دوران نوسنگی و ظهور کشاورزی و دامپروری
شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۳۵ ق.ظ
شکل جدید اقتصاد برخلاف بینظمی پرآشوبِ گِردآوری خوراک و شکار ، لزوماً نوعی ثبات فراهم آورد ؛ بجای اقتصاد بینقشهی ویرانگر ، ادارهی امور زندگی از امروز به فردا و دست به دهان بودن ، اینک اقتصادی با نقشه پدید میآید که برای دورهای طولانی از پیش تنظیم و برای احتمالات گوناگون آماده میشود ؛ از مرحلهی پراکندگی اجتماعی و هرج و مرج به همکاری ، از مرحلهی 'جستجوی فردی خوراک' به مرحلهی اقتصاد گروهی ، جمعی و تعاونی - هرچند نه ضرورتاً مردمگرا - به جامعهای با منافعی مشترک ، وظایف مشترک و تعهدات مشترک ارتقاء مییابد ؛ گروههای جداگانه از شرایط 'رابطه - قدرت' نامنظم به جوامع کمابیش متمرکز و کمابیش دارای حاکمیت یکسان ، از زندگی فاقد تمرکز که دارای هیچگونه نهاد تثبیت شده نبود ، به زندگی که دور زمین و مزرعه ، کشتزار و چراگاه ، مسکن و پرستشگاه میچرخد توسعه مییابد .
اکنون مناسک مذهبی و اعمال نیایش جای سحر و جادو را میگیرد . عصر کهنسنگی نمایشگر مرحلهای است که هرگز از ستایش و نیایش در آن خبری نیست . انسان سرشار از هراس از مرگ و گرسنگی بود و میکوشید در برابر حملات دشمنان و نیاز مادی ، در مقابل رنج و مرگ بوسیلهی اعمال جادویی از خود دفاع کند ، ولی خیر و شرّی را که برایش رخ میداد به قدرتی فراسوی رویدادها ارتباط نمیداد . و چنین بود تا اینکه او آغاز به پرورش دام و گیاهان نمود و احساس کرد که تقدیرش را نیروهای خردمندی هدایت میکنند که شایستگی تعیین سرنوشت آدمی را دارند . با آگاهی از وابستگی انسان به خوبی و بدیِ آب و هوا ، به باران ، نور خورشید ، رعد و برق ، تگرگ ، طاعون و قحطی ، بارآوری یا کمحاصلی خاک ، فراوانی یا کمبود زاد و ولد دام ، مفهوم همهی دیوها و ارواح - اعم از خیرخواه و بدخواه - که توزیع برکتها و نکبتها از آنها است و پندار نیروهای برتر ناشناخته و اسرارآمیز ، قدرتهای متعالی فراسوی این جهان که کنترلشان از عهدهی بشر خارج است بوجود میآید .
جهان به دو نیمه تقسیم میشود ؛ چنین مینماید که انسان خود نیز تقسیم شده است . این مرحلهی جانگرایی ، ستایش ارواح ، باور داشتن به جاودانگی روان و پرستش مردگان است . آنگاه درنتیجهی این باور و ستایش ، نیاز به بتها ، طلسمها ، نمادهای مقدس ، تقدیم نذری ، پیشکشهای مراسم تدفین و بناهای یادبود مردگان زاده میشود . توفیر میان هنر مقدس و هنر دنیوی ، بین هنر نمایش مذهبی و هنر تزئینی اینجهانی نیز پدید میآید . از یکسو بازماندههای بتها و هنر مربوط به گورها و تدفین را میبینیم و از سوی دیگر با سفالهای مربوط به امور این دنیای خاکی با اشکال تزئینی مواجه میشویم که در واقع تاحدودی ، چنانکه سمپر خاطرنشان ساخته ، بطور مستقیم تکامل روح حرفه و صنعت و فنون مربوط به آن بشمار میروند . از دیدگاه جانگرایی جهان به واقعیت و واقعیت برتر ، جهان پدیداری مرئی و جهان نامرئی ارواح ، جسم فناپذیر و جان فناناپذیر تقسیم میشود . نیایشها و مراسم تدفین کاملاً روشن میسازند که انسان عصر نوسنگی دیگر جان را بمنزلهی گوهری جدا از جسم ادراک میکند . جهانبینی جادویی ، وحدتگرا است و واقعیت را به شکل یک ساخت ساده و پیوسته ، یکپارچه و گسستناپذیر میبیند ؛ ولی جانگرایی طرفدار ثنویت است و شناخت و اعتقادات خود را در یک نظام بینش دوجهانی شکل میدهد : جادو حسگرا است و متعین را معتبر میپندارد ؛ جانگرایی به روح باور دارد و گرایشش به تجرید است . در یک مورد اندیشه بر زندگی اینجهانی متمرکز است و در مورد دیگر بر جهان آینده [جهان بعد از مرگ] . و همین امر دلیل عمدهای است بر اینکه چرا هنر کهنسنگی اشیائی وفادار به واقعیت و زندگی بازسازی میکند ، حال آنکه هنر نوسنگی جهان تجریدی ، آرمانی و فوق دنیوی را در برابر واقعیت تجربی و معمولی مینهد .
[...]
در تحلیل نهایی دگرگونی شیوهی هنر در دوران نوسنگی بسبب دو عامل است :
یک) انسان از اقتصاد طفیلی و مصرف محض شکار شکارگران و گردآورندگان خوراک به اقتصاد بهرهزا و سازندهی دامداران و زمینکاران گذر میکند .
دو) بجای ادراک وحدتگرای جهان با تفوق جادوئیاش ، حکمت جانگرای ثنوی حکمروا میشود ؛ یعنی ادراکی از جهان که خود بستگی به نوع تازهی اقتصاد دارد .
نقاش دوران کهنسنگی شکارگر بود و از اینلحاظ ناگزیر بود ناظری خوب باشد . میبایست جانوران و وجوه مشخصهشان ، عادتها و مهاجرتهایشان را از کوچکترین جای پا تا بو ، بشناسد ؛ ناگزیر بود چشمی تیزبین برای همانندیها و تمایزها و گوشی حساس برای نشانهها و صداها داشته باشد ؛ میبایست همهی حواسش متوجهی واقعیت متعین باشد . همین برخورد و همین کیفیات در طبیعتگرایی نیز اهمیت دارند . روستانشین عهد نوسنگی دیگر به حواس تیز شکارگر نیازی ندارد ، حساسیت و استعدادهای مشاهدهاش افول میکند و استعدادهای دیگر او ، بیش از همه استعداد تجرید و اندیشهی معقول ، هم در روشهای تولید و هم در هنر شکلگرایانه ، سخت متمرکز و تجریدی او اهمیت پیدا میکنند . اساسیترین تمایز میان این هنر و طبیعتگرایی این است که هنر نامبرده واقعیت را نه بمنزلهی تصویر پیوستهی همسانی کامل ، که بعنوان تقابل دو جهان نشان میدهد . این هنر با اصرارش در شکلگرایی با ظهور عادی اشیاء مخالفت میورزد ؛ دیگر مقلد نیست بلکه ضد طبیعت است ؛ دیگر تداومی بیشتر بر واقعیت نمیافزاید ، بلکه با الگوی مستقل خود با واقعیت به مخالفت برمیخیزد . با اعتقاد به جانگرایی ، دوگانگی وارد جهان شد و از آن پس در صدها دستگاه فلسفی که تقابل پندار و واقعیت ، جسم و جان ، صورت و معنی تبیین میشوند نشان داده شد ، و دیگر امکان ندارد تصور هنری خودمان را از آنها جدا سازیم .
تاریخ اجتماعی هنر ( آرنولد هاوزر )
اکنون مناسک مذهبی و اعمال نیایش جای سحر و جادو را میگیرد . عصر کهنسنگی نمایشگر مرحلهای است که هرگز از ستایش و نیایش در آن خبری نیست . انسان سرشار از هراس از مرگ و گرسنگی بود و میکوشید در برابر حملات دشمنان و نیاز مادی ، در مقابل رنج و مرگ بوسیلهی اعمال جادویی از خود دفاع کند ، ولی خیر و شرّی را که برایش رخ میداد به قدرتی فراسوی رویدادها ارتباط نمیداد . و چنین بود تا اینکه او آغاز به پرورش دام و گیاهان نمود و احساس کرد که تقدیرش را نیروهای خردمندی هدایت میکنند که شایستگی تعیین سرنوشت آدمی را دارند . با آگاهی از وابستگی انسان به خوبی و بدیِ آب و هوا ، به باران ، نور خورشید ، رعد و برق ، تگرگ ، طاعون و قحطی ، بارآوری یا کمحاصلی خاک ، فراوانی یا کمبود زاد و ولد دام ، مفهوم همهی دیوها و ارواح - اعم از خیرخواه و بدخواه - که توزیع برکتها و نکبتها از آنها است و پندار نیروهای برتر ناشناخته و اسرارآمیز ، قدرتهای متعالی فراسوی این جهان که کنترلشان از عهدهی بشر خارج است بوجود میآید .
جهان به دو نیمه تقسیم میشود ؛ چنین مینماید که انسان خود نیز تقسیم شده است . این مرحلهی جانگرایی ، ستایش ارواح ، باور داشتن به جاودانگی روان و پرستش مردگان است . آنگاه درنتیجهی این باور و ستایش ، نیاز به بتها ، طلسمها ، نمادهای مقدس ، تقدیم نذری ، پیشکشهای مراسم تدفین و بناهای یادبود مردگان زاده میشود . توفیر میان هنر مقدس و هنر دنیوی ، بین هنر نمایش مذهبی و هنر تزئینی اینجهانی نیز پدید میآید . از یکسو بازماندههای بتها و هنر مربوط به گورها و تدفین را میبینیم و از سوی دیگر با سفالهای مربوط به امور این دنیای خاکی با اشکال تزئینی مواجه میشویم که در واقع تاحدودی ، چنانکه سمپر خاطرنشان ساخته ، بطور مستقیم تکامل روح حرفه و صنعت و فنون مربوط به آن بشمار میروند . از دیدگاه جانگرایی جهان به واقعیت و واقعیت برتر ، جهان پدیداری مرئی و جهان نامرئی ارواح ، جسم فناپذیر و جان فناناپذیر تقسیم میشود . نیایشها و مراسم تدفین کاملاً روشن میسازند که انسان عصر نوسنگی دیگر جان را بمنزلهی گوهری جدا از جسم ادراک میکند . جهانبینی جادویی ، وحدتگرا است و واقعیت را به شکل یک ساخت ساده و پیوسته ، یکپارچه و گسستناپذیر میبیند ؛ ولی جانگرایی طرفدار ثنویت است و شناخت و اعتقادات خود را در یک نظام بینش دوجهانی شکل میدهد : جادو حسگرا است و متعین را معتبر میپندارد ؛ جانگرایی به روح باور دارد و گرایشش به تجرید است . در یک مورد اندیشه بر زندگی اینجهانی متمرکز است و در مورد دیگر بر جهان آینده [جهان بعد از مرگ] . و همین امر دلیل عمدهای است بر اینکه چرا هنر کهنسنگی اشیائی وفادار به واقعیت و زندگی بازسازی میکند ، حال آنکه هنر نوسنگی جهان تجریدی ، آرمانی و فوق دنیوی را در برابر واقعیت تجربی و معمولی مینهد .
[...]
در تحلیل نهایی دگرگونی شیوهی هنر در دوران نوسنگی بسبب دو عامل است :
یک) انسان از اقتصاد طفیلی و مصرف محض شکار شکارگران و گردآورندگان خوراک به اقتصاد بهرهزا و سازندهی دامداران و زمینکاران گذر میکند .
دو) بجای ادراک وحدتگرای جهان با تفوق جادوئیاش ، حکمت جانگرای ثنوی حکمروا میشود ؛ یعنی ادراکی از جهان که خود بستگی به نوع تازهی اقتصاد دارد .
نقاش دوران کهنسنگی شکارگر بود و از اینلحاظ ناگزیر بود ناظری خوب باشد . میبایست جانوران و وجوه مشخصهشان ، عادتها و مهاجرتهایشان را از کوچکترین جای پا تا بو ، بشناسد ؛ ناگزیر بود چشمی تیزبین برای همانندیها و تمایزها و گوشی حساس برای نشانهها و صداها داشته باشد ؛ میبایست همهی حواسش متوجهی واقعیت متعین باشد . همین برخورد و همین کیفیات در طبیعتگرایی نیز اهمیت دارند . روستانشین عهد نوسنگی دیگر به حواس تیز شکارگر نیازی ندارد ، حساسیت و استعدادهای مشاهدهاش افول میکند و استعدادهای دیگر او ، بیش از همه استعداد تجرید و اندیشهی معقول ، هم در روشهای تولید و هم در هنر شکلگرایانه ، سخت متمرکز و تجریدی او اهمیت پیدا میکنند . اساسیترین تمایز میان این هنر و طبیعتگرایی این است که هنر نامبرده واقعیت را نه بمنزلهی تصویر پیوستهی همسانی کامل ، که بعنوان تقابل دو جهان نشان میدهد . این هنر با اصرارش در شکلگرایی با ظهور عادی اشیاء مخالفت میورزد ؛ دیگر مقلد نیست بلکه ضد طبیعت است ؛ دیگر تداومی بیشتر بر واقعیت نمیافزاید ، بلکه با الگوی مستقل خود با واقعیت به مخالفت برمیخیزد . با اعتقاد به جانگرایی ، دوگانگی وارد جهان شد و از آن پس در صدها دستگاه فلسفی که تقابل پندار و واقعیت ، جسم و جان ، صورت و معنی تبیین میشوند نشان داده شد ، و دیگر امکان ندارد تصور هنری خودمان را از آنها جدا سازیم .
تاریخ اجتماعی هنر ( آرنولد هاوزر )
- ۹۸/۰۶/۰۲