروی شگرفی دراختیار داشت خسرو از پیش او گریخت و بهرام پیروزمندانه به تیسفون آمد و تاج شاهی بر سر گذاشت و بهنام خود سکه زد . خسرو دوم بهروم گریخت و بهرام چوبین باوجود کوششهای بسیار نتوانست بهوی دست یابد . خسرو بهراهنمایی یکی از شیوخ عرب بهنام ایاس از دجله گذشته به سرسیزیوم رسید . میزبان رومی باکمال احترام از وی پذیرایی نموده و قرار شد در هیراپولیس اقامت گزیند ، تا از طرف امپراطور روم دستور مقتضی برسد . موریس پس از مشاوره با امنای دولت خود بهپادشاه فراری ایران نوشت که حاضر است او را بهفرزندی پذیرفته [ظاهراً این نوعی رسم بوده(؟!) برای اعلام اتحاد] نیرویی با وی همراه کند .
در غیاب خسرو ، بهرام چوبین بهپادشاهی ایران رسید ، در تاریخ معروف به بهرام ششم است . بسیاری از بزرگان و موبدان با پادشاهی او مخالف بودند ، از عقیدهی تودهی مردم اطلاعی در دست نیست . اما یهودیان بهرام را حامی و نگهبان خود شمرده او را بهمال مدد میدادند .
وندوی دایی خسرو که دستگیر و زندانی شده بود ، از زندان گریخته به آذرباییجان نزد برادرش وستهم (بستام) شد و در آنجا علم مخالفت برداشته مردم را بهنفع خسرو گرد خود فراهم میآورد . موریکیوس (موریس) قیصر ، خسرو را با سپاهی مدد کرد بهشرط آنکه سردارِ او مایفرقط Martyropolis را که رومیان در جنگ گرفته بودند ، به روم واگذارد . بسیاری از بزرگان از نزد بهرام گریخته به خسرو پیوستند .
در بهار ۵۹۱ میلادی خسرو بهسوی دجله راند و پیش از آنکه از آن بگذرد یکدسته از سپاه او اوریزاسیوس سردار بهرام را گرفته بهپیش او آوردند ، وی فرمان داد او را بهوضع مسخره و موهنی مثله کرده بهقتل رسانیدند . آنگاه از دجله گذشته لشگر آذرباییجان که تحتنظر دو دایی او وستهم و بندوی بود بهوی پیوسته ، سپاه روم و ارامنهی اتباع موشل و ایرانیانی که به خسرو پیوسته بودند ، بهرام را در حوالی گنزگ (شهر شیز) آذرباییجان شکست دادند . بهرام بهسوی کردستان رفت و در آنجا کمکی بهوی رسیده با فیلهای جنگی به جلوی خسرو آمد ، ولی نارسیس سردار رومی بهرام را شکست سختی داد و وی گریخته نزد خاقان ترک رفت و در بلخ بیاسود و در آن شهر ، چندی بعد بهتحریک خسرو بهقتل رسید .
قیصر دختر خود مریم را نیز به خسرو داد . باری این کمک بیزانس به بهای صلح گران تمام شد زیرا ایران سراسر ارمنستان را از دست داد و مرز دولت روم به دریاچهی وان و تفلیس رسید .
موبدان از بازگشت خسرو که در ۵۹۱ م. اتفاق افتاد چندان شادمان نشدند زیرا ارمغان این پادشاه از روم آن بود که وی به عقاید نصاری میل پیدا کرده بود و مؤید او در این عقاید ، زن عیسوی او شیرین نام بود . خسرو در تیسفون دوباره بهتخت نشست ، چون مقام خود را متزلزل میدید ، هزارتن از سپاهیان زبدهی رومی را نگاهداشت . و چون مضنون به قتل پدر شد ، برای رفع شبههی مردم درصدد برآمد که کشندگان پدرش هرمزد را مجازات کند تا از اینراه در پیش مردم محبوب گردد . وی درآغاز دو دایی خود ، وستهم و وندوی را که در رسیدن او به سلطنت یاریها کرده بودند مورد عنایت خود قرار داد ؛ وستهم را بهفرمانروایی خراسان گمارد ولی از خاطر نمیبرد که وستهم و برادرش وندوی پدرش هرمزد را کشتهاند و بیم آن داشت که عمل آنان درآینده سرمشق دیگران شود ، پس به بهانهای وندوی را هلاک کرد ولی وستهم که از سرنوشت برادر درس عبرت گرفته بود سر به طغیان برداشت و تاج برسر نهاد و دعوی پادشاهی کرد و بهیاری افواج دیلمی و جنگجویانی که در سپاه بهرام چوبین خدمت کرده بودند دهسال پایداری کرد و در سلزنت خراسان باقی ماند و دو تن از پادشاهان کوشانی را که شاوگ و پریوگ نام داشتند بهفرمان خود درآورد . خسرو از طغیان وستهم سخت نگران بود ولی سپهریشوع جاثلیق مسیحیان ایران بهوی تسلی میداد ، وستهم پس از جنگها به نزد ترکان گریخته در آنجا بهتحریک خسرو کشته شد .
[...]
هراکلیوس در ۶۱۰ میلادی بهسلطنت رسید . اوضاع روم در اینزمان قرین هرجومرج بود . خسرو بهجهانگیری ادامه داده در ۶۱۱ میلادی به شام تاخت و انطاکیه و دمشق را گرفته غارت کرد . سپس اورشلیم را بهکمک ۲۶ هزار یهودی مسخر ساخت و صلیب حضرت عیسی را با غنایم بسیاری به تیسفون برد . این فاتح مغرور در نامهی خود به هراکلیوس چنین نوشت :
"از سوی خسرو بزرگترین خدایان و خدای روی زمین به هراکلیوس بندهی حقیر خویش ؛ شما میگویید که ما به خدای خود ایمان داریم ، بسیار خوب ، پس چرا خدای شما نتوانست اورشلیم را از دست من برهاند ... بیهوده خود را بر این ایمان واهی که به عیسی مسیح دارید فریب ندهید . او حتی نتوانست خود را از چنگ یهودیان نجات دهد ، پس چگونه تواند شما را نجات داد ."
در ۶۱۵ میلادی قدرت و شوکت خسرو در غرب و شرق به اوج خود رسید .
[...]
[در ادامهی جنگهای دنبالهدار ایران و روم] ... ترس و بزدلی خسرو و فرار او از میدان جنگ [با هراکلیوس] و بهغارت رفتن دستگرد پایتخت او ، لطمهی بزرگی به حیثیت و آبروی او زد ، بهعلاوه از توهینی که بهجنازهی شاهین کرد که در زمان حیات خود نزد مردم محبوب بود ، موجب تنفر همگان گردید . با اینهمه خسرو باز میکوشید که شهربراز° را هم بکشد .
باری پس از سیوهفت سال پادشاهی ، خسروپرویز همان فرجامی را یافت که برای پدر خود فراهم کرده بود ؛ چون از دستگرد بیرون رفت و پیشنهاد صلح هراکلیوس را رد نمود ، به تیسفون درآمد و بیدرنگ از آنجا خارج شده از شط دجله گذشت و با زن خود شیرین در ویهاردشیر (سلوکیه) مقام گزید . سرداران ایرانی که از لجاج خسرو برای ادامهی جنگ بهجان آمده بودند ، سرکشی آغاز کردند . شهروراز (شهربراز) شنید که خسرو از او بدگمان شده و یکی از سرهنگان زیردست او را وادار بهکشتن وی کرده است ، پس شرایط احتیاط را بهجا آورد و گردن از زیر پیمان خسرو کشید .
خسرو در این وقت بهبیماری اسهال مبتلا شد و امر داد که او را به تیسفون بازگردانند تا ترتیبی برای جانشینی خود بدهد . شیرین و دو فرزندش مردانشاه و شهریار با او بودند ، خسرو میخواست مردانشاه را جانشین خود گرداند ؛ چون کواذ (قباد) ملقب به شیرویه که پسر خسرو از مریم دختر قیصر بود ، و ظاهراً از دیگر برادران مهتر بود ، این خبر را شنید مصمم شد از حق خود دفاع کند . فرماندهی کل نیروی کشور گشنسباسپاذ که ظاهراً برادر رضاعی او بود ، بهیاری کواذ کمر بست و با هراکلیوس وارد گفتگو شد . او نیز حاضر گردید که با ایرانیان صلح نماید . دیگر بزرگان ازجمله شمطا پسر یزدین و نیوهرمزد فرزند پاذگوسبان مردانشاه که خسرو او را بهناحق کشته بود ، به شیرویه پیوسته ، به فرمان شیرویه قلعهی فراموشی را گشودند و جماعت بسیاری از زندانیان سیاسی نجات یافته از هواخواهان شیرویه شدند ، پس شیرویه خود را پادشاه خواند .
همان شب پاسداران شاهی از کاخی که خسرو و شیرین در آنجا خفته بودند بیرون رفته و پراکنده شدند ، سپیدهدم از هرسو این بانگ برخاست : "کواذ شاهنشاه" ؛ خسرو هراسان پای بهگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ، ولی او را یافته و دستگیر کردند و در خانهای که کذگهندوک (خانهی هندو) خوانده میشد و انبار گنجخانه محسوب میشد جای دادند .
گویند کفشگری در راه با آن جماعت که خسرو را میبردند مصادف شد و شاه را در زیر روپوشی که بر او افکنده بودند شناخت و با قالب کفش که در دست داشت ضربتی بر سر او نواخت ، اما سربازی که همراه شاه مخلوع بود از این بیادبی بهخشم آمده شمشیر کشیده سر از تن کفشگر بیچاره برداشت . خسرو در بامداد همان روز کشته شد . سپس شیرویه امر کرد که دست و پای برادرانش را بِبُرند و میخواست به همین اکتفا کند آنان را زنده نگه دارد ، ولی پس از اندکزمانی آنان را بهکشت .
تئوفانس گوید شیرویه نخست مردان شاه را کشت و بعد به دیگر برادرانش پرداخت ، و پدرش خسرو را در انبار گنجخانه نگاهداشت که از گرسنگی بمیرد ولی چون دید هنوز بعد از پنج روز زنده است او را بهضرب نیزه از پای درآوردند (۶۲۸ م.)
... در تواریخ اسلامی آمده که شیرویه در کشتن پدر تردید داشت ولی بزرگان گفتند یا باید پدر را بکشد یا از تاج و تخت بگذرد . شیرویه برای محکوم ساختن پدر صورت استنطاقی ترتیب داده او را برای کارهای ناپسندی که در دوران سلطنت کرده بود محاکمه کرد . خسرو بامهارت از خود دفاع کرد و پسر را مورد ملامت قرار داد . شیرویه برادران خود را که هفده تن بودند بهتحریک شمطای عیسوی و بعضی از بزرگان بهکشت .
[...]
خسروپرویز پس از انوشیروان معروفترین شاهنشاه ساسانی است . از کاخها ، حرمسراها ، گنجها و تجملات دربار او در تواریخ و ادبیات عرب و پارسی داستانها مانده است . تعداد زنان حرم او را مورخان تا به سههزار تن رساندهاند ! علاوهبرآن چندهزار کنیزک برای خواندن و نواختن جزو حرمسرای او بودند ، از اینجا میتوان دریافت که هزینهی دربار ایران در آنروزگار چه بوده است .
خسرو در زندان در محاکمهی خود گفته بود که موجودیِ خزانهی ایران را چهاربرابر کرده است . اگر مخارج جنگهای بیست و هفت سالهی ایران با روم را نیز علاوه کنیم درمییابیم که چه تحمیلاتی در زمان او بهمردم ایران میشده است . وی مردی حریص ، بدخواه ، ستمگر ، دورو و بیجرأت بود و ملت را زیر بار مالیات خُرد کرد . جنگهای ۲۷ سالهی او با روم قوای ایران را تحلیل برد و مردان آنرا از دست داد و ایران را آمادهی هرگونه خطر احتمالی و قوای تازهنفسی چون عرب کرد . فتوحات او بر اثر آشفتگی داخلی روم و لیاقت سرداران او از قبیل شاهین و شهروراز بود ، نه شجاعت و تدبیر او ؛ بخت با او همراهی کرد ولی او نتوانست استفاده کند . بر اثر این فتوحات ، مکرر مواقعی پیش آمد که او میتوانست مِنّتی بر هراکلیوس نهاده پیشنهاد او راجعبه صلحی آبرومند را بپذیرد ، ولی از بخت بد او و ملت ایران ، اینقدر لجاجت کرد که خود را با آن رسوایی بهکشتن داد و یک ایران ناتوان و آشفته از خود بهیادگار گذارد .
گویا عناصر طبیعت هم برضد خسرو و کشور ایران قیام کرده بودند ، زیرا طغیانهای عظیم دجله ، نواحی حاصلخیز را به باتلاق تبدیل کرد . [...] مقارن این احوال قسمتی از ایوانکسری بر اثر زلزله ویران شد ، بعدها مورخان این حوادث را علائم سقوط سلسلهی ساسانی و پیروزی اسلام شمردند .
طبری مینویسد که : خسرو ستم و بیداد را بهجایی رسانید که بهرئیس پاسداران خاص خود زادانفرخ فرمان داد تا همهی زندانیان را که شمارهی ایشان به سیوشش هزار تن میرسید هلاک کند .
زن محبوب خسرو شیرین نام داشت . بعضی مورخان او را یونانی دانستهاند . بنابهقول سِبوس آن زن از مردم خوزستان بود و خسرو او را در اوایل سلطنت بهزنی گرفت ، با اینکه منزلتی فروتر از مریم دختر قیصر داشت ، که پادشاه او را به علل سیاسی گرفته بود ، ولی در وجود خسرو نفوذی تمام داشت . زن دیگر او که معروف است گردیک یا گوردیاک خواهر بهرام چوبین بود ...
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
°شاهین و شهربراز از بزرگترین سرداران لشگر ایران در جبههی غرب بودند . شهروراز که او را رومیزان هم میگفتند ، در سال ۶۱۶ میلادی از کویری که مابین شام و مصر است گذشته وارد مصر شد و اسکندریه را که شهر مهم بازرگانی آن کشور بود بدون هیچ تعرضی تسخیر کرد . سپاه ایران پس از ۹ قرن بارِ دیگر وادی مصر را اشغال کرد . این فتح اثر غریبی در دنیای آن روز کرد . از دورهی تسلط ایرانیان در مصر پاپیروسهایی بهزبان پهلوی یافت شده که اکنون در کتابخانههای برلین ، وین ، مسکو ، گوتینگن ، استراسبورگ و آکسفورد نگهدادی میشود . این تسلط از ۶۱۶ تا ۶۲۹ میلادی بهطول انجامید .
- ۹۹/۰۴/۲۰