aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

aleshanee

سعی در معقول و متعادل بودن با مردمان نفهم کار بسیار خطرناکی است !

ما از قبیله‌ای هستیم که مدام می‌پرسیم ، و اینقدر می‌پرسیم تا دیگه هیچ امیدی باقی نمونه!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماریو بارگاس یوسا» ثبت شده است

... چیزی که بَرده لازم داره اینه که آدمی پیدا بشه با اُردنگی ترس‌رو از وجودش بیرون بکشه ، ...
سال‌های سگی ( ماریو بارگاس یوسا )

  • Zed.em

ما نقش قهرمان را بازی می‌کنیم چون ترسوییم ؛ نقش قدیس را بازی می‌کنیم چون شریریم ؛ نقش آدمکش را بازی می‌کنیم چون در کُشتنِ همنوعان خود بی‌تابیم ؛ و اصولاً از آن‌رو نقش بازی می‌کنیم که از لحظه‌ی تولد دروغگوییم . [ژان‌پل سارتر]
سال‌های سگی ( ماریو بارگاس یوسا )

  • Zed.em

... یکی از بن‌مایه‌های سال‌های سگی خشونت است . به‌گمان بارگاس یوسا در جوامعی که پایه‌ی آن بر بی‌عدالتی استوار است نه‌تنها مجالی برای گفتگو و بحث و مناظره درمیان نیست بلکه هیچ مجرایی برای ایجاد ارتباط انسانی وجود ندارد .
سال‌های سگی ( ماریو بارگاس یوسا )

  • Zed.em
... من آن مرد را دیدم . محل ملاقاتمان یک دباغ خانه بود . در میان پوست هایی که زیر آفتاب خشک می شد و بچه هایی که با مارمولک ها بازی می کردند . همین که آن مرد را دیدم دلم به تپش افتاد : کوتاه قد و چهارشانه ، با صورتی رنگ پریده ، چیزی بین زرد و خاکستری ، صورتی که دورگه ها از اجداد سرخ پوستشان به ارث می برند ، و جای زخمی روی صورتش بود که در همان نگاه اول به من فهماند طرف در گذشته راهزن یا جنایتکار بوده است ( در هرحال ، از قربانیان جامعه ، چون همانطور که باکونین می گوید ، جامعه خودش مقدمات جنایت را فراهم می کند و جنایتکاران صرفا ابزار اجرای آن اند .) لباس هایش تمام از چرم بود که لباس معمولی گله چرانهاست ، باید توضیح بدهم این لباس به آنها امکان می دهد در بیابان های پوشیده از بوته های خار اسب بتازند . در تمام مدت صحبت کلاه به سرش بود و تفنگش دم دستش . چشمهایش گود افتاده بود و غمزده و مثل اغلب مردم اینجا رفتارش غیرقابل اعتماد و موذیانه . حاضر نشد دو نفری به تنهایی صحبت کنیم ، ناچار بودیم در حضور صاحب دباغ خانه و خانواده اش که روی زمین نشسته بودند و غذا می خوردند و ما را می پائیدند حرف بزنیم .
به او گفتم آدمی انقلابی هستم و رفقایی در سرتاسر دنیا دارم که کار مردم کانودوس را ستایش می کنند ، یعنی تصرف زمین های متعلق به مالک فئودال ، رواج دادن عشق آزاد و شکست دادن یک گروهان سرباز را . مطمئن نیستم که حرف های مرا فهمیده باشد . مردم مناطق مرکزی با اهالی باهیا که به خاطر رگه ی آفریقایی شان وراج و خودمانی هستند خیلی فرق دارند . در اینجا چهره ی مردم هیچ حالتی ندارد ، صورتکی است که انگار احساس و فکرشان را پنهان می کند . از او پرسیدم که آیا برای حمله های بعدی آمادگی دارند ، چراکه بورژوازی وقتی حقوق مقدس مالکیت خصوصی بی حرمت شود ، مثل خرس وحشی واکنش نشان می دهد . اما پاک گیج و مات شدم وقتی شنیدم می گوید : تمام زمین ها متعلق به مسیح خداوندگار است و مرشد دارد بزرگترین کلیسای عالم را در کانودوس می سازد ...
جنگ آخرالزمان ( ماریو بارگاس یوسا )
  • Zed.em