aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

نجف سنگردی

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۵۱ ق.ظ

نجف ارباب ، سرش را به زحمت بالا آورد و عاجز و بیمناک به بالای چشم‌های گُل‌محمد که پرمایی در پیشانی او بود نظر انداخت و گفت :
- من آدم آبروداری هستم . آدم گدا - گرسنه و بی‌سر و پا نیستم که اینجور به خواری اسیرم کنند ، روی اسبِ برهنه بنشاننم و بیابان تا بیابان من را بکشانند . کاری که تو با من کردی ! چرا ... برای چی همچو کاری با من می‌کنی ؟!
- برای چی ؟! برای اینکه تو آدم کشته‌ای !
- من ... اگر هم من آدم کشته باشم ، مگر فقط من یکی در این ولایت آدم کشته‌ام ؟!
گُل‌محمد گفت :
- نه ؛ اما به ناجوانمردی تو ندیده‌ام کسی آدم بکشد ! آن دوتا رعیت کم در خانه‌ی شما زحمت کشیده بودند ؟ چرا به آن حال و روز خفه‌شان کردی ؟ آن‌ها که با تو دشمنی نکرده بودند ؛ سهل است که روح‌شان از کار تو خبردار نبود ! بود ؟ آن دو تا مرد داشتند کاه‌های انبار تو را جابه‌جا می‌کردند ، ای از خدا بی‌خبر ! چرا آن دو تا آدم را قربانی کردی ؟ کی همچو راهی پیش پای تو گذاشت ؟ کی به گوش امثال تو خوانده که باد به سورنای بدنامی گُل‌محمد بیاندازید ؟ کی ؟ چه سودی می‌خواهید از این کارتان ببرید ؟ دست و زبان کدام زن‌جلب‌هایی در این‌کار هست ؟ چرا می‌خواهید در میان مردم این‌جور وانمود کنید که گُل‌محمد بزّه‌کش است ؟ که رعیت‌مردم را بی‌خود و بی‌جهت کاه - دود می‌دهد و خفه می‌کند ؟ که گُل‌محمد ظالم است ؟ ها ، چرا ؟ که یعنی مردم اینجور پندار کنند که من به فقیر - بیچاره‌مردم ظلم می‌کنم ؟ ها ؟! ... آخر شماها چه‌جور جانورهایی هستید ؟! چقدر دروغ می‌گویید ! دروغ ، آن‌هم به هر قیمتی ! به قیمت خون کسانی که شماها را با زحمت خودشان نان داده‌اند و بزرگ کرده‌اند ! تف به چشم‌های بی‌حیای شماها ! دلم می‌خواست اینجا نبودی تا خودم آن چشم‌هایت را از جا می‌کندم ، تخم حرام ولد زنا ! که اگر هزار - هزار شماهارم بکشم ، باز هم دلم قرار نمی‌گیرد !
با صدایی ترس‌زده و مسخ شده ، نجف گفت :
- تو نان و نمک من را خورده‌ای !
- خورده‌ام !
- فشنگ و اسلحه از من گرفته‌ای !
- گرفته‌ام !
- میان رختخواب قناویز خانه‌ام خوابیده‌ای !
- گیرم که !
- باز هم ... در این ولایت من و تو با هم سر و کار داریم .
- خوب ؟
- باز هم محتاج فشنگ و تفنگ می‌شوی !
- حرف آخر ؟
ارباب نجف ساکت ماند ؛ سپس با نگاهی پرذلت پرسید :
- حالا می‌خواهی چه با من بکنی ؟
گُل‌محمد برخاست و گفت :
- می‌گویم رختخواب پاکیزه‌ای زیرت بیاندازند . امشب را مهمان هستی !
- بعدش ؛ بعدش را می‌پرسم !
- بعدش ... بعدش همانچه که شنیدی ! می‌برمت به سنگرد و میان میدان قلعه وامی‌دارمت تا جواب بدهی . وامی‌دارمت تا برای اهالی بگویی چه‌جور و برای چی دوتا رعیت گرسنه‌ات را با کاه - دود خفه کرده‌ای . بعد از آن هم می‌گذارم تا خود مردم ، هرکاری که خواستند با تو بکنند !
- مردم ؟!
با وجود تنگنایی که نجف ارباب در آن دچار بود ، به هنگام بر زبان راندن این کلام ، نخواست پوزخندِ به تحقیر و نفرت آمیخته‌ی خود را پنهان بدارد . بس آنگاه که با سکوت سرد و منتظر گُل‌محمد برخورد ، زبان با شیوه‌ای دیگر گشود و گفت :
- راضیشان می‌کنم ؛ مردم را من راضی می‌کنم ! چی می‌گویی ؟ اگر راضیشان کردم چی ؟ سری پنج‌من غلّه می‌ریزم میان توبره‌هایشان ؛ خانوار آن دوتا رعیت را هم راضی می‌کنم . هرخانواری یک جوال گندم و پنجاه تومن پول . از هر خانواری هم یک نفر را به کار می‌زنم ! ... آن‌وقت چی ؟!
گُل‌محمد که احساس می‌کرد صدای سایش خشم‌آلود دندان خود را بر دندان به‌گوش می‌شنود ، بی‌پروای سفره و مهمان گفت :
- آن‌وقت ... خودم می‌کُشمت ! همانجا ، پیش چشم‌های گرسنه‌ی اهالی می‌کِشمت بالای دار ! ... خودم !
کلیدر ( محمود دولت‌آبادی )

  • Zed.em

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی