aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

مشاغل

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۳ ب.ظ
ساعت نه شب رفتم سر کار . سرکارگر آمد و ساعتی را که برای ثبت اوقات کار ازش استفاده می کردم نشانم داد . یک کارت هم داد بهم که فرو کردم تو ماشین و ساعت شروع کارم ثبت شد . بعد هم یک سطل بزرگ و سه چهار تکه کهنه داد دستم : " یک نرده ی برنجی دور این ساختمان هست . می خواهم این نرده را برق بیاندازی ."
رفتم بیرون دنبال نرده ی برنجی . پیدایش کردم ، دور تا دور ساختمان را گرفته بود . ساختمان عظیمی هم بود . کمی مایه ی صیقل دهنده مالیدم به نرده و با یکی از کهنه ها پاکش کردم . چندان توفیری نکرد . چندتا رهگذر از جلو ساختمان رد شدند و نگاه کنجکاوشان را دوختند بهم . من تا آنوقت مشاغل عجیب و غریب و احمقانه زیاد داشتم ، اما این یکی یک سر و گردن از همه ی آنها الکی تر و احمقانه تر بود .
به این نتیجه رسیدم که آدم نباید فکر کند . اما جطور می توانستم از فکر کردن خودداری کنم ؟ اصلا چرا قرعه ی جلا دادن این نرده ها به اسم من مادرمرده خورده بود ؟ من بایستی آن تو نشسته باشم ، پشت یکی از میزها و مشغول نوشتن مقاله ای باشم درباره ی فساد و رشوه خواری در شهرداری ! ولی خب ، فکرش را که کردم دیدم ، بدتر از این هم ممکن است ، مثلا اگر چینی بودم و تو شالیزارهای برنج چین کار می کردم خوب بود ؟!!
هزارپیشه ( چارز بوکوفسکی )
  • Zed.em

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی